جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: هکات و سگ‌هایش

معرفی کتاب: هکات و سگ‌هایش

«هکات و سگ‌هایش»، رُمانی از پل موران نویسنده‌ی فرانسوی، است که در ۱۹۵۴ انتشار یافت. موضوع اصلی این رمان بررسی سیاه‌ترین بخش ضمیر ناخودآگاه است که با هنرمندیِ کامل به قلم استاد تلمیح نقل شده است. این داستان که جسارتی کم‌نظیر دارد، بی‌پروایی محتوا را زیر آزرمِ لحن که نهایتِ تهور است پنهان می‌کند. قهرمانِ داستان خاطراتی زشت و نفرت‌آور را آمیخته به خاطراتی روشن و شاد بیان می‌کند. او سابقاً در افریقا، با زنی اروپایی به نام کلوتیلد آشنا شده که «روی هم رفته زشت» بوده است. نخست از روی بیکاری، عشقی خودخواهانه به او می‌ورزد، هرگز از او درباره‌ی شوهرش که حالا جدا از همدیگرند پرس‌وجو نمی‌کند. بنابراین، شاد و خوشبخت است و این همان فضای سرد رمان‌های پل موران است. خوشبختی جسمانی شخصیت‌های آثارش اندکی ترحم‌بر‌انگیز است: لذت نفس، تنعم، تجمل، جشن و سرور. این زندگانی کوچکی که اسمش را رفاه گذاشته‌اند برای آن‌ها کافی است. جوِّ سنگینی بر این رمان حاکم است. قهرمان داستان درباره‌ی روابطش با آن زن توهم‌زده است: به خیالش که آن زن دوستش دارد و حال آنکه فقط تحملش می‌کند. با همه‌ی این احوال سماجت می‌ورزد و حتی خود را وامی‌دارد که شریک بی‌بندوباری‌های معشوقه‌اش شود، زیرا در این زمان حس می‌کند که او از چنگش می‌گریزد. از این پس، هر چه زن بیشتر از او دوری می‌کند، او بیشتر وابسته‌اش می‌شود.

یک روز، سوءظن شرم‌آوری به او دست می‌دهد. کلوتیلد، مانند هکات، آن زن اساطیریِ مَردخوار، با کسان متعددی به عیش و نوش می‌پردازد. بعدها، قهرمان داستان تصادفاً با شوهر سابق کلوتیلد آشنا می‌شود و بیهوده می‌کوشد تا معمای زنی را از وجود این مرد دریابد که از دست داده، ولی خاطره‌ی او مثل جذام بر ذهنش چسبیده است.

پانزده سال بعد، آن زن را بازمی‌یابد و می‌بیند که به امور خیریه مشغول شده و کم‌وبیش قیافه‌ای رسمی به خود گرفته است. برای آخرین‌بار می‌کوشد تا در معمای او نفوذ می‌کند. آیا او به دست شوهرش به انحراف کشیده شده است؟ یا برعکس، خود او شوهرش را منحرف و فاسد کرده است؟ سؤال بی‌جواب می‌ماند و کتاب با این سکوت سنگین به پایان می‌رسد. پل موران، در این کتاب، نگرشی بدبینانه نسبت به روابط بشری دارد: به این معنی که وجود انسان بر انسان بسته است. ساده‌ترین اعمال ما از غرایز پنهان و گفته نشده و غالباً ناشناخته سرچشمه می‌گیرد. عشق و حتی زندگی ممکن نیست مگر با همدستی سکوت. در این مناطق ناپاک، کنجکاوی در حکم کفر است و کیفر آن خودش است. از بازی‌های درخشان گشوده در شب تا صفحات وهم‌آمیز این رُمان، کوششِ هنرمندی را می‌بینیم که به سوی تمرکز و اتفاق و پیراستگی پیش می‌رود.

قسمتی از کتاب هکات و سگ‌هایش:

زیاد به سینما می‌رفتیم. در شهرهای کوچک و مستعمره‌نشین، فیلم وسیله‌ای برای شست‌وشوی ضروری مغزهاست؛ خواسته‌های دل و جان را که از ترس و احتیاط سرکوب می‌شوند، صحنه‌های لو دهنده و خطرناکش در زیر پوشش دیواری رنگش به‌طور آشفته آزاد می‌سازد. فیلم‌های صامت آن دوران به افشای رازی کمک می‌کردند که در برابر فیلم‌های ناطق مقاومت نکرد.

آن سالن را حالا جلو چشمم می‌بینم که چقدر با قصرهای امریکایی_موری امروزی متفاوت بود نوعی گودال دراز با آهک‌های زردفام که پُر از آفیش‌های رنگ وارنگ وسترن بود. بورنوس‌ها شلوغش کرده بودند و سگ‌ها هم روی صندلی‌ها ولو می‌شدند و الاغ‌ها جلوی گیشه‌ها صف می‌کشیدند؛ سقف آن عین سقف ماشین باز می‌شد و از سقف میلیون‌ها ستاره خود را روی ستاره‌های سینما، خواهرانشان می‌انداختند.

از ته آن راهرو کثیف بود که یک شب جکی کوگان با توپ صوتی و کاسکتش که آن را تا روی گوش‌هایش پایین کشیده بود بیرون جهید. این نوعی کشف و شهودی مضاعف بود، کشف کودکی هنر سینما و کشف نوعی هنر کودکی.

یک روز عصر کلوتیلد را به دیدن فیلمی بردم که صحنه‌هایی از آن در یک پناهگاه می‌گذشت؛ بچه‌ها شبیه سیلی که از گردنه سرازیر می‌شود، از یک در بیرون می‌پریدند؛ پاهای نحیفشان که بیرون از جوراب بود به کفش‌های کهنه هجوم می‌آوردند، از چشم‌های آب‌زیرکاهی و شکلک‌های وقیح آن‌ها خوشم می‌آمد. همچنین از آن زبان‌هایی که بیرون می‌آوردند و نیز از آن حرف‌های رکیک پسرهای باکره و آن جمع ناجور موجودات کوچک بی‌رحم و چابلوس حظ می‌کردم.

از چند لحظه پیش، لرزشی شبیه کابل برق در طول بازویم احساس می‌کردم؛ فقط زمانی به آن توجه کردم که لرزی بسیار شدید به کل بدنم انتقال یافت؛ به علت تاریکی سینما، چهره‌ی کلوتیلد را تقریباً به‌سختی تشخیص می‌دادم، اما ناگهان سیمایش به نظرم دگرگون شد و چقدر هم خراب و ویران؛ لطافت و ناز از چهره‌اش رخت بربسته بود. نیمرخی خشک و انعطاف‌ناپذیر دیدم که رو به پرده بود و سری تهاجمی و مارمانند و برافراشته که چانه‌ای جسور را  زیر دهانی آماده‌ی گاز گرفتن -فرقی نمی‌کرد که طعمه چی باشد- برمی‌افراشت: کلوتیلد حیوانی شکاری شده بود که آماده‌ی جست زدن به روی طعمه‌اش بود.

آن فیلم می‌توانست چه تأثیری روی او بگذارد؟ چه نوع تصاویری خیالی و پریانه یا خشن، چه نوع نقاشی و صحنه‌های ترسناکی را می‌نمایاند که من در آن‌ها فقط تصاویر معصومانه و بی‌ضرری را می‌دیدم؟ بایستی کلوتیلد هراسیده را تکان می‌دادم و با خودم می‌بردمش. رودرروی منظره‌ای گیج مانده بودم که در آن حالت جنون محال سردرگم مانده بودم.

کلوتیلد که یک دستش را روی دهانش گذاشته بود، به‌زور جلوی بغ‌بغوی کبوترمانندش را نگه می‌داشت؛ او که انگار ناگهان صاعقه‌زده باشد جیغی کشید که بغل دستی‌هایمان به طرف ما برگشتند.

فوراً برخاستم. کلوتیلد که از جیغ کشیدنش شرمنده بود، خود را به بازوی من آویخت و دنبال من کشیده شد.

خرید کتاب هکات و سگ‌هایش        

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.