ده بچه زنگی
(داستان های انگلیسی قرن 20م)
موجود
ناشر | هرمس |
---|---|
مولف | آگاتا کریستی |
مترجم | خسرو سمیعی |
قطع | پالتوئی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 245 |
شابک | 9789646641731 |
تاریخ ورود | 1395/05/25 |
نوبت چاپ | 19 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 237 |
کد کالا | 52181 |
قیمت پشت جلد | 1,760,000﷼ |
قیمت برای شما
1,760,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
ده بچه زنگی محبوبترین اثر آگاتا کریسیتی محسوب میشود که کریستی در آن یک اثر معمایی تمام و کمال را در اختیار خوانندگان قرار داده است.
در این داستان ده نفر، شامل هفت مرد و سه زن، توسط افرادی بهظاهر مختلف دعوت میشوند که تعطیلات خود را در جزیرهای دورافتاده به نام جزیرهی زنگی (Nigger Island) بگذرانند. این ده نفر هر کدام بهطریقی در گذشتهی خود باعث قتل یک فرد شدهاند. پس از گذراندن مدتی در جزیره، آنها متوجه میشوند که همه از سوی یک فرد به آنجا دعوت شدهاند. فردی که در جزیره نیست اما از راز همهی آنها آگاه است. داستان زمانی پیچیدهتر میشود که این فرد مرموز و ناشناس شروع به بهقتلرساندن آدمهای حاضر در جزیره میکند.
در این داستان ده نفر، شامل هفت مرد و سه زن، توسط افرادی بهظاهر مختلف دعوت میشوند که تعطیلات خود را در جزیرهای دورافتاده به نام جزیرهی زنگی (Nigger Island) بگذرانند. این ده نفر هر کدام بهطریقی در گذشتهی خود باعث قتل یک فرد شدهاند. پس از گذراندن مدتی در جزیره، آنها متوجه میشوند که همه از سوی یک فرد به آنجا دعوت شدهاند. فردی که در جزیره نیست اما از راز همهی آنها آگاه است. داستان زمانی پیچیدهتر میشود که این فرد مرموز و ناشناس شروع به بهقتلرساندن آدمهای حاضر در جزیره میکند.
بخشی از کتاب
حتما تا فردا طوفان آرام میگیرد و کسی به سراغشان میآید. قایقی میآید...
وراکلایتورن گفت:
- دوشیزه برنت شما چای میریزید؟
زن پاسخ داد:
- نه، شما بریزید عزیزم. قوری خیلی سنگین است. دو کلاف کاموای خاکستری رنگ من هم گم شده است. حوصله ندارم. ورا به طرف میز چای رفت. سر و صدای دلنشین برخورد فنجان و نعلبکی به گوش رسید. حالت طبیعی باز میگشت. چای! چای معمولی هر روز عصر خجسته باد! فیلیپ لمبارد معمای بامزهای گفت. بلور پاسخ داد. دکتر آرمسترانگ لطیفهای تعریف کرد. آقای قاضی وارگریو که معمولا از چای نفرت داشت با علاقه فنجانی نوشید. راجرز وارد این فضای پر از آرامش شد، با آشفتگی، در حالی که مخاطبش مشخص نبود، گفت:
- ببخشید آقا، کسی میداند چه بلایی بر سر ما آمده است؟
وراکلایتورن گفت:
- دوشیزه برنت شما چای میریزید؟
زن پاسخ داد:
- نه، شما بریزید عزیزم. قوری خیلی سنگین است. دو کلاف کاموای خاکستری رنگ من هم گم شده است. حوصله ندارم. ورا به طرف میز چای رفت. سر و صدای دلنشین برخورد فنجان و نعلبکی به گوش رسید. حالت طبیعی باز میگشت. چای! چای معمولی هر روز عصر خجسته باد! فیلیپ لمبارد معمای بامزهای گفت. بلور پاسخ داد. دکتر آرمسترانگ لطیفهای تعریف کرد. آقای قاضی وارگریو که معمولا از چای نفرت داشت با علاقه فنجانی نوشید. راجرز وارد این فضای پر از آرامش شد، با آشفتگی، در حالی که مخاطبش مشخص نبود، گفت:
- ببخشید آقا، کسی میداند چه بلایی بر سر ما آمده است؟
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر