عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ویل/ زندگی ویل اسمیت و فراز و فرودهایش
کتاب «ویل» پیرامون زندگی ویل اسمیت، بازیگر سینمای هالیوود، به همت نشر میلکان به چاپ رسیده است. این شرح حال نتیجهی سفری ژرف در خودشناسی است، نتیجهی اندیشیدن به همهی آنچه ارادهتان میتواند برایتان به ارمغان بیاورد و همهی آنچه میتواند رها و فراموش کند. این کتاب حاصل همکاری ویل اسمیت با مارک منسن، نویسندهی کتابهای اوضاع خیلی خراب است و هنر ظریف رهایی از دغدغههاست و شرح چگونگی تسلط یک نفر بر احساساتش؛ و طوری نوشته شده که به همه در این راه کمک کند. بیشتر ما هیچگاه فشار اجرا در صحنههای بزرگ جهانی با ریسکهای بالا را تجربه نکردهایم، اما همه میدانیم نیروی پیشرانی که در صحنهای از سفرمان مفید است شاید به تغییر نیاز داشته باشد تا ما را به مقصد نهاییمان برساند. ترکیب بینش حقیقی با ارزش همگانی و داستان عجیب و سرگرمکنندهی یک زندگی، ویل را مثل نویسندهاش بیمانند کرده است.
ویلارد کرول اسمیت، متولد ۲۵ سپتامبر ۱۹۶۸، بازیگر امریکایی، رَپِر و تولیدکنندهی فیلم است. اسمیت تاکنون ۵ بار برای دریافت جایزهی گلدن گلاب و ۲ بار برای دریافت جایزهی آکادمی اسکار نامزد شده است و چهار جایزهی گِرمی را به دست آورده است. اسمیت در فیلادلفیا، پنسیلوانیا به دنیا آمد. در خانوادهای که کارولین، مادرش مدیر هیئت مدیره مدرسه فیلادلفیا بود و پدرش ویلارد کارول اسمیت، یک کهنه سرباز نیروی هوایی ایالات متحده.
اسمیت در سال ۱۹۹۲ با شری زامپینو ازدواج کرد. پسر آنها ویلارد کارول تری اسمیت سوم در ۱۱ نوامبر ۱۹۹۲ به دنیا آمد. این دو در سال ۱۹۹۵ طلاق گرفتند. تری در موزیک ویدئوی پدرش برای تکآهنگ «فقط ما دو تا» در سال ۱۹۹۸ ظاهر شد. او همچنین در دو قسمت از مجموعه کمدی «همه ما» بازی کرد و در شوی اپرا وینفری و برنامهی تلویزیونی «دیوید بلین: واقعی یا جادویی» ظاهر شد.
قسمتی از کتاب ویل:
من و جیدا از پا درآمده بودیم. دو هفتهی گذشته سختترین هفتههای کار حرفهای من بود. پانزده روز پشت سر هم به مدت شانزده ساعت در روز کار کردیم و تعطیلی آخر هفته نداشتیم. خیلی خسته بودیم.
ساعت سه صبح بود که تلفن زنگ خورد. تلفنهای نصفهشب خیلی افتضاحاند؛ یا کسب به زندان افتاده یا در بیمارستان است یا بدتر از آن.
با حالتی گیج، خراشیده و امیدوار گفتم: بله؟
صدایی غرش کرد، به نحوی که انگار در زمین فوتبال است. عددها رو میبینی؟
ها؟ سلام بابا. چی؟
بابایی دوباره گفت: گفتم، عددهای لعنتی رو دیدی؟
فیلم روز استقلال تازه به سینما آمده بود. در فیلادلفیا ساعت شش صبح بود و فیلم همهی رکوردهای فروش را شکسته بود.
بابا. اینجا ساعت سه صبحه.
گفتم این عددهای لعنتی رو دیدی؟ به نظر میآمد که واقعاً میخواهد جواب سؤالش را بگیرد.
نه، بابا، هنوز ندیدم. جیال...
یادته بهت گفتم چیزی به اسم شانس وجود نداره. این تویی که سرنوشتت رو میسازی. یادت میآد بهت این رو گفتم؟
آره بابا، یادمه. ولی میتونیم...
یادت میآد این رو بهت گفتم؟ اینکه چیزی به اسم شانس وجود نداره. همه چیز رو خودت میسازی. یادت میآد این رو بهت گفتم؟
معلومه بابا. همیشه این رو میگی اما...
یادته بهت گفتم چیزی به اسم شانس وجود نداره؟ شانس یعنی زمانی که آمادگی با فرصت روبهرو میشه. یادته این رو بهت گفتم؟
آره بابا، کاملاً یادمه.
خب، اینا همهش مزخرفه! تو خوششانسترین آدمی هستی که تو زندگیام دیدم.
این یکی از پر سروصداترین خندهها بین من و بابایی بود. موج صدای گوشخراش خنده به هرهر تبدیل میشد و بعد، بدون اینکه کسی چیزی بگوید دوباره خندهمان فوران میکرد. سالها دعوا و اختلاف برطرف نشده بود، اما گویی با هر موجی پاک میشد. فکر میکنم حدود ده دقیقه بدون اینکه حرف بزنیم خندیدیم.
اگرچه پیش از این هیچگاه در اینباره حرف نزده بودیم، روز استقلال به نظر او پیروزی بزرگی بود؛ نوعی تأیید. پایانی هیجانانگیز برای داستانی بود که او مدتها برای خودش دربارهی خود تعریف میکرد. چیزی درون ذهنش پایان یافته بود.
خیلی از این ماجرا نگذشته بود که شرکتش را فروخت؛ کار انبار یخ تمام شده بود.
او حالا به خودش میگفت: «شاه تازه.»
ویل را محمدرضا شفایی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۴۸۸ صفحهی رقعی با جلد سخت و قیمت ۱۲۵ هزار تومان چاپ و عرضه شده است.