دکتر جکیل و آقای هولمز (ادبیات پلیسی 1)
(داستان های آمریکایی،قرن 20م)
موجود
ناشر | قطره |
---|---|
مولف | لورن دی.استلمن |
مترجم | نیما م.اشرفی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 240 |
شابک | 9786001199578 |
تاریخ ورود | 1398/10/18 |
نوبت چاپ | 4 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 264 |
کد کالا | 86672 |
قیمت پشت جلد | 1,850,000﷼ |
قیمت برای شما
1,850,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
لورن دی استلمن در این رمان به سراغ دکتر جکیل مخلوق نامدار رمانی از رابرت لویی استیونسون با عنوان «دکتر جکیل و آقای هاید» رفته است و با قرار دادن او در دل ماجرایی که طرف دیگرش شرلوک هولمز قرار دارد؛ تقابل دراماتیک بسیار جذابی را رقم زده است. بهخصوص که دکتر جکیل و شرلوک هولمز هر دو شخصیت هایی متعلق به اواخر عصر ویکتوریایی هستند که در آن روزگار سرعت گرفتن تغییروتحولات علمی نقشی کلیدی در پیشرفت زندگی بشر داشت. نویسنده از این مهم نیز بهخوبی استفاده کرده است و در این رمان نبوغ دکتر جکیل بهصورتی هولناک تواناییهای علمی (پزشکی) بشر را نمایندگی میکند و هوش سرشار هولمز در واقع نماد خیر و نجاتدهنده است ، زیرا از قدرت ذهن و علم خود جهت گرهگشایی از دشوار ترین پروندهها استفاده میکند.
بهاینترتیب در این رمان لورن دی استلمن دو نابغه فراموشناشدنی دنیای ادبیات را در برابر یکدیگر قرار داده و به شکلی جذاب، گونهی پلیسی /کارآگاهی را با ژانر تخیلی ترسناک در هم آمیخته و اثری بسیار جذاب را پیش روی خواننده قرار داده است.
او همچنین کوشیده هم در فضاسازی و هم در بیان داستان تا سرحدامکان به حالوهوای عصر ویکتوریایی پایبند باشد و از این جهت یکی از موفقترین رمانهای نوشته شده بر اساس شخصیت شرلوک هولمز را به علاقهمندان این شمایل فراموشنشدنی ادبیات عرضه کرده است.
بهاینترتیب در این رمان لورن دی استلمن دو نابغه فراموشناشدنی دنیای ادبیات را در برابر یکدیگر قرار داده و به شکلی جذاب، گونهی پلیسی /کارآگاهی را با ژانر تخیلی ترسناک در هم آمیخته و اثری بسیار جذاب را پیش روی خواننده قرار داده است.
او همچنین کوشیده هم در فضاسازی و هم در بیان داستان تا سرحدامکان به حالوهوای عصر ویکتوریایی پایبند باشد و از این جهت یکی از موفقترین رمانهای نوشته شده بر اساس شخصیت شرلوک هولمز را به علاقهمندان این شمایل فراموشنشدنی ادبیات عرضه کرده است.
بخشی از کتاب
«شما نبودی که دربارهی شرلوک هولمز کتاب نوشتی؟»
معمولا برای اینگونه پرسشها پاسخی کنایهآمیز در آستین دارم، اما این میهمان ویژگی خاصی داشت که باعث شد حاضرجوابیام را مهار کنم. او از صندلی عقب لیموزین سیاهی پیاده شده بود که طولش تقریبا به اندازهی ورودی خانهام بود. دو جوان خوشهیکل در دو طرفش ایستاده بودند که زیر بغل کت خیاطدوزشان چیزی برآمده بود. مرد وسطی کوتاهقامت و گردنکلفت بود و در نور ایوان خانهام رد شانهدر موهای سیاه پرپشتش به چشم میآمد. صورتش یکدست برنزه و ریشش اصلاحشده بود و عینک آفتابی قوسدار سیاهی صورتش را پوشانده بود، هرچند خورشید خیلی وقت پیش غروب کرده بود. به نظر میآمد چهلساله باشد، اما بعد مشخص شد که سی سال را تازه رد کرده است. وقتی حرف میزد، لهجهی بروکلینیاش مرا به خنده میانداخت. اما جلو خندهام را گرفتم.
گفتم: «من کتاب ماجرای کنت خونخوار را تدوین کردهام، اگر منظورتان همین است.» ظاهرش پر ابهت بود، اما من هم مصمم بودم قافیه را نبازم. آمدنش باعث شده بود نوشتنم را نیمهکاره رها کنم و بیصبرانه منتظر بودم سر کارم برگردم.
بدون اینکه سرش را بچرخاند، دستش را به سمت مرد سمت راستش دراز کرد و آن مرد بلافاصله بستهای را در دست او گذاشت که در کاغذی قهوهای پیچیده شده بود و او هم آن را به دست من داد.
آمرانه گفت: «این را بخوان.»
تا خواستم لب به اعتراض باز کنم، همراهانش ابرو در هم کشیدند و در نتیجه از جلو در کنار رفتم تا آن سه نفر به داخل بیایند. مرد وسطی روی صندلی راحتیام نشست و آن دو نفر دیگر، ساکت و بیحرکت، مثل سهپایهی شومینه کنار صندلیاش ایستادند. با حسرت به تلفن نگاهی انداختم، اما امکان نداشت قبل از اینکه یکی از آنها نشان بدهد چه چیزی زیر کتش قایم کرده و مرا سوراخسوراخ کند، دستم به تلفن برسد تا کمک بخواهم.
معمولا برای اینگونه پرسشها پاسخی کنایهآمیز در آستین دارم، اما این میهمان ویژگی خاصی داشت که باعث شد حاضرجوابیام را مهار کنم. او از صندلی عقب لیموزین سیاهی پیاده شده بود که طولش تقریبا به اندازهی ورودی خانهام بود. دو جوان خوشهیکل در دو طرفش ایستاده بودند که زیر بغل کت خیاطدوزشان چیزی برآمده بود. مرد وسطی کوتاهقامت و گردنکلفت بود و در نور ایوان خانهام رد شانهدر موهای سیاه پرپشتش به چشم میآمد. صورتش یکدست برنزه و ریشش اصلاحشده بود و عینک آفتابی قوسدار سیاهی صورتش را پوشانده بود، هرچند خورشید خیلی وقت پیش غروب کرده بود. به نظر میآمد چهلساله باشد، اما بعد مشخص شد که سی سال را تازه رد کرده است. وقتی حرف میزد، لهجهی بروکلینیاش مرا به خنده میانداخت. اما جلو خندهام را گرفتم.
گفتم: «من کتاب ماجرای کنت خونخوار را تدوین کردهام، اگر منظورتان همین است.» ظاهرش پر ابهت بود، اما من هم مصمم بودم قافیه را نبازم. آمدنش باعث شده بود نوشتنم را نیمهکاره رها کنم و بیصبرانه منتظر بودم سر کارم برگردم.
بدون اینکه سرش را بچرخاند، دستش را به سمت مرد سمت راستش دراز کرد و آن مرد بلافاصله بستهای را در دست او گذاشت که در کاغذی قهوهای پیچیده شده بود و او هم آن را به دست من داد.
آمرانه گفت: «این را بخوان.»
تا خواستم لب به اعتراض باز کنم، همراهانش ابرو در هم کشیدند و در نتیجه از جلو در کنار رفتم تا آن سه نفر به داخل بیایند. مرد وسطی روی صندلی راحتیام نشست و آن دو نفر دیگر، ساکت و بیحرکت، مثل سهپایهی شومینه کنار صندلیاش ایستادند. با حسرت به تلفن نگاهی انداختم، اما امکان نداشت قبل از اینکه یکی از آنها نشان بدهد چه چیزی زیر کتش قایم کرده و مرا سوراخسوراخ کند، دستم به تلفن برسد تا کمک بخواهم.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر