خرگوش نفرین شده
(داستان های کره ای،قرن 21م)
موجود
ناشر | دانش آفرین |
---|---|
مولف | بورا چانگ |
مترجم | الهام بصیرت اصفهانی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 242 |
شابک | 9786229853047 |
تاریخ ورود | 1401/06/29 |
نوبت چاپ | 4 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 240 |
کد کالا | 116436 |
قیمت پشت جلد | 1,600,000﷼ |
قیمت برای شما
1,600,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب پیش رو مجموعهای از ده داستان کوتاه کرهای که حقایقی آزاردهنده و گاه مشمئزکننده را از طبیعت انسان به تصویر کشیدهاند در خود جای داده است. داستانهای کتاب در قالبی فانتزی و همزمان واقعگرایانه روایت شدهاند و تحت عناوین: "سر، "تجسم، "خرگوش نفرین شده، "انگشت منجمد، "تله، "عشق من، خداحافظ، "جای زخم، "هیچجا خانه خودت نمیشود، "فرامانروای بادها و ماسهها و "تجدید دیدار در کتاب جای داده شدهاند.
خرگوش نفرین شده که عنوان کتاب و یکی از داستانهای جایگرفته در آن است، داستانی را از خرگوش طلسمشدهای روایت میکند که بر خلاف آنچه در قانونهای مربوط به نفرین و طلسم آمده، برای شخصی خاص ساخته شده است. خرگوش را پدربزرگ راوی بهصورت اختصاصی برای انتقامگرفتن از کسی که باعث نابودی بهترین دوستش شده ساخته است. نقض این قانون اما عواقب خودش را دارد. «نفرینکردن دیگران منجر به حفر دو قبر میشود: هرکس شخص دیگری را نفرین کند، مطمئنا خودش هم اسیر قبر خواهد شد!»
خرگوش نفرین شده که عنوان کتاب و یکی از داستانهای جایگرفته در آن است، داستانی را از خرگوش طلسمشدهای روایت میکند که بر خلاف آنچه در قانونهای مربوط به نفرین و طلسم آمده، برای شخصی خاص ساخته شده است. خرگوش را پدربزرگ راوی بهصورت اختصاصی برای انتقامگرفتن از کسی که باعث نابودی بهترین دوستش شده ساخته است. نقض این قانون اما عواقب خودش را دارد. «نفرینکردن دیگران منجر به حفر دو قبر میشود: هرکس شخص دیگری را نفرین کند، مطمئنا خودش هم اسیر قبر خواهد شد!»
بخشی از کتاب
پسر را به داخل غار کشاندند.
نه دلیلش را میدانست و نه افرادی را که او را به سمت خود میکشاندند، میشناخت. در حقیقت، خودش را نیز نمیشناخت. وقتی داشت در مزارع پرسه میزد، مردانی ناشناس او را گرفتند و به غاری در داخل کوه کشاندند.
به اعماق غار که رسیدند، پسر را بستند. قبل از رفتن، اطمینان حاصل کردند زنجیرهایی که دور اندامش پیچیدهاند، او را کاملا بیحرکت نگه میدارند. او در تاریکی مدتی گریه کرد و فریاد کشید، اما هیچکس به کمکش نیامد.
بعد از اینکه گریهاش تمام شد، صدای خشخشی را از پشت سر شنید.
"آن چیز" به سمت او میآمد.
پسر با خوردن گوشت خام و سبزیجات خود را زنده نگه داشت. در جایی که او را بسته بودند، به صورت مچاله خوابید و همان جا اجابت مزاج کرد.
گه گاه، پسربچه را با زنجیرهایی که به بدنش بسته بودند، بیرون غار میکشاندند. این اتفاق هر چند روز یک بار یا هرچند هفته یک بار رخ میداد. نور خورشید به داخل غار نمیرسید.
هر زمان که او را بیرون غار میکشیدند، نور شدید بیرون او را آزار میداد. وقتی او را با زنجیر به هوا پرت میکردند، از درد و ترس فریاد میزد. او را به جایی میکشاندند و داخل آب یخ درخشان و بی موجی میانداختند. پسربچه شنا بلند نبود. اما اگر هم بلد بود، دستها و پاهای بستهاش مانع شنا کردنش میشدند. فریاد میکشید و میلرزید. وقتی در شرف غرق شدن قرار میگرفت، ناگهان چیزی دوباره زنجیر را تکان میداد و او را به هوا پرتاب میکرد. از روی مسیرهای جنگلی و کوهستانی رد میشد و دوباره در غار میافتاد. داخل غار، که هوایی برای تنفس و زمینی ثابت زیر پای خود داشت، کمی احساس آرامش میکرد.
نه دلیلش را میدانست و نه افرادی را که او را به سمت خود میکشاندند، میشناخت. در حقیقت، خودش را نیز نمیشناخت. وقتی داشت در مزارع پرسه میزد، مردانی ناشناس او را گرفتند و به غاری در داخل کوه کشاندند.
به اعماق غار که رسیدند، پسر را بستند. قبل از رفتن، اطمینان حاصل کردند زنجیرهایی که دور اندامش پیچیدهاند، او را کاملا بیحرکت نگه میدارند. او در تاریکی مدتی گریه کرد و فریاد کشید، اما هیچکس به کمکش نیامد.
بعد از اینکه گریهاش تمام شد، صدای خشخشی را از پشت سر شنید.
"آن چیز" به سمت او میآمد.
پسر با خوردن گوشت خام و سبزیجات خود را زنده نگه داشت. در جایی که او را بسته بودند، به صورت مچاله خوابید و همان جا اجابت مزاج کرد.
گه گاه، پسربچه را با زنجیرهایی که به بدنش بسته بودند، بیرون غار میکشاندند. این اتفاق هر چند روز یک بار یا هرچند هفته یک بار رخ میداد. نور خورشید به داخل غار نمیرسید.
هر زمان که او را بیرون غار میکشیدند، نور شدید بیرون او را آزار میداد. وقتی او را با زنجیر به هوا پرت میکردند، از درد و ترس فریاد میزد. او را به جایی میکشاندند و داخل آب یخ درخشان و بی موجی میانداختند. پسربچه شنا بلند نبود. اما اگر هم بلد بود، دستها و پاهای بستهاش مانع شنا کردنش میشدند. فریاد میکشید و میلرزید. وقتی در شرف غرق شدن قرار میگرفت، ناگهان چیزی دوباره زنجیر را تکان میداد و او را به هوا پرتاب میکرد. از روی مسیرهای جنگلی و کوهستانی رد میشد و دوباره در غار میافتاد. داخل غار، که هوایی برای تنفس و زمینی ثابت زیر پای خود داشت، کمی احساس آرامش میکرد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر