انتری که لوطی اش مرده بود و چند داستان دیگر
(انتخاب:کاوه گوهرین)درباره کتاب
صادق چوبک زاده تیرماه ۱۲۹۵ در بوشهر نویسنده ایرانی است. از آثار مشهور وی میتوان از مجموعه داستان انتری که لوطیاش مرده بود و رمانهای سنگ صبور و تنگسیر نام برد. اکثر داستانهای وی حکایت تیرهروزی مردمی است که اسیر خرافه و مذهب و نادانی خویش هستند. چوبک با توجه به خشونت رفتاریای که در طبقات فرودست دیده میشد سراغ شخصیتها و ماجراهایی رفت که هرکدام بخشی از این رفتار را بازتاب میدادند و بهشدّت ره به تاریکی میبردند. او یک رئالیست تمامعیار بود که با منعکس کردن چرکها و و زخمهای طبقه رهاشدهی فرودست نه در جستوجوی درمان آنها بود و نه تلاش داشت پیشوای فکری نسلی شود که تاب این همه زشتی را نداشت. به همین دلیل چهره کریه و ناخوشایندی که از انسان بیچیز، گرسنه و فاقد رویا ارائه میدهد، نهتنها مبنای آرمانگرایانه ندارد بلکه نوعی رابطه دیالکتیکی است بین جنبههای مختلف خشونت. او در اکثر داستانهای کوتاهش و رمان سنگ صبور رکود و جمود زیستیای را به تصویر کشید که اجازه خلق باورهای بزرگ و فکرهای مترقی را نمیدهد.
این کتاب که یکی از آثار مشهور چوبک است، مجموعهای از داستانهای کوتاه او را در خود جای داده است.
این کتاب که یکی از آثار مشهور چوبک است، مجموعهای از داستانهای کوتاه او را در خود جای داده است.
بخشی از کتاب
اسب درشکهاى توى جوى پهنى افتاده بود و قلم دست و کاسه زانویش خرد شده بود. آشکارا دیده مىشد که استخوان قلم یک دستش از زیر پوست حنائیش جابجا شده و از آن خون آمده بود. کاسه زانوى دست دیگرش به کلى از بند جدا شده بود و فقط به چند رگ و ریشه که تا آخرین مرحله وفاداریشان را به جسم او از دست نداده بودند گیر بود. سُم یک دستش، آنکه از قلم شکسته بود به طرف خارج برگشته بود، و نعل براق سائیدهاى که به سه دانه میخ گیر بود روى آن دیده مىشد.
آب جو یخ بسته بود و تنها حرارت تن اسب یخهاى اطراف بدنش را آب کرده بود. تمام بدنش توى آب گلآلود خونینى افتاده بود. پى در پى نفس مىزد. پرههاى بینىاش باز و بسته مىشد، نصف زبانش از لاى دندانهاى کلید شدهاش بیرون زده بود. دور دهنش کف خونآلودى دیده مىشد. یالش به طور حزنانگیزى روى پیشانیش افتاده بود و دو سپور و یک عمله راهگذر که لباس سربازى بىسردوشى تنش بود و کلاه خدمت بىآفتاب گردان به سر داشت مىخواستند آن را از جو بیرون بیاورند.
یکى از سپورها که بدستش حناى تندى بسته بود گفت :
«من دمبشو مىگیرم و شما هرکدومتون یه پاشو بگیرین و یههو از زمین بلندش مىکنیم. اونوخت نه اینه که حیوون طاقت درد نداره و نمىتونه دسّاشو رو زمین بذاره، یههو خیز ورمیداره. اونوخت شماها جلدى پاشو ولدین، منم دمبشو ول مىدم. روسه تا پاش مىتونه بندشه دیگه. اون دسّش خیلى نشکسّه. چطوره که مرغرو دو تا پا وامیسّه این نمىتونه رو سه تا پا واسّه؟»
آب جو یخ بسته بود و تنها حرارت تن اسب یخهاى اطراف بدنش را آب کرده بود. تمام بدنش توى آب گلآلود خونینى افتاده بود. پى در پى نفس مىزد. پرههاى بینىاش باز و بسته مىشد، نصف زبانش از لاى دندانهاى کلید شدهاش بیرون زده بود. دور دهنش کف خونآلودى دیده مىشد. یالش به طور حزنانگیزى روى پیشانیش افتاده بود و دو سپور و یک عمله راهگذر که لباس سربازى بىسردوشى تنش بود و کلاه خدمت بىآفتاب گردان به سر داشت مىخواستند آن را از جو بیرون بیاورند.
یکى از سپورها که بدستش حناى تندى بسته بود گفت :
«من دمبشو مىگیرم و شما هرکدومتون یه پاشو بگیرین و یههو از زمین بلندش مىکنیم. اونوخت نه اینه که حیوون طاقت درد نداره و نمىتونه دسّاشو رو زمین بذاره، یههو خیز ورمیداره. اونوخت شماها جلدى پاشو ولدین، منم دمبشو ول مىدم. روسه تا پاش مىتونه بندشه دیگه. اون دسّش خیلى نشکسّه. چطوره که مرغرو دو تا پا وامیسّه این نمىتونه رو سه تا پا واسّه؟»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر