جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: نمایشنامه خیاط

معرفی کتاب: نمایشنامه خیاط نمایشنامه خیاط را اسلاومیر مروژک در ۱۹۶۴ نوشته و برای نخستین بار در ۱۹۷۷ به چاپ رسانده است. در این نمایشنامه‌ی سه پرده‌ای که به عنوان یکی از آثار شاخص ادبیات نمایشی تئاتر معاصر لهستان در نظر گرفته شده؛ مروژک با شیوه‌ی سرشار از طنز و تمسخر و با لحن هجو آمیز و گزنده‌ای که خاص نمایشنامه‎های اوست ، به طرح پرسش‌هایی جدی و جهانشمول پیرامون جایگاه و نقش فرهنگ، تغییر مسیر در جنبش‌های اجتماعی، ادعای بازگشت به طبیعت و حفظ محیط زیست و خرابکاری‌ها و دام و تله‌های مدعیان دروغگو و جعلی این بازگشت می‌پردازد.

قسمتی از کتاب:

کارلوس: (ناگهان از جا می‌پرد): ایست! خیاط: احمق بازی درنیار کارلوس، ما همدیگه رو می‌شناسیم، مگه نه؟ کارلوس: آه بله، ما همدیگه رو خیلی خوب می‌شناسیم. جلو نیا، حتی یه قدم. خیاط: طبق چه قانونی؟ کارلوس: قانون جنگ. من دارم جلوی اتاق فرمانده نگهبانی می‌دم. خیاط: تو خوابیده نگهبانی می‌دی؟ ولو روی زمین. خوبه که مامانت تو رو نمی‌بینه. از این کارت خوشش نمی‌آد. اینجوری بازم سرما می‌خوری. سردت نیست؟ چرا رو کاناپه دراز نمی‌کشی؟ کارلوس: اینجوری مقاوم می‌شم. خیاط: می‌بینم که لباست هم عوض کردی. خوبه. با این پشم و پیله‌ها. کارلوس: خب منظور؟ لباسم جناب خیاط رو آزار می‌ده؟ خوب تماشام کن، این لباس جنگجوهای عصر جدیده. خیاط:این گرزم همینطور؟ کارلوس: تو برای چی اومدی اینجا؟ خیاط: می‌خوام با اونوفر حرف بزنم. کارلوس: با رئیس اونوفر! خیاط: هرچی تو می‌گی. کارلوس: کاری نمی‌شه کرد. خیاط: خونه نیست؟ کارلوس: چرا، ولی مشغوله، داره درباره‌ی آینده‌ی بشریت تعمق می‌کنه. خیاط: داره کار خیلی خوبی می‌کنه. ولی بهش بگو که من اومدم. کارلوس: نمی‌شه مزاحمش شد. خیاط: ولی من باهاش کار دارم. کارلوس: نمی‌خواد تو رو ببینه خیاط: خب کافیه. برو بهش بگو! کارلوس: جرات می‌کنی به من دستور بدی؟ خیاط: وای که این بچه چقدر اذیت می‌کنه...(به طرف در اتاق اونوفر می‌رود.) کارلوس: (راه را بر او سد می‌کند) قدم جلو نذار! خیاط: این حرف آخرته، جوون اونوفری! کارلوس: داری به رئیس توهین می‌کنی؟ (گرزش را به طرف خیاط بالا می‌برد.) خیاط: (جا خالی می‌دهد) پیشاهنگ غار نشین! (دور میز دنبال یکدیگر می‌کنند. خیاط بسته را زمین می‌اندازد) کارلوس: (بسته را برمی‌دارد) این دیگه چیه؟ خیاط: از اونوفر بپرس. (کارلوس لباس عالیجناب را از توی بسته بیرون می‌آورد) کادلوس: چی، بازم این آشغال؟

خیاط

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.