کی ما را داد به باخت؟ (داستان ایرانی70)
(داستان های فارسی،قرن 14،نامزد دریافت جایزه گلشیری 1385،تقدیر شده ی جایزه مهرگان ادب 1385)
ناموجود
ناشر | نودا |
---|---|
مولف | فرهاد کشوری |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 84 |
شابک | 9786227349832 |
تاریخ ورود | 1400/11/16 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 93 |
کد کالا | 110709 |
قیمت پشت جلد | 210,000﷼ |
این کالا اکنون قابل سفارش نیست
درباره کتاب
این اثر که به قلم فرهاد کشوری به رشتهی تحریر درآمده است، نامزد دریافت جایزه گلشیری و تقدیرشدهی جایزهی مهرگان ادب در سال 1385 است. کی ما را داد به باخت؟ داستان خانوادهای از ایل بختیار است که سختیهای فراوانی را متحمل شدهاند. این کتاب با لهجهی بختیاری نوشته شده و همین میتواند آن را برای بسیاری از خوانندگان جذاب و شیرینتر کند. راوی داستان مردی است که حوادث ناراحتکننده و تلخی را پشت سر گذاشته است و اکنون خاطرات گذشتهی خود را در ذهنش مرور میکند.
بخشی از کتاب
هی میگی عریضه، خجالت نکشیدی، حیا هم خوب چیزییه، آبرو رو که قورت دادی و هفت قلپ آب هم روش. من را بردی میون یه مشت آدم ناآشنا، گفتی بیا میتینگ داریم. مرد سبیلوی عینکی اومد پشت بلندگو و شروع کرد به حرف زدن از یه آدمی که خان در حقش ظلم کرده بود، دستش رو ناقص کرده بود، و چه و چه و چه. گفت حالا این آدم مظلوم رو به حضور شما معرفی میکنم، تا ظلم خان رو ببینین. تو یه مرتبه چنگ انداختی مچ دوستم رو گرفتی و گفتی بیا بابا، کشیدیم و از میون آدمها بردیم جلو. دیدم ایستادهم میون مرد پشت بلندگو و جمعیت پشت سرم. هرچه گفتم ول کن، از خدا شرم کن پسر، دستم رو گذاشتی تو دست مرد پشت بلندگو. یه مرتبه دیدم ایستادم رو به آدمهایی که زل زده بودن بهم. از زور غلیظ و خجالت زانوام میلرزید. تو دلم هرچه ناسزا بود حوالهت کردم. بعد مرد عینکی دست چپم را بالا برد و داد زد نگاه کنید! نگاه کنین!… نزدیک بود از خجالتی آب بشم و برم تو زمین، تو فکر نکردی اگه یه نفر، تنها یه نفر از میون این همه آدم، من رو میشناخت و میاومد به حرف، من باید میرفتم زیر گل، حالا هی داری تو گوشم میخونی که عریضه برام بنویسی و بری پشت بلندگو بخونی که چه؟ چهار تا آدم جعفرقلی را بشناسن و بعد ملوم بشه که حکایت دستم چه بوده؟ تو همین رو میخوای؟ دست بردار پسر، از این راه ول دست بردار، اگه عیبام نمیکردن همون جا یه سنگ برمیداشتم و میافتادم دنبالت. از بس زورم اومده بود از کار ناجورت. چرا نگفته بودی چه خیالی تو سرت داری؟ بیا میتینگ، همین؟ مرد عینکی مگه دستم رو ول میکرد؟
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر