آنزلمو (سرباز بچه موزامبیکی)
(داستان های انگلیسی،قرن 20م)
موجود
ناشر | سروش |
---|---|
مولف | مکا لیند |
مترجم | ولی محمد احمدوند |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 164 |
شابک | 9789641219521 |
تاریخ ورود | 1400/10/18 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 150 |
کد کالا | 109848 |
قیمت پشت جلد | 480,000﷼ |
قیمت برای شما
480,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب آنزلمو: سرباز بچه موزامبیکی، اثر مکا لیند است به ترجمه ولی محمد احمدوند و چاپ انتشارات سروش.
کتاب پیش رو روایتی تاثر برانگیز از زندگی کودکی است که به همراه خواهرانش در جریان جنگ داخلی موزامبیک ربوده می شود و پس از آن تجربه ای دهشتناک که برخاسته از جنگ است گریبان او را می گیرد و ماجراهایی هولناک و غمبار را پشت سر می گذارد. کودکی درست شبیه به دیگر کودکانی که جنگ زندگی شان را زیر و رو می کند و به سوی نابودی و سقوط پیش می بردشان، کسانی که به جای بازی با اسباب بازی هایشان در یک بازی هولناک همه چیز خود را از دست می دهند و در نهایت آن چه از آن ها به یادگار می ماند اسباب بازی هایی پیدا شده در دل ویرانه ها است.
کتاب پیش رو روایتی تاثر برانگیز از زندگی کودکی است که به همراه خواهرانش در جریان جنگ داخلی موزامبیک ربوده می شود و پس از آن تجربه ای دهشتناک که برخاسته از جنگ است گریبان او را می گیرد و ماجراهایی هولناک و غمبار را پشت سر می گذارد. کودکی درست شبیه به دیگر کودکانی که جنگ زندگی شان را زیر و رو می کند و به سوی نابودی و سقوط پیش می بردشان، کسانی که به جای بازی با اسباب بازی هایشان در یک بازی هولناک همه چیز خود را از دست می دهند و در نهایت آن چه از آن ها به یادگار می ماند اسباب بازی هایی پیدا شده در دل ویرانه ها است.
بخشی از کتاب
آنزلمو دوباره دراز کشید. از کوچکترین شانسی که داشت نتوانست استفاده کند و اکنون برایش روشن شد که هیچ راه حل دیگری وجود ندارد.
گرگ و میش صبح، هنگامی که هنوز پرده سیاه شب در دشت باقی بود، به راه افتادند، آهسته و آرام. همین که شاخه های پر از اسرار درخت هنر بائوباب در امتداد راهشان نمایان شد، اولین کلبه های دهکده را دید. ترس و اضطراب آنزلمو را به ستوه آورده بود. آخه آنجا روستای او بود، دهکده ای که در آن متولد شده بود و از نظر او بهترین سرزمین روی زمین بود. ولی حالا انگاری فراموش کرده بود که چقدر آنجا را دوست داشت.
آنچه که او را بیشتر از همه آزار می داد، وارد شدن به آنجا با این شرایط بود. کاپیتان مانوئل اولین دستور را صادر کرد. آنزلمو و دیگران به طرف جلو حرکت کردند در حالی که دست های خود را روی ماشه گذاشته بودند.
کنار چشمه چند تا زن ایستاده بودند و بچه هایشان بازی می کردند. زنی که موفق شد گالنش را پر از آب کند، به کنار آمد و رضایتمندانه لبخندی بر گونه هایش نقش بست و چند دقیقه بعد قبل از همه نقش زمین شد و در خون خود غلتید. بقیه زن ها، مانند آدم های مفلوج سر جای خود خشکشان زد و هاج و واج خیره شدند به جنازه آن زن. گالن های خود را به گوشه ای پرت کردند، بچه های خود را برق آسا قاپیدند و با جیغ و داد به گوشه ای خزیدند. دویدند تا پناهگاهی بیابند ولی مانند رگبار تگرگ یکی پس از دیگری نقش زمین شدند.
همه شلیک می کردند و آنزلمو هم علی رغم مخالفت های درونی اش آن ها را به رگبار بسته بود. تمرینات و آموزش های نظامی که او در پادگان های مختلف دیده بود، هجوم های شبانه به روستاها و مقر سربازها ردپایی پاک نشدنی در وجود او به جا گذاشته بود؛ یا می بایست شلیک کند و یا در صورت سرپیچی به او شلیک می کردند.
گرگ و میش صبح، هنگامی که هنوز پرده سیاه شب در دشت باقی بود، به راه افتادند، آهسته و آرام. همین که شاخه های پر از اسرار درخت هنر بائوباب در امتداد راهشان نمایان شد، اولین کلبه های دهکده را دید. ترس و اضطراب آنزلمو را به ستوه آورده بود. آخه آنجا روستای او بود، دهکده ای که در آن متولد شده بود و از نظر او بهترین سرزمین روی زمین بود. ولی حالا انگاری فراموش کرده بود که چقدر آنجا را دوست داشت.
آنچه که او را بیشتر از همه آزار می داد، وارد شدن به آنجا با این شرایط بود. کاپیتان مانوئل اولین دستور را صادر کرد. آنزلمو و دیگران به طرف جلو حرکت کردند در حالی که دست های خود را روی ماشه گذاشته بودند.
کنار چشمه چند تا زن ایستاده بودند و بچه هایشان بازی می کردند. زنی که موفق شد گالنش را پر از آب کند، به کنار آمد و رضایتمندانه لبخندی بر گونه هایش نقش بست و چند دقیقه بعد قبل از همه نقش زمین شد و در خون خود غلتید. بقیه زن ها، مانند آدم های مفلوج سر جای خود خشکشان زد و هاج و واج خیره شدند به جنازه آن زن. گالن های خود را به گوشه ای پرت کردند، بچه های خود را برق آسا قاپیدند و با جیغ و داد به گوشه ای خزیدند. دویدند تا پناهگاهی بیابند ولی مانند رگبار تگرگ یکی پس از دیگری نقش زمین شدند.
همه شلیک می کردند و آنزلمو هم علی رغم مخالفت های درونی اش آن ها را به رگبار بسته بود. تمرینات و آموزش های نظامی که او در پادگان های مختلف دیده بود، هجوم های شبانه به روستاها و مقر سربازها ردپایی پاک نشدنی در وجود او به جا گذاشته بود؛ یا می بایست شلیک کند و یا در صورت سرپیچی به او شلیک می کردند.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر