جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: پیراهن‌های همیشه

معرفی کتاب: پیراهن‌های همیشه تک‌نگاری‌های شاعرانۀ حمیدرضا صدر دربارۀ بزرگان جهان فوتبال. صدر در این کتاب با زبان خاص و ویژه خود درباره ستارگان فوتبالی می‌نویسد. ستارگانی که چشم در چشم عاشقان سینه‌چاک فوتبال دارند. عاشقان سینه‌چاکی که گاهی دعای خیر سر داده‌اند و گاهی نفرین کرده‌اند، هم رفیق بوده‌اند و هم جلاد. آن‌ها دو روی یک سکه‌اند: بازیکن یک طرف و عاشق سینه‌چاک طرف دیگر. بازیکن با پاهایش بازی کرده و عاشق سینه‌چاک با قلبش. بازیکن در کسوت گلادیاتور به میدان آمده و عاشق سینه‌چاک کنار او در هیبت رزم‌آراهای خیالی نفس‌نفس زده. آن‌ها در نمایشی که گاهی بزرگ بوده و گاهی حقیرانه کنار هم جلو رفته‌اند، شانه‌به‌شانه با هم دویده‌اند و با هم وقت تلف کرده‌اند. با هم زمین خورده‌اند و با هم برخاسته‌اند. با هم به داور اعتراض کرده‌اند و با هم مشت‌هایشان را برابر جبهه خصم بالا آورده‌اند. با هم عقب‌نشینی کرده‌اند و با هم به حمله روی آورده‌اند. با هم برده‌اند و با هم باخته‌اند. باهم خندیده‌اند و با هم گریسته‌اند. ورزشگاه خالی بدون عاشق‌سینه چاک برای بازیکن چیزی نبوده جز برهوت و توپ بدون بازیکن برای عاشق سینه‌چاک چیزی نبود جز عنصری بی‌مصرف. بازیکن به عاشق سینه‌چاک نیاز داشته و عاشق سینه‌چاک به بازیکن. بازیکن گاهی برای عاشق سینه‌چاک نقشه‌ی فرشته نجات بخش را بازی کرده و گاهی شده یکی از آن بچه شیطان‌های خبیث؛ یکی از آن خروس‌جنگی‌ها. زندگی عاشق سینه‌چاک و بازیکن، هم متکی به اراده بوده و هم وابسته به تقدیر؛ مثل توپی که قرار بوده وارد دروازه شود، ولی دمدمی‌مزاج شده و راهش را کج کرده و خورده به تیر دروازه لعنتی. مثل داوری که ندیده توپ از خط عبور کرده. مثل زمینی که مسیر توپ را تغییر داده و آن را از روی دست دروازه‌بان دوخته به تور. عاشق سینه‌چاک و بازیکن کنار هم، طعم تقدیر را چشیده‌اند.

قسمتی از کتاب پیراهن‌های همیشه:

همایون بهزادی راحت شدی همایون‌خان، راحت. می‌توانستی مو به موی بعدازظهری که کفش‌هایش را آویخت تعریف کنی. آن دوشنبه پاییزی را. ساعت ۵ بیست و ششم آبان ۱۳۵۴ در امجدیه را. روزی که پرسپولیس برابر نفتیانیک باکو که کاپیتانش بانیشوسکی بود، دو بر یک شکست خورد و تک گل پرسپولیس را محمد زادمهر زد. همایون آن روز به پایان ۲۴ سال تلاش بی‌وقفه در میدان رسیده بود. با ۱۹ گل ملی. آن روز قرآنی برابرش گرفتند تا بوسه‌ای بر آن زند، دسته‌گلی به دستش دادند و قول چهل هزار تومان پاداش دادند. آن روز ممد بوقی و روبه‌روی جایگاهی‌ها برایش سنگ تمام گذاشتند. آن روز آرزو‌ کرد پسر ۱۱ ساله‌اش شاهین؛ روزی روزگاری خاطره‌اش را در میدان زنده کند. آن روز برای ما پایان یک عصر به شمار می‌رفت، پایان یک دوران. همایون بهزادی نزد شما بچه‌های ده دوازده سالۀ نیمه دهه ۱۳۴۰، آن بالای بالا قرار داشت. مهاجم رعنا، شاداب و خوش‌سیمایی که به نظر می‌رسید هرگز پیر نخواهد شد. پیش از آنکه امجدیه نشین شوید نام او و حمید شیرزادگان را با صدای عطا بهمنش از رادیو می‌شنیدید و به تصاویرشان در روزنامه‌ها و مجله‌ها خیره می‌شدید. خیره می‌شدید و تلاش می‌کردید حرکات و ضربه‌هایشان را در ذهنتان تصور کنید. او اولین ستاره فوتبال ایران با تعابیر جدید در دورانی بود که تلویزیون رفته‌رفته خانه‌های ایرانیان فتح کرد و تعداد روزنامه‌ها و مجلات بیشتر شد و بیشتر. عنوان سرطلایی را به او سنجاق کردند و به سان ستاره‌های سینما از او عکس گرفتند. همه این‌ها بهزادی را با همه رخدادهای فوتبالی عصر خود، چه در میدان و چه بیرون از آن، گره زد. او هم بالا رفت و هم پایین. هم خندید و هم اشک ریخت. هم برنده شد و هم بازنده. نادیده گرفتنش در فوتبال پس از انقلاب، زخمی بر او زد درمان نشدنی، نیشی بر او زد بی‌مرهم. سال‌ها سپری شدند و او با صدایی که از فرط گرفتگی سینه و درد ریه، هر سال خفه‌تر می‌شد، حرف زد. گله کرد و شکوه. تمام نشدنی. همایون خان در یک شب برفی در خرم‌آباد زاده شد، در پانزدهم دی ۱۳۲۰ .پدرش ارتشی بود و وقتی یک بار سرحال بود و پاسخ پرسش‌هایم را با حوصله می‌داد، گفت از کولی‌ها کولی‌تر زندگی کرده‌اند، از روستایی به روستای دیگر، از شهری به شهر دیگر. اینکه سرهنگ فرزانگان، پسرخاله‌اش، مدافع تیم ملی بوده و امیر مسعود برومند پسر دایی‌اش. اینکه اگر برومند نبود، احتمالاً والیبالیست می‌شد یا در قلمرو دو و میدانی باقی می‌ماند. گفت نزدیکانش نهیب می‌زدند؛ همایون قلبت ضعیف است و برای فوتبال مناسب نیستی. ولی فوتبال در قلبش جاری شد و او جلو رفت و جلو. اولین مربی‌اش فخری بود و بعد ابتهاج که ضربه زدن را یادش داد. سپس به عباس اکرامی رسید که او را در یکی از تیم‌های خردسال شاهین جای داد و اولین‌بار در آبان ۱۳۳۸ برابر کیان در ترکیب اصلی تیم جوان شده‌ی شاهین به میدان فرستاد. از پستی به پست دیگر جابجا کردند. پیراهن‌ها را از شماره ۲ تا شماره ۱۱ بر تن کرد. هم مدافع راست بود و هم در خط میانی بازی کرد. سال ۱۳۳۹ در مسابقات قهرمانی کشوری در ساری، در تیم قزوین به رهبری سروان اسداللهی هم درخشید. با شیرزادگان و اکبر دبیرسیاقی همان سال برای نخستین‌بار با پیراهن سپید شاهین برابر تاج به میدان رفت، پشت سر جلالی‌پور ،شیرزادگان و پرویز دهداری. بازی همایون‌خان را در بهار ۱۳۴۲ برای اولین‌بار از نزدیک دیدم؛ زمانی‌که فورتنا دوسلدورف در امجدیه برابر منتخب تهران به میدان رفت. ژرمن‌ها ۴ بر ۲ پیروز شدند؛ ولی نمایش او دیدنی بود. گل اول شاهین را پرویز دهداری با دریافت توپ، پس از ضربه سر او از میان آلمانی‌های قلدر زد. همایون خان، ۱۳ دقیقه بعد از میان چند بازیکن وول خورد و در محوطه جریمه گل دوم تیمش را به ثمر رساند. اولین راه‌یابی تیم ملی فوتبال ایران به المپیک ۱۹۶۴ توکیو بدون درخشش او و شیرزادگان میسر نمی‌شد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.