ما تمامش می کنیم
(داستان های آمریکایی،قرن 21م،از پرفروش ترین های نیویورک تایمز)
موجود
ناشر | آموت |
---|---|
مولف | کالین هوور |
مترجم | آرتمیس مسعودی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 384 |
شابک | 9786006605159 |
تاریخ ورود | 1396/05/09 |
نوبت چاپ | 63 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 334 |
کد کالا | 59289 |
قیمت پشت جلد | 2,550,000﷼ |
قیمت برای شما
2,550,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
گاهی اوقات، کسی که دوستت دارد، بیشاز همه آزارت میدهد.
وقتی لیلی با یک جراح مغز و اعصاب خوشتیپ به نام رایل کینکید وارد رابطه میشود، ناگهان زندگی برایش آنقدر زیبا میشود که باورکردنی نیست اما وقتی دغدغههای مربوط به رابطهی جدید، ذهن لیلی را به خود مشغول کرده است، خاطرات اتلس کاریگن، اولین عشقش و رشتهای که او را به گذشتهپیوند میدهد، درگیرش میکند. اتلس در گذشته، با لیلی نقاط مشترک فراوانی داشته و از او محافظت کرده است. به همین علت، وقتی ناگهان پیدایش میشود، هر آنچه لیلی با رایل ساخته، مورد تهدید قرار میگیرد.
کالین هوور، با این رمان جسورانه و کاملا منحصربهفرد، داستانی را روایت میکند از عشقی فراموشناشدنی که ناچار باید بیشترین بها را برای آن پرداخت.
سارا پیکانن، نویسندهی رمان پرفروش بینالمللی «همسایگان بی عیب و نقص» دربارهی این رمان میگوید: «ما تمامش میکنیم» یک داستان عاشقانهی معمولی نیست. این کتاب قلبتان را میشکند و همزمان، آن را از امید لبریز میکند. تا انتهای داستان، در میان گریه خواهید خندید.
کامی گارسیا، نویسندهی پرفروش نیویورک تایمز معتقد است: «کالین هوور به مخاطبش یادآوری میکند که عشق، شکننده و آمیخته با شهامت، امید و اشک است. هر دلشکستهای باید این کتاب را بخواند.»
از آرتمیس مسعودی، پیشاز این ترجمهی کتابهای «وقتی خاطرات دروغ میگویند»، «اولین تماس تلفنی از بهشت»، «جنوب دریاچه سوپریور»، «پشت سرت را نگاه کن»، «آیا شما هم به استرس اعتیاد دارید»، «پروژه شادی» و «شادی را به فرزند خود هدیه کنید» در نشر آموت منتشر شده است.
وقتی لیلی با یک جراح مغز و اعصاب خوشتیپ به نام رایل کینکید وارد رابطه میشود، ناگهان زندگی برایش آنقدر زیبا میشود که باورکردنی نیست اما وقتی دغدغههای مربوط به رابطهی جدید، ذهن لیلی را به خود مشغول کرده است، خاطرات اتلس کاریگن، اولین عشقش و رشتهای که او را به گذشتهپیوند میدهد، درگیرش میکند. اتلس در گذشته، با لیلی نقاط مشترک فراوانی داشته و از او محافظت کرده است. به همین علت، وقتی ناگهان پیدایش میشود، هر آنچه لیلی با رایل ساخته، مورد تهدید قرار میگیرد.
کالین هوور، با این رمان جسورانه و کاملا منحصربهفرد، داستانی را روایت میکند از عشقی فراموشناشدنی که ناچار باید بیشترین بها را برای آن پرداخت.
سارا پیکانن، نویسندهی رمان پرفروش بینالمللی «همسایگان بی عیب و نقص» دربارهی این رمان میگوید: «ما تمامش میکنیم» یک داستان عاشقانهی معمولی نیست. این کتاب قلبتان را میشکند و همزمان، آن را از امید لبریز میکند. تا انتهای داستان، در میان گریه خواهید خندید.
کامی گارسیا، نویسندهی پرفروش نیویورک تایمز معتقد است: «کالین هوور به مخاطبش یادآوری میکند که عشق، شکننده و آمیخته با شهامت، امید و اشک است. هر دلشکستهای باید این کتاب را بخواند.»
از آرتمیس مسعودی، پیشاز این ترجمهی کتابهای «وقتی خاطرات دروغ میگویند»، «اولین تماس تلفنی از بهشت»، «جنوب دریاچه سوپریور»، «پشت سرت را نگاه کن»، «آیا شما هم به استرس اعتیاد دارید»، «پروژه شادی» و «شادی را به فرزند خود هدیه کنید» در نشر آموت منتشر شده است.
بخشی از کتاب
یک پایم را روی لبه پشتبام گذاشتهام و از طبقهی دوازدهم خیابانها بوستون را نگاه میکنم. نمیتوانم به خودکشی فکر نکنم.
نه، نه در مورد خودم. زندگیام را آنقدر دوست دارم که بخواهم ادامهاش بدهم.
بیشتر در مورد دیگران فکر میکنم و اینکه درنهایت، چطور تصمیم میگیرند به زندگیشان پایان بدهند. آیا بعدا برای این تصمیمشان تاسف میخورند؟ حتما درست پس از آنکه اقدام به این کار میکنند و یک لحظه پساز آنکه کار شروع میشود، هنگام سقوط آزاد سریع، کمی احساس پشیمانی میکنند. آیا درحالیکه زمین به سرعت به طرفشان میآید، به زمین نگاه میکنند و میگویند: «عجب غلطی کردم. چه فکر مزخرفی بود؟»
گمان نمیکنم اینطور باشد.
من خیلی به مرگ فکر میکنم؛ بهخصوص، امروز که تازه- همین دوازده ساعت پیش- جانانهترین سخنرانی تمجید در مراسم خاکسپاری را که اهالی پلتورای مین تاکنون شاهدش بودهاند، ایراد کردهام. خب، شاید جانانهترین سخنرانی نبود و میتوانست ناموفقترین سخنرانی هم به حساب بیاید. گمان میکنم بستگی به این دارد که نظر مادرم را بپرسید یا نظر مرا. مادرم که احتمالا تا یک سال، با من صحبت نخواهد کرد.
آن من بودم. من لیلی بلوم هستم و اندرو پدرم بود.
امروز بهمحض اینکه در مراسم خاکسپاری در جایگاه تمجید از او صحبت کردم، یک بلیت هواپیما، مستقیم به مقصد بوستون گرفتم و اولین پشت بام بلندی را که توانستم پیدا کنم، تصاحب کردم.
وقتی آسمان آنقدر صاف است که میتوان شکوه کائنات را به معنی واقعی کلمه حس کرد، مرگ پدر، هماتاقی زجرآور و سخنرانی پرسشبرانگیزم در مراسم خاکسپاری، حس چندان بدی به من نمیدهد.
امشب را دوست دارم.
خب... بگذارید این جمله را طور دیگری بگویم که احساساتم را بهتر نشان دهد.
امشب را دوست داشتم.
اما متاسفانه، در با چنان شدتی باز شد که خیال کردم کسی از راهپله به داخل پشتبام پرتاب شده است.
آرام آه میکشم، چشمهایم را می بندم و سرم را به دیوار گچی پشتم تکیه میدهم. به دنیا ناسزا میگویم که این آرامش تاملبرانگیز را از من دریغ کرد.
نه، نه در مورد خودم. زندگیام را آنقدر دوست دارم که بخواهم ادامهاش بدهم.
بیشتر در مورد دیگران فکر میکنم و اینکه درنهایت، چطور تصمیم میگیرند به زندگیشان پایان بدهند. آیا بعدا برای این تصمیمشان تاسف میخورند؟ حتما درست پس از آنکه اقدام به این کار میکنند و یک لحظه پساز آنکه کار شروع میشود، هنگام سقوط آزاد سریع، کمی احساس پشیمانی میکنند. آیا درحالیکه زمین به سرعت به طرفشان میآید، به زمین نگاه میکنند و میگویند: «عجب غلطی کردم. چه فکر مزخرفی بود؟»
گمان نمیکنم اینطور باشد.
من خیلی به مرگ فکر میکنم؛ بهخصوص، امروز که تازه- همین دوازده ساعت پیش- جانانهترین سخنرانی تمجید در مراسم خاکسپاری را که اهالی پلتورای مین تاکنون شاهدش بودهاند، ایراد کردهام. خب، شاید جانانهترین سخنرانی نبود و میتوانست ناموفقترین سخنرانی هم به حساب بیاید. گمان میکنم بستگی به این دارد که نظر مادرم را بپرسید یا نظر مرا. مادرم که احتمالا تا یک سال، با من صحبت نخواهد کرد.
آن من بودم. من لیلی بلوم هستم و اندرو پدرم بود.
امروز بهمحض اینکه در مراسم خاکسپاری در جایگاه تمجید از او صحبت کردم، یک بلیت هواپیما، مستقیم به مقصد بوستون گرفتم و اولین پشت بام بلندی را که توانستم پیدا کنم، تصاحب کردم.
وقتی آسمان آنقدر صاف است که میتوان شکوه کائنات را به معنی واقعی کلمه حس کرد، مرگ پدر، هماتاقی زجرآور و سخنرانی پرسشبرانگیزم در مراسم خاکسپاری، حس چندان بدی به من نمیدهد.
امشب را دوست دارم.
خب... بگذارید این جمله را طور دیگری بگویم که احساساتم را بهتر نشان دهد.
امشب را دوست داشتم.
اما متاسفانه، در با چنان شدتی باز شد که خیال کردم کسی از راهپله به داخل پشتبام پرتاب شده است.
آرام آه میکشم، چشمهایم را می بندم و سرم را به دیوار گچی پشتم تکیه میدهم. به دنیا ناسزا میگویم که این آرامش تاملبرانگیز را از من دریغ کرد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر