جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
پرده/ آواز قوی خواندنیِ ملکهی جنایت
رمان «پرده»، واپسین اثر از مجموعهی کارآگاه پوآرو، نوشتهی آگاتا کریستی، به همت نشر ماهی به چاپ رسیده است. «پرده» آخرین پروندهی هرکول پوآرو و آواز قوی اوست، رمانی که بسیاری از منتقدان آن را شاهکار آگاتا کریستی و یکی از برجستهترین آثار جنایی قرن بیستم میدانند. در این کتاب بسیاری از قواعد رایج رمانهای پلیسی زیر پا گذاشته میشود و شعبدهبازیهای آگاتا کریستی، این «ملکهی جنایت» خواننده را به شگفتی میآورد. «پرده» در اوایل دههی چهل میلادی و در بحبوحهی جنگ جهانی دوم نوشته شد. کریستی مایل بود این کتاب پس از مرگش منتشر شود. از همین رو آن را بیش از سی سال نزد خود نگه داشت. اما یکباره تغییر عقیده داد و درنهایت آن را برای چاپ در اختیار ناشرش گذاشت. کتاب سه ماه پیش از مرگ نویسندهاش منتشر شد. آگاتا کریستی، با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا کریستی، در پانزدهم سپتامبر ۱۸۹۰، در شهر تورکی انگلستان به دنیا آمد و در دوازدهم ژانویهی ۱۹۷۶، در آکسفورد شایر درگذشت. او که با نام مستعار مری وستماکوت رمانهای عاشقانه با تهمایههای معمایی نیز نوشته، شهرتش را مدیون خلق مجموعههای جنایی-کارآگاهی خانم مارپل و کارآگاه پوآرو است، مجموعههایی که از حیث طراحی پیرنگهای رازآلود و گرهافکنی و گرهگشایی چنان نبوغآمیز و چیرهدستانهاند که لقب ملکهی جنایت را برای آگاتا کریستی به ارمغان آوردند. او، در کنار شکسپیر، پرفروشترین نویسندهی تمام ادوار تاریخ است. علاقهی وافر کریستی به مطالعهی آثار چارلز دیکنز و سِر آرتور کانن دویل او را در سنین پایین به ژانر جنایی علاقهمند کرد و درنهایت، در اوایل دههی سوم زندگیاش، نگارش داستانهای جنایی را آغاز کرد. آگاتا کریستی از نویسندگان عصری است که به عصر طلایی کارآگاهینویسی کلاسیک معروف است. این عنوان به رمانهایی کارآگاهی با سبک و الگوی مشابه اطلاق میشد که در حد فاصل جنگ جهانی اول و دوم خلق شدند. اغلب نویسندگان این عصر بریتانیایی بودند: مارجری الینگهم، آنتونی برکلی، نیکلاس بلیک، رونالد ناکس، آگاتا کریستی و دهها جنایینویس دیگر. پرده با روساخت رمانی کارآگاهی، در ژرفساخت خود آینهی تحولات فرهنگی و اجتماعی دوران پساجنگ است، دورانی که در آن اصول اخلاقی و ارزشهای اجتماعی روزگار پیشین کمتر به چشم میخورد و به باور هیستینگز (راوی رمان)، مردانی چون سِر ویلیام بوید کارینگتون، این شمایل کاریزماتیک و قهرمانگون را دیگر در دل خود نمیپروراند. دلتنگی برای ارزشهای عصر ویکتوریایی و نظام اخلاقی و اجتماعی پیشاجنگ مسئلهای است که راوی بارها در طول داستان به آن اشاره میکند. دیگر تحول فرهنگی و اجتماعی دوران پس از جنگ، تغییر نقش زن در خانواده و اجتماع است، حقیقتی که سبب بگومگوهای بیوقفهی مردی کموبیش سنتی، همچون هیستینگز، با دختر ۲۱سالهاش جودیت میشود. جودیت شمایل زن مستقل و قدرتمند و متمرد پس از جنگ جهانی دوم است، زنی که به نظام ارزشی نسل گذشته پشت کرده است و میخواهد در سبک زندگی و نحوهی مراودهاش با خانواده و مردان طرحی نو در اندازد. پوآرو نیز، همچون هیستینگز، به همان اصول ارزشی سنتی پایبند است و اعتقاد دارد سرنوشت غایی هر زنی ازدواج است و لاغیر و جودیت، زنی آگاه به استعداد و قابلیتهای خود، نظری یکسره متفاوت دارد و گاه در لفاف مزاح و گاه در قالب مشاجره و پرخاشگری آن را بیان میکند. و استایلزِ عزیزِ قدیمی، نخستین خانهی پوآرو در نخستین رمان این مجموعه (ماجرای اسرارآمیز استایلز) که حالا به نماد تغییر بریتانیای پساجنگ و محل تقابل نسلها بدل گشته، جایی است که در آن پوآرو پرده از راز آخرین قتل برمیدارد و کریستی او را برای همیشه از صحنهای که سالها روی آن اجرا میکرده بیرون میبرد و پرده را فرو میاندازد.قسمتی از رمان پرده:
صبحی دلانگیز، کرتیس پوآرو را به گوشهای در سایهی درختان راش کنار آزمایشگاه برد. آنجا خلوتگاه محبوب پوآرو بود، کنجی بادپناه و در امان از بادهای شرق که حتی نسیم ملایمی هم بر آن نمیوزید. این گوشهی امن به مذاق پوآرو خوش میآمد، چون از جریان هوا نفرت داشت و همیشه به هوای تازه بدبین بود. درواقع، به نظرم با کمال میل ماندن در داخل خانه را ترجیح میداد، اما به این رضایت داده بود که پیچیده در پتو، هوای بیرون را تحمل کند. قدمزنان به آنجا رفتم تا به او ملحق شوم. به محض اینکه به پای درختان راش رسیدم، خانم فرانکلین از آزمایشگاه بیرون آمد. لباس بسیار برازندهای به تن داشت و فوقالعاده سرزنده به نظر میرسید. گفت قرار است بوید کارینگتون او را با اتومبیل به عمارت خودش ببرد تا آنجا را ببیند و صاحبخانه را از نظرات تخصصیاش در باب انواع پارچههای کتان گلدار بهرهمند کند. بعد هم اضافه کرد: «دیروز که رفته بودم با جان صحبت کنم، کیفم را در آزمایشگاه جا گذاشتم. طفلک جان! او و جودیت با ماشین به تادکاستر رفتهاند. لابد شناساگرهای آزمایشگاه تمام شده است، شاید هم یکی از ابزارهای دیگر.» روی صندلی کنار پوآرو ولو شد، حالت خندهداری به چهرهاش داد و همچنان که سر میجنباند گفت: «طفلکیهای عزیزم! راستش خیلی خوشحالم که از علم و دانش سر در نمیآورم. در چنین روز زیبایی، این... تمام اینجور چیزها احمقانه به نظر میرسد.» «نباید بگذارید دوستان دانشمندمان این حرفهایتان را بشنوند، مادام.» «نه، البته که نمیگذارم.» حالتش تغییر کرد و چهرهای جدی به خود گرفت. آهسته گفت: «آقای پوآرو، یک وقت فکر نکنید من شوهرم را ستایش نمیکنم. من همیشه ستایشش میکنم. او زندگیاش را وقف کارش کرده و این به نظرم واقعاً... خارقالعاده است.» لرزشی خفیف در صدایش حس میشد. سوءظنی نسبت به خانم فرانکلین در ذهنم پدیدار شد. حس کردم او بدش نمیآید نقشهای مختلفی بازی کند. در آن لحظه، هم نقش همسر وفاداری را به عهده داشت که شوهر قهرمانش را میپرستد. خم شد و با جدیت دستش را بر زانوی پوآرو گذاشت. گفت: «جان یک جور... واقعاً یک جور قدیس است و این قضیه گاهی حسابی مرا به وحشت میاندازد.» با خودم گفتم قدیس دانستن فرانکلین دیگر غلوآمیز به نظر میرسد، اما باربارا فرانکلین با درخششی در چشمانش ادامه داد: «او دست به هر کاری میزند و... هر خطری را به جان میخرد... فقط برای اینکه چیزی به مجموعهی دانش بشری اضافه کند. بینظیر است، مگر نه؟» پوآرو بیدرنگ گفت: «حتماً همینطور است، حتماً.» خانم فرانکلین ادامه داد: «اما راستش گاهی بدجور دلواپسش میشوم، چون معلوم نیست در خطر کردن تا کجا پیش میرود. مثلاً این لوبیا یا همین چیز وحشتناکی که در حال حاضر مشغول آزمایشش است. خیلی میترسم که مبادا شروع کند به آزمایش کردن آن روی خودش.» گفتم: «در این صورت، حتماً تمام اقدامات احتیاطی لازم را انجام خواهد داد.» خانم فرانکلین لبخند تلخ کمرنگی بر لب آورد و سری جنباند. شما جان را نمیشناسید. مگر نشنیدهاید با آن گاز جدید چه کار کرد؟ به نشانهی نفی سری تکان دادم. یک نوع گاز جدید بود که میخواستند ازش سر در بیاورند. جان داوطلب شد که آزمایشش کند. حدود ۳۶ ساعت خودش را داخل یک مخزن حبس کرد و نبض و دمای بدن و میزان تنفسش را اندازه گرفت تا ببیند آثار جانبیاش چیست و آیا روی انسان و حیوان عوارض یکسانی دارد یا نه. آن طور که یکی از استادان بعداً به من گفت او با این کار خودش را در معرض خطر وحشتناکی قرار داده بود. حتی هیچ بعید نبود به همین راحتی جانش را از دست بدهد. اما خب، جان چنین آدمی است: «هیچ به فکر امنیت جانی خودش نیست. اصلاً به نظرم داشتن چنین روحیهای خارقالعاده است، مگر نه؟ من که هیچ وقت شجاعتش را ندارم.» پوآرو گفت: «دل شیر میخواهد که آدم با خونسردی دست به چنین کارهایی بزند.» باربارا فرانکلین گفت: «بله، همینطور است. میدانید، من با تمام وجود بهش افتخار میکنم، اما درعینحال از این کارهایش نگران هم میشوم، چون از یک جایی به بعد، خوکچهی هندی و قورباغه دیگر به درد نمیخورد و باید واکنش انسان را بررسی کرد. برای همین بدجور میترسم جان آن لوبیای گناهآزمای لعنتی را روی خودش امتحان کند و بعد هم اتفاق وحشتناکی بیفتد.» پرده را فرشته شایان ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۴۵ صفحه رقعی با جلد نرم چاپ و با قیمت ۵۰ هزار تومان عرضه شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...