عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
میزانسن: پری دریایی
«پری دریایی» عنوان نمایشنامهای است از پالی تیل. این نمایشنامه براساس داستان «پری دریایی کوچولو»، اثر هانس کریستین آندرسن نوشته شده است. پریان دریایی زیرپیراهن و لباس زیر به تن دارند. دُم ندارند، فقط حرکاتی میکنند که تداعیکنندهی حرکت آنها در آب است. نقش جادوگر دریا را چهار زن بازی میکنند که به هم پیوستهاند و به یک موجود تبدیل شدهاند.
پریان دریایی اولینبار که از سطح آب اقیانوس سر بیرون میآورند و دنیای بالای آب را میبینند، سرشان را در سطل آبی فرو میکنند و خیس بیرون میآورند. تا آن لحظه کاملاً خشک هستند.
این نمایش نخستینبار در هریک از شهرهایی که به روی صحنه رفت، با همراهی گروه کری متشکل از دخترهای نوجوان اجرا شد. این دخترها نقش مهمانها را در مهمانی کیتی بکستر نیز بازی میکردند و از ابتدا تا انتهای نمایش روی صحنه مینشستند و آواز جادویی پریان دریایی را میخواندند.
صحنهی نمایش اولیه سکویی برآمده داشت که پریان دریایی میتوانستند زیر آن شنا کنند. یک کمد لباس، تختخواب و میز و صندلی روی صحنه بود که در طوفان، آب آنها را با خود میبُرد و به دریا میانداخت. کمد در باقی زمان نمایش به شکلی در هوا معلق میماند که گویی روی آب شناور بود.
بلو در تمام مدت نمایش روی صحنه است. او راوی داستان است و اوست که هرچه را میبینیم تصور میکند و با قلم خود میآفریند. او میتواند با شخصیتهای نمایش حرف بزند یا گاهگاه، در جای مناسب، جملههایی به زبان بیاورد.
این نمایشنامه تجسم مجددِ جسورانهی داستان عشق، ازدستدادن و آرزوهای هانس کریستین اندرسن است که به محیطی معاصر منتقل شده است. در جهان مدرنی که درگیر جنگ، فقر و میل است.
قسمتی از نمایشنامهی پری دریایی نوشتهی پالی تیل:
پری دریایی کوچولو در ساحل رودخانهای که در میان باغ قصر جاری است دراز کشیده. صدای آواز پرندگان و شرشر آب به گوش میرسد.
بیدار میشود و به باغ نگاه میکند. چمن زیبا و درختهای پرشکوفه را میبیند و سپس، ناگهان، چشمش به دو پای خودش میافتد. یکه میخورد و از جا میپرد. یک پا را با دستش بلند میکند و سپس پای دیگر را. انگار پاها به او تعلق ندارند. پرنس به طرف او میآید.
پرنس: تو کی هستی؟
پری دریایی کوچولو عقبعقب میرود.
چطور وارد باغ قصر شدی؟ از کجا اومدی؟
بلو اکنون کفشهای دکتر مارتنز و تاپی با طرح ابر و باد پوشیده است.
بلو: با اینکه پرنس شب طوفان را یاد نمیآورد، چیزی در اعماق وجودش بیدار شد. امواج به قلبش برخورد کردند. پرنس به چشمهای سبزآبی او خیره شد و احساس کرد که دارد در آنها غرق میشود.
پرنس: (به پری دریایی کوچولو.) تو کی هستی؟
پری دریایی کوچولو سعی میکند بلند شود اما نمیتواند بایستد.
بیا، بذار کمکت کنم.
به پری دریایی کوچولو کمک میکند روی پاهایش بایستد. مانند کره اسبی که میکوشد برای نخستینبار بایستد پیلی پیلی میرود و سرانجام به زمین میافتد. پرنس او را بلند میکند و در میان بازوانش میگیرد و با خود میبرد.
وارد اتاق غذاخوری قصر میشود. ملکه مشغول امضا کردن دعوتنامههای مهمانی سلطنتی است و پادشاه دارد روزنامه میخواند. خدمتکاری نزد آنهاست.
ملکه: از وقتی که از جنگ برگشته عادت کرده در تمام ساعات شبانهروز توی باغ پرسه بزنه. دیروز یکی از باغبونها در حالی پیداش کرد که تا کمر وارد رودخونه شده بود و داشت گلبرگهای رُز سرخی رو پرپر میکرد. بههیچوجه نمیشه مانع راه رفتنش توی باغ قصر خودش شد ولی...
پرنس پری دریایی کوچولو را که آب از سر و رویش میچکد در بین بازوان خود نگه میدارد و مقابل آنها میایستد. پری دریایی کوچولو مسحورِ دنیای عجیب قصر شده، در بین بازوان او سرش به عقب افتاده و اتاق را وارونه میبیند.
پادشاه از پشت روزنامه سرش را بلند میکند و به پری دریایی کوچولو نگاه میکند.
پرنس: مادر. پدر.
پادشاه: خدای من. چه اتفاقی افتاده؟
پرنس: اجازه بدین ایشونو به شما معرفی کنم.
پرنس پری دریایی کوچولو را روی صندلی میگذارد. پری دریایی کوچولو نمیداند چطور روی صندلی بنشینید و هنوز پاهایش را مثل دُم پریان دریایی تکان میدهد.
ملکه: خدا رو شکر. (مهلت نمیدهد پادشاه حرفی بزند.) بالاخره این روزو به چشم دیدیم. فکر میکردیم هیچوقت این اتفاق نمیافته. (به پری دریایی کوچولو.) از دیدنتون بسیار خوشوقتم. به قصر خوش اومدین.
پادشاه: اما...
ملکه: (به پرنس.) تبریک میگم، عزیزم.
پادشاه: اما ایشون کی هستن؟
ملکه: چه خبر خوبی.
پادشاه: کدوم خبر؟ ببخشین، دختر عزیزم، اما شما کی هستین؟
پری دریایی کوچولو سعی میکند حرف بزند اما هیچ صدایی از دهانش درنمیآید. دوباره سعی میکند. بعد برمیگردد و رو به پرنس میکند.
پرنس: (متوجه میشود.) تو نمیتونی حرف بزنی.
ملکه از جا بلند میشود و با پری دریایی کوچولو صحبت میکند.
ملکه: ایرادی نداره. امشب به مناسبت نامزدی شما ضیافتی برگزار میکنیم. ندیمههای خودم میبرنت حموم و لباس تنت میکنن. لازم نیست نگران چیزی باشی. با کمی کمک بهخوبی از عهدهی کارها برمیآی.