عشاق نامدار (فرانسه و روسیه)
(اقتباس:ذبیح الله منصوری)
موجود
ناشر | نگاه |
---|---|
مترجم | ذبیح الله منصوری |
قطع | وزیری |
نوع جلد | زرکوب |
تعداد صفحات | 1213 |
شابک | 9786222672690 |
تاریخ ورود | 1401/06/19 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1401 |
وزن (گرم) | 1803 |
کد کالا | 98890 |
قیمت پشت جلد | 6,750,000﷼ |
قیمت برای شما
6,750,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب عشاق نامدار فرانسه و روسیه به قلم ذبیحالله منصوری، مجموعهای از داستانهای کوتاه است که زندگی خصوصی پادشاهان و بزرگان کشورهای اروپایی را در قرنهای 16 تا 19 روایت میکند. از جمله شخصیتهایی که روایتهای آنها در این کتاب آمده میتوان به لویی شانزدهم، روسپیر، دانتون، ناپلئون بناپارت و . . . اشاره کرد.
بخشی از کتاب
پیشخدمت مخصوص، این موضوع را به اطلاع ملکهی فرانسه، یعنی مادر لوییچهاردهم رسانید و ملکه، خانم شونبرگ را از خدمت پسر خود معاف ساخت و مراقبت کرد که آن زن دیگر با پسرش تماس نداشته باشد. بنابراین، خانم شونبرگ و شوهرش که در ارتش فرانسه، درجۀ مارشالی داشت، از خدمت به پادشاه فرانسه محروم گردیدند.
موضوع خانم شونبرگ، مادر پادشاه را متوجه کرد که احساسات جوانی پسرش بیدار شده یا خواهد شد و به خدمه و بهخصوص پیشخدمت مخصوص لوییچهاردهم موسوم به «لابورت» سپرد که متوجه باشد خانمها به اتاق لوییچهاردهم نیایند.
پس از اینکه لوییچهاردهم قدم به چهاردهسالگی گذاشت، مادرش به «لابورت» سپرد که پسر او، در هیچ موقع، حتى ساعات روز نباید در هیچیک از اتاقهای کاخ سلطنتی با خانمی تنها بهسر ببرد.
دستور ملکۀ فرانسه و مادر پادشاه شامل اتاقها میشد، نه باغ سلطنتی و لوییچهاردهم که نوجوانی شاداب بود، عادت داشت که همهروزه بعد از برخاستن از خواب و پوشیدن لباس به باغ میرفت و در آنجا قدم میزد.
یک روز در سر پیچ یکی از کوچههای باغ به یک دختر زیبا و تقریبا دوازدهساله برخورد کرد و دید که آن دختر دامان پیراهن خود را پر از گل کرده است.
لوییچهاردهم از دیدن آن دختر حیرت نمود، چون تمام کارکنان و سکنۀ باغ را میشناخت ولی آن دختر را تا آن روز ندیده بود؛ اما معلوم شد آن دختر، شاه جوان را میشناسد، چون وقتی او را دید مضطرب شد و رنگش سرخ گردید و دامان را از دست داد و گلها بر زمین ریخت. پادشاه جوان از او سوال کرد: شما که هستید؟
موضوع خانم شونبرگ، مادر پادشاه را متوجه کرد که احساسات جوانی پسرش بیدار شده یا خواهد شد و به خدمه و بهخصوص پیشخدمت مخصوص لوییچهاردهم موسوم به «لابورت» سپرد که متوجه باشد خانمها به اتاق لوییچهاردهم نیایند.
پس از اینکه لوییچهاردهم قدم به چهاردهسالگی گذاشت، مادرش به «لابورت» سپرد که پسر او، در هیچ موقع، حتى ساعات روز نباید در هیچیک از اتاقهای کاخ سلطنتی با خانمی تنها بهسر ببرد.
دستور ملکۀ فرانسه و مادر پادشاه شامل اتاقها میشد، نه باغ سلطنتی و لوییچهاردهم که نوجوانی شاداب بود، عادت داشت که همهروزه بعد از برخاستن از خواب و پوشیدن لباس به باغ میرفت و در آنجا قدم میزد.
یک روز در سر پیچ یکی از کوچههای باغ به یک دختر زیبا و تقریبا دوازدهساله برخورد کرد و دید که آن دختر دامان پیراهن خود را پر از گل کرده است.
لوییچهاردهم از دیدن آن دختر حیرت نمود، چون تمام کارکنان و سکنۀ باغ را میشناخت ولی آن دختر را تا آن روز ندیده بود؛ اما معلوم شد آن دختر، شاه جوان را میشناسد، چون وقتی او را دید مضطرب شد و رنگش سرخ گردید و دامان را از دست داد و گلها بر زمین ریخت. پادشاه جوان از او سوال کرد: شما که هستید؟
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر