قلمرو روشنایی:کاوشگری های دانته آلیگیری (ادبیات پلیسی24)
(داستانهای ایتالیایی،قرن 21م)
موجود
ناشر | قطره |
---|---|
مولف | جولیو لئونی |
مترجم | بنفشه شریفی خو |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 362 |
شابک | 9786222018290 |
تاریخ ورود | 1398/12/03 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 382 |
کد کالا | 88452 |
قیمت پشت جلد | 2,500,000﷼ |
قیمت برای شما
2,500,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
در تابستان سال 1240 میلادی و در فلورانس، دانته در سیر و گشتی کنار رودخانهی آرنو به اجسادی برمیخورد که سرنخی جز یک دستگاه عجیب مکانیکی که به نظر میرسد منشأیی عربی داشته باشد، در کنارشان نیست. او در جستوجوهای خود به کاغذی برمیخورد که روی آن نوشته شده: «کلید گنج امپراتور فردریک پیدا خواهد شد و درهای قلمرو روشنایی به روی ما گشوده میشود.» قلمرو روشنایی نام فرقهای سرّی در مسیحیت است که قصد دارد ایتالیا را از سیطرهی کلیسای کاتولیک بیرون آورد. گروهی التقاطی که چنان قدرتی پیدا کرده که هرازگاهی اینجا و آنجا دست به جنایت میزند و سرنخ چندانی هم از خود باقی نمیگذارد. دانته مأمور میشود از راز دستگاه عجیبی پرده بردارد که وحشت بسیاری در حکمرانان برانگیخته است. دستگاهی که به دانشمند و مخترع ایرانی، الجزری، منسوب شده و به نوعی از اندازهگیری سرعت نور و بعضی مقیاسهای وابسته به آن مرتبط است. همینجاست که دعوای میان علم الحادی و کلیسایی بالا میگیرد. دانشمندان وابسته به کلیسا نمیتوانند بههیچوجه چنین نوآوریهایی را بپذیرند و معتقدند که اینگونه اختراعات علمی از اساس باطلاند و مبنایی در واقعیت ندارند. آنها تمام آنچه را به عنوان علم فیزیک از زبان چنین شیادانی بیان میشود، تنها ابزاری برای فریب مردم و دورکردن آنها از امور الهی میدانند؛ ادعاهایی از سوی حاکمیت کلیسا که به دیگران مجالی جز تأیید و تسلیم در برابر آن نمیدهد. دانته اما به عنوان شهروند ارشد فلورانس باید با دیدی مستقل این مسأله را واکاود؛ اگرچه کلیسا کوچکترین رواداریها را در برابر فرقههای التقاطی برنمیتابد.
داستان «قلمرو روشنایی» در دورهای پیشارنسانسی اتفاق میافتد و التهابات جامعهای را نمایان میکند که در عین تسلط بیچونوچرای کلیسا، محل تاختوتاز فرقههای مختلف است. گروههای اصلاحطلبی که سر برآوردهاند تا علیه این استبداد بشورند و آن را به حاشیه برانند. اما هرگونه تردید در اموری که کلیسا دیکته میکند، با خشونتبارترین رویکرد ممکن پاسخ داده میشود. روشنگریها سرکوب میشوند و دانشمندان و متفکران روزبهروز بیشتر تحت فشار قرار میگیرند و به انزوا کشانده میشوند.
داستان «قلمرو روشنایی» در دورهای پیشارنسانسی اتفاق میافتد و التهابات جامعهای را نمایان میکند که در عین تسلط بیچونوچرای کلیسا، محل تاختوتاز فرقههای مختلف است. گروههای اصلاحطلبی که سر برآوردهاند تا علیه این استبداد بشورند و آن را به حاشیه برانند. اما هرگونه تردید در اموری که کلیسا دیکته میکند، با خشونتبارترین رویکرد ممکن پاسخ داده میشود. روشنگریها سرکوب میشوند و دانشمندان و متفکران روزبهروز بیشتر تحت فشار قرار میگیرند و به انزوا کشانده میشوند.
بخشی از کتاب
پالرمو، تابستان ۱۲۴۰ میلادی
تلألؤ سرخفام غروب از میان شاخوبرگ درختان میگذشت و پوست طلاییرنگ لیموها را به آتش میکشید.
باغ میان ردیفی از ستونهای مرمر محصور بود و نسیمی که از جانب دریا میوزید رایحهی غلیظ گلها را در فضا میپراکند.
امپراتور بر تلّی از مخدههای بنفش تکیه زده بود و خطوط هندسیای را که بر زمین نقش شده بود با چشم دنبال میکرد. میوهی یکی از درختان لیمو را که بر زمین افتاده بود برداشت و به مرد جوانی که کنارش ایستاده بود نشان داد. کمی تأمل کرد، بعد پرسید:
«خب، فکر میکنی زمین چه شکلی باشد؟»
گوئیدو بوناتی، اخترشناس دربار، بااطمینان گفت:
«شکل یک کرهی توپُر که از بالاوپایین کمی آن را کشیده باشند.»
فردریک کمی به این کلمات فکر کرد. بعد ناگهان انگشتانش را باز کرد و اجازه داد میوه بر زمین بیفتد و بغلتد. این بار از مصاحب دومش، مرد رنگپریدهی موقرمزی که صورتش پر از لک بود و کمی دورتر از دیگران نشسته بود پرسید:
«و چه چیزی زمین را سر جایش نگهمیدارد؟»
پرآوازهترین دانشمند عالم مسیحیت و مایهی مباهات دربارِ فردریک پاسخ داد: «دست خداوند.»
اندام نحیف مایکل اسکات از شدت لاغری از ترکههایی که برای ساخت داربست درختان مو به کار میبستند دست کمی نداشت.
«و بلندای افلاکی که خداوند در آنها ساکن است تا کجاست؟ جوابی برای این سؤال داری، گوئیدو؟»
اخترشناس میوهی افتادهبرزمین را با دست چپش برداشت و پاسخ داد: «تا آنجایی که نورشان که همان نور الهی است میرسد، عالیجناب.»
«و بعد از آن نور چیست؟»
مایکل اسکات انگشتش را به سمت آسمانگرفت و پاسخ داد:
«همانطور که در انجیل آمده بعد از آن تاریکی محض است، هر آنچه پس از نور باقی مانده بود به عرصهی حیات فراخوانده شد.»
تلألؤ سرخفام غروب از میان شاخوبرگ درختان میگذشت و پوست طلاییرنگ لیموها را به آتش میکشید.
باغ میان ردیفی از ستونهای مرمر محصور بود و نسیمی که از جانب دریا میوزید رایحهی غلیظ گلها را در فضا میپراکند.
امپراتور بر تلّی از مخدههای بنفش تکیه زده بود و خطوط هندسیای را که بر زمین نقش شده بود با چشم دنبال میکرد. میوهی یکی از درختان لیمو را که بر زمین افتاده بود برداشت و به مرد جوانی که کنارش ایستاده بود نشان داد. کمی تأمل کرد، بعد پرسید:
«خب، فکر میکنی زمین چه شکلی باشد؟»
گوئیدو بوناتی، اخترشناس دربار، بااطمینان گفت:
«شکل یک کرهی توپُر که از بالاوپایین کمی آن را کشیده باشند.»
فردریک کمی به این کلمات فکر کرد. بعد ناگهان انگشتانش را باز کرد و اجازه داد میوه بر زمین بیفتد و بغلتد. این بار از مصاحب دومش، مرد رنگپریدهی موقرمزی که صورتش پر از لک بود و کمی دورتر از دیگران نشسته بود پرسید:
«و چه چیزی زمین را سر جایش نگهمیدارد؟»
پرآوازهترین دانشمند عالم مسیحیت و مایهی مباهات دربارِ فردریک پاسخ داد: «دست خداوند.»
اندام نحیف مایکل اسکات از شدت لاغری از ترکههایی که برای ساخت داربست درختان مو به کار میبستند دست کمی نداشت.
«و بلندای افلاکی که خداوند در آنها ساکن است تا کجاست؟ جوابی برای این سؤال داری، گوئیدو؟»
اخترشناس میوهی افتادهبرزمین را با دست چپش برداشت و پاسخ داد: «تا آنجایی که نورشان که همان نور الهی است میرسد، عالیجناب.»
«و بعد از آن نور چیست؟»
مایکل اسکات انگشتش را به سمت آسمانگرفت و پاسخ داد:
«همانطور که در انجیل آمده بعد از آن تاریکی محض است، هر آنچه پس از نور باقی مانده بود به عرصهی حیات فراخوانده شد.»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر