عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
میزانسن: لگد زدن به اسب مُرده
«لگد زدن به اسب مُرده» عنوان نمایشنامهای است نوشتهی سَم شپرد. سه نویسنده پرچمدار درامنویسی اواخر قرن بیستم بودند: یک ایرلندی، یک انگلیسی و یک امریکایی -بکت، پینتر و شپرد. گرایش هر سه به تئاتری است که فراتر از چیزی میرود که یتس آن را «حس واقعیت بیرونی» میخواند.
شیوهی بکت در درام به مفهوم محدودیتهای فرمی وابسته است، بنابراین استفادهی او از تئاتر به منظور واکاوی ماهیت آن بوده است. این شیوه به آزادی اعجازانگیزی راه دارد و بهطرز چشمگیری تأثیرگذار بوده است. پینتر و شپرد آزادانه این تأثیر را بر آثار خود پذیرفتهاند و هیچ نویسندهی دیگری نبوده که با چنین اشتیاقی میراث بکت را مورد استفاده قرار داده باشد. آنچه پینتر در بکت یافت، نویسندهای بود که در درونیترین خویشتن خویش سکنی گزیده بود و آنچه او را تحت تأثیر قرار داد ماهیت جهانی بود که یک نویسنده به شیوهای منحصربهفرد که درعینحال برای همه قابل درک است، خلق کرده.
سم شپرد معتقد بود که بکت در دههی ۶۰ کاری کرد که تئاتر آمریکا «علیل به نظر برسد» و اینکه او تئاتر را متحول ساخت، آن را زیرورو کرد و این امکان را پدید آورد که بتوان دربارهی هر چیزی نوشت.
آنچه پینتر و شپرد انجام دادند، عبارت است از بهکارگیری فضای اگزیستانسیالیستی بکتی و بازآفرینی آن در اتاقها، مزارع، دشتها و زمینهای لمیزرع. (مگر مستخدم ماشینی پینتر چیزی غیر از گودو در یک زیرزمین است؟)
کاراکترهای نمایشنامههای منظره و خاکستر به خاکستر پینتر و دیوانهی عشق و دروغ ذهن شپرد، مثل هم و کلاو در بازی آخر، محکوم به جاودانگی در عدم ارتباط هستند.
این یک تئاتر کاملاً غیرنظریهپردازانه است. پینتر تأکید میکند که بههیچوجه مفهومآفرینی نمیکند. شپرد هم شروع کردن با هر نوع ایده یا نظریهی انتزاعی را رد میکند. بکت گفته: موضوع اثر من اصوات اساسی است -هم کلاو چنان که مشخص است- این تنها کاری است که از من برمیآید و گودو با تصویر یک درخت و یک صحنهی خالی شروع شد و از همانجا پیش رفت. من فقط از چیزی که در هر صفحه اتفاق میافتاد خبر داشتم.
«لگد زدن به اسب مرده» با توصیف یک اسب مرده شروع میشود، با ذکر این قرارداد که بههیچوجه نباید «تلاشی برای ارائهی تصویری سبکدار یا کاریکاتور از آن صورت بگیرد. در واقع، باید حقیقتاً یک اسب مرده باشد.» نمایشنامه با یک تصویر ملموس و حقیقی دراماتیک شروع میشود و از همانجا به پیش میرود.
نمایشنامههای شپرد، بیش از هر نویسندهی دیگری پس از بکت، همچون تجربیاتی موسیقایی احساس میشوند. آنها از معنا فراتر میروند، از ادبگرایی و مفهومگرایی میگریزند و به جستوجوی واقعیتی ملموس و آنی، فراتر از ایده میپردازند که بازیگر و تماشاگر مجبور به تجربهی مستقیم و بلاواسطهی آن است و جهش همینجاست.
در «لگد زدن به اسب مرده» ما با ناباوری شاهدیم که شپرد دست به اوراق کردن تصویری میزند که مشخصهی آثار پیشینش است. درحالیکه هوبارت استروثنر به بیهودگی تلاشش برای دستیافتن با اصالت پی میبرد و خود را از اساطیری میرهاند که او را تاکنون پابرجا نگه داشتهاند، ما اضطرار یک بحران گستردهتر امریکایی را درک میکنیم: فروپاشی معنای تاریخ و شاید خود امریکا.
بکت دربارهی جویس میگوید: نوشتههای او دربارهی چیزی نیست. «خودِ چیز است». و این البته همان چیزی است که شپرد به آن نائل آمده است.
قسمتی از نمایشنامه لگد زدن به اسب مُرده:
به زنم گفتم که مدتیه خواب اسب قدیمیمو میبینم -همونی که سالها پیش، قبل از اینکه کارم با نقاشیها بگیره ولش کردم. یه اسب حسابی رو ول کردم، تو سَند هیلز. البته اون موقع اون هنوز یه کره بود- درشت، خوشهیکل، بچهی یه اسب وحشی. هر شب و هرشب میاومد به دیدنم. تو تاریکی پیداش میشد -همونجا با افسار و یراقش وا میایستاد -منتظر- و با چشمهای درشت قهوهایش اشاره میکرد. من اینو یه جور علامت دونستم -یه جور نشانه یا همچین چیزی.
(کنار چاله مکث میکند و رو به آن این کلمه را میگوید و از آن تو طنینی آن را تکرار میکند.)
نشانه.
(به طرف اسب برمیگردد)
اگه میدونستم قراره چقدر کوتاه باشه، بیشتر فکر میکردم، شکی نیست. پیش تاختن به سوی ماورا با یه اسب محکوم به فنا. نگاش کن. مرده! باورت میشه؟ اوناهاش.
(به اسب لگد میزند.)
و حالا البته باید یه چالهی گنده هم براش بکنم. نمیشه همین جوری اینجا ولش کرد تا بگنده. نمیشه گذاشت کفتارها و لاشخورها تیکهتیکهش کنن. من که بیرگ نیستم. این اسب خوب بهم خدمت کرد، اون روزایی که هنوز کارها کار بود. حسابی بهم خدمت کرد.
(مکث. نگاهی به داخل چاله میاندازد.)
خرید نمایشنامه لگد زدن به اسب مُرده