پروفسور شخلی و دستیارش خل خلی 1 (داستان هایی فلسفی درباره ی زبان)
(داستان های تخیلی فارسی،مناسب 9تا15 سال،گروه سنی:ج،تصویرگر:حسین صافی)
موجود
ناشر | هوپا |
---|---|
مولف | حدیث لزرغلامی،حسین شیخ الاسلامی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 176 |
شابک | 9786222042165 |
تاریخ ورود | 1400/11/03 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 148 |
کد کالا | 110319 |
قیمت پشت جلد | 490,000﷼ |
قیمت برای شما
490,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب پروفسور شخلی و دستیارش خل خلی 1 (داستان هایی فلسفی درباره ی زبان)، اثر حدیث لزر غلامی و حسین شیخ الاسلامی است با تصویرگری حسین صافی و چاپ انتشارات هوپا.
شخصیت های اصلی کتاب پیش رو پروفسور شخلی به همراه دستیارش خل خلی هستند که یکی از جالب ترین و موفق ترین آکادمی های فلسفه به آن ها تعلق دارد. آن دو در داستان های این کتاب درباره ی زبان با هم گفت و گو می کنند. پروفسور و دستیارش برای ثبت نام دانشجو در آکادمی فلسفه نیاز به کسانی دارند که بتوانند با زبانشان صحبت کنند تا برایشان پرونده تشکیل بدهند، زیرا معتقدند بدون زبان نمی شود فکر کرد و بدون فکر کردن به هیچ وجه نمی توان وارد فلسفه شد...
کتاب حاضر شامل 6 داستان است و «تلفنی از جزیره ی آدم خوارها» نام اولین داستان آن می باشد. در این داستان هرکسی که به آکادمی آن ها زنگ می زند نمی تواند صحبت کند و ...
شخصیت های اصلی کتاب پیش رو پروفسور شخلی به همراه دستیارش خل خلی هستند که یکی از جالب ترین و موفق ترین آکادمی های فلسفه به آن ها تعلق دارد. آن دو در داستان های این کتاب درباره ی زبان با هم گفت و گو می کنند. پروفسور و دستیارش برای ثبت نام دانشجو در آکادمی فلسفه نیاز به کسانی دارند که بتوانند با زبانشان صحبت کنند تا برایشان پرونده تشکیل بدهند، زیرا معتقدند بدون زبان نمی شود فکر کرد و بدون فکر کردن به هیچ وجه نمی توان وارد فلسفه شد...
کتاب حاضر شامل 6 داستان است و «تلفنی از جزیره ی آدم خوارها» نام اولین داستان آن می باشد. در این داستان هرکسی که به آکادمی آن ها زنگ می زند نمی تواند صحبت کند و ...
بخشی از کتاب
-پروفسور، اجازه دارم از اصطلاح شما و درسی که امروز به من دادید هم زمان استفاده کنم؟
پروفسور کم و بیش خوشش آمده بود. دوباره لم داد توی صندلی و گفت: «بگو، اجازه داری!»
-کامپلیتلی از زبان بدنش پروفسور. شکمش باد کرده بود. احتمالا به زودی چند تا بچه گربه داشته باشیم پروفسور!
شخلی داشت حالش خوب می شد، اما از تصور صدای بچه گربه ها پشت در آکادمی دوباره حرصش درآمد.
-تو داری حوصله ی من رو سر می بری خل خلی! برو برای من یه فنجون نسکافه بیار و یه موسیقی ملایم بذار که این افتضاح ها یادم بره.
-چشم پروفسور! الان می شه، بدون اینکه از زبان کلمات استفاده کنم، یه چیزی به شما بگم؟
پروفسور فریاد کشید: «نه خیر! من نمی خوام از زبان چشم های تو بخونم که داری می گی ببخشید، غلط کردم پروفسور و دیگه روی میزها نمی پرم!»
-بله پروفسور، می فهمم! حق با شماست. ولی من می خواستم یه سوالی از شما بکنم که البته اجازه ندادید.
-آها! می خواستی سوال بکنی؟ باشه! تو اینجا نیستی که بپربپر کنی، تو در آکادمی فلسفه هستی که از من سوال بکنی خل خلی.
-می خواستم بدونم اون موسیقی هم که گفتید، یه جور زبان به حساب می آد؟
پروفسور شخلی که از سوال خل خلی خوشش آمده بود، به ریشش دستی کشید و گفت: «درسته خل خلی! این هم یه جور زبانه! حالا برو یه موسیقی ملایم بذار! لای پنجره رو هم باز بذار که گربه هه موسیقی رو بشنوه، ولی مواظب باش تو نیاد!»
موقعی که شخلی داشت می گفت موسیقی برای رشد بچه ی توی شکم خوب است. خل خلی پرید و پنجره را باز کرد و کاسه ی بستنی آب شده را برای گربه ی حامله گذاشت بیرون.
پروفسور کم و بیش خوشش آمده بود. دوباره لم داد توی صندلی و گفت: «بگو، اجازه داری!»
-کامپلیتلی از زبان بدنش پروفسور. شکمش باد کرده بود. احتمالا به زودی چند تا بچه گربه داشته باشیم پروفسور!
شخلی داشت حالش خوب می شد، اما از تصور صدای بچه گربه ها پشت در آکادمی دوباره حرصش درآمد.
-تو داری حوصله ی من رو سر می بری خل خلی! برو برای من یه فنجون نسکافه بیار و یه موسیقی ملایم بذار که این افتضاح ها یادم بره.
-چشم پروفسور! الان می شه، بدون اینکه از زبان کلمات استفاده کنم، یه چیزی به شما بگم؟
پروفسور فریاد کشید: «نه خیر! من نمی خوام از زبان چشم های تو بخونم که داری می گی ببخشید، غلط کردم پروفسور و دیگه روی میزها نمی پرم!»
-بله پروفسور، می فهمم! حق با شماست. ولی من می خواستم یه سوالی از شما بکنم که البته اجازه ندادید.
-آها! می خواستی سوال بکنی؟ باشه! تو اینجا نیستی که بپربپر کنی، تو در آکادمی فلسفه هستی که از من سوال بکنی خل خلی.
-می خواستم بدونم اون موسیقی هم که گفتید، یه جور زبان به حساب می آد؟
پروفسور شخلی که از سوال خل خلی خوشش آمده بود، به ریشش دستی کشید و گفت: «درسته خل خلی! این هم یه جور زبانه! حالا برو یه موسیقی ملایم بذار! لای پنجره رو هم باز بذار که گربه هه موسیقی رو بشنوه، ولی مواظب باش تو نیاد!»
موقعی که شخلی داشت می گفت موسیقی برای رشد بچه ی توی شکم خوب است. خل خلی پرید و پنجره را باز کرد و کاسه ی بستنی آب شده را برای گربه ی حامله گذاشت بیرون.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر