عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
معرفی کتاب: محاصره شده با احمقها
«محاصره شده با احمقها» عنوان کتابی است به قلم توماس اریکسون که انتشارات نسل نواندیش آن را به چاپ رسانده است. توماس اریکسون، متخصص روابط است. او به شرکتهای در حال توسعه در رابطه با بحث رهبری و مدیریت کمک میکند. در ۱۸ سال گذشته، او بیش از ۵ هزار متخصص را برای رهبری بهتر سازمان تعلیم داده است. او کتابهای علمی زیادی دربارهی الگوهای رفتاری نوشته است. «محاصره شده با احمقها» یکی از پرفروشترین و بهترین کتابهای او به زبان سوئدی است که صدها هزار نسخه از آن تابهحال به فروش رسیده است. این کتاب به بیش از ۳۵ زبان ترجمه شده است.
سالها پیش، بیل بونستتر و پسرش دیوید متدی انقلابی را معرفی و توسعه دادند به اسم دیسک؛ روشی برای توصیف مدل رفتاری آدمها و طبقهبندی رفتار آنها. متأسفانه بیل فوت کرد، اما دیوید راه او را ادامه داد. او شرکت افق دید موفق را پایهگذاری کرد که تا به امروز هم پابرجاست. این متد امروزه در بسیاری از سازمانها مورد استفاده قرار میگیرد.
همهی اینها با یک سؤال شروع شد. سؤالی ساده: آیا یک فروشندهی محصولات کشاورزی، فقط با دیدن یک زمین زراعی میتواند محصول بیشتری بفروشد؟
دیوید بونستتر رئیس هیئت مدیرهی کنونی شرکت افق دید موفق میگوید؛ بهعنوان کودکی روستایی دیدم که پدرم چطور از متد ویلیام مولتون در کتاب «احساسات مردمان عادی» بهره میگیرد. پدرم پروفایل خریدارها را بررسی میکرد و به فروشندگان محصولات کشاورزی دربارهی دانش خود میگفت تا آنها هم با بهرهگیری از آن، خرید و فروش بهتری داشته باشند. آن روزها را هنوز هم به یاد دارم؛ درحالیکه دور یک میز نشسته بودیم و گوشت گرم میخوردیم، پدرم مشاهدات خود را ارزیابی میکرد.
با اینکه من و پدرم با یکدیگر صمیمی بودیم، اما راهمان کاملاً متفاوت بود. پدرم یک کارآفرین بود که مایل به گشایش شرکتی برای کمک به فروشندگان و ارتقای مهارتهای آنها بود. من مایل به ادامهی تحصیل در رشتهی کامپیوتر بودم. اوقات فراغتم را صرف یادگیری بیشتر دربارهی کامپیوتر میکردم. پدرم بیشتر مایل به شناخت آدمها بود.
ما همیشه به هم نزدیک بودیم و با یکدیگر حرف میزدیم. پس از مدتی که از تحصیلم گذشت، پدرم به من پیشنهاد همکاری داد. او به من گفت: «اگر بتوانیم از توانایی نرمافزاری تو و توانایی تحلیل رفتار انسانی من همزمان بهره ببریم چه؟» من خیلی بلندپرواز و عاشق برنامهنویسی بودم. من آمادهی آغاز این سفر حیرتانگیز بودم. ما برنامهای نوشتیم تا گزارش رفتار آدمها را در آن تحلیل کنیم. بهمرور زمان، گزارشهای ما آماده شد. ما نتیجهی تحقیقات خود را در یک دیسک سه و نیم اینچی و در ۲۴ صفحه ثبت کردیم. من و پدرم شرکتی را تأسیس کردیم به نام افق دید موفق -سال ۱۹۸۴ در آیووا.
در گذر سالها و عبور از یخبندانهای زمستان، بالاخره به روزهای آفتابی و گرم رسیدیم. در اواخر دههی نود تجارت ما در آریزونا فعال بود. ما از سایت شرکتمان برای گسترش ارزیابی مشهور خود استفاده کردیم. امروز ما در سرتاسر کشورهای دنیا فعالیت داریم.
شاید برایتان سؤال باشد که چرا متفاوت و منحصربهفرد هستید. رفتار انسانها بسیار پیچیده است. در بسیاری از موارد، آدمهای اطرافمان احمق به نظر میرسند. مطالعه دربارهی انسانها، مطالعهای است بیپایان.
طبقهبندی و تفکیک آدمها هم آسان و هم خطرناک است. هر کسی که متفاوت از شما رفتار میکند، از منظر شما اشتباه رفتار میکند. در دنیای امروز با این همه پیچیدگی، باید بیشتر یکدیگر را بشناسیم؛ باید ضعف و قدرت یکدیگر را درک کرده و به یکدیگر بیشتر ارزش بدهیم.
پدرم فوت کرد، اما این راه ادامه دارد. این کتاب دربارهی همان مفاهیمی است که پدرم دربارهی آنها تحقیق میکرد. تلاش برای درک بهتر و بیشتر احمقهای اطرافمان. با مطالعهی این کتاب، ارزش قرمز، زرد، سبز و آبیها را خواهید دانست. امیدوارم از این دانش به طور عملی و در زندگیتان استفاده کنید.
آنچه بسیار مهم است این است که بدانید اطرافیانی که با آنها ناسازگار هستید و شما را احاطه کردهاند، به هیچ عنوان احمق نیستید؛ همهی آنها شایستهی احترام، درک و ارزش نهادن هستند. این دانستهها را در زندگیتان پیاده و آنها را عمیقاً درک کنید. اگر به اهمیت آن پی نبرید، تا ابد در محاصرهی احمقها خواهید بود و این خواستهی هیچکس نیست.
قسمتی از کتاب محاصره شده با احمقها:
وقت باارزش است.
برای قرمزها سریع به معنای خوب است. اگر با یک قرمز در یک جلسه باشید و او احساس کند که صحبتهای شما بیربط با موضوع است و در حال تلف کردن وقتش هستید، تمایلش را به صحبت با شما از دست خواهد داد. اگر کمی بیشتر توجه کنید، متوجه میشوید سرعت فکر کردن آنها بالاست، آنها جلوتر از بقیه حرکت میکنند.
چیزهای دیگری به جز کندی و تنبلی هست که قرمزها را آزار میدهد. اگر یک جلسه یا مکالمه خیلی طول بکشد، او آن را قطع خواهد کرد و خواهد پرسید: «میشه بریم سر موضوع اصلی؟ حدوداً بیست دقیقه است که دربارهی این موضوع بحث کردهایم. بحث را جمع کنید. فقط چند میلیون سرمایهگذاری است؛ چقدر میتواند سخت باشد؟»
اگر کمی فکر کنید، حق با آنهاست. درحالیکه تصمیمگیری برای دیگران دشوار است، قرمزها برای پیش بردن داستان آمادهی تصمیمگیری هستند. با یک قرمز در یک تیم، هیچ بحث اضافهای نخواهیم داشت. بهتر است کاری انجام شود، به جای اینکه کلاً هیچ کاری انجام نشود، درست است؟
امتیاز آن روشن و واضح است. ما دربارهی کسانی صحبت میکنیم که هیچگاه وقت خود را هدر نمیدهند. به محض اینکه کاری نامشخص و درهم است، قرمزها به آن سامان داده و آن را جلو میبرند.
پانزده سال قبل من شروع به کار در یک شرکت مشاورهای کردم. یک شرکت لهستانی با روحیهای کارآفرینی و شرایط تجاری بسیار عالی. یکی از دلایل موفقیت آنها این بود که صاحب این مجموعه یک قرمز بود. همهچیز بهسرعت پیش میرفت و هیچ جملهای بدون اینکه ضرورت داشته باشد، به درازا نمیکشید.
طی هفته دوم و سوم سر کار جدیدم نشسته بودم که تلفن زنگ خورد. رئیس شرکت بود. همانطور که به من گفته شده بود، جواب تلفن را دادم. سلام و احوالپرسی کردم، اسمم را گفتم و سپس اسم شرکت را. او همانطور که حرف میزدم حرف من را قطع کرد و گفت: «دنبال من میگشتی؟» «نه» من جواب دادم و یک نفس عمیق کشیدم. دیگر فرصتی نشد حرف دیگری بزنم. «باشه» گفت و قطع کرد. ۸ ثانیه!
ناخوشایند بود؟ خب، در آن زمان ما یکدیگر را نمیشناختیم. البته وقتی آن اتفاق افتاد کمی نگران شدم؛ در هفتهی سوم کارم رئیس با من تماس گرفت و به نظر آزردهخاطر شد.
وقتی یکدیگر را شناختیم و من فهمیدم او یک قرمز است، از او پرسیدم چرا پای تلفن آنقدر تند بود. البته که او حتی آن تماس را به یاد هم نداشت، گفت احتمالاً فقط میخواست بفهمد آیا من دنبال او هستم یا نه. وقتی فهمید نیستم، دیگر نیازی به ادامهی مکالمه نبود.
گذشته از همهی اینها، او شخصی بود که قادر به انجام دادن کارها بیش از گنجایش و ظرفیت دیگران بود. میانگین کار او از همه بیشتر بود. او از لحظهلحظهی زمانش استفاده میکرد. اگر در ساعت کاریاش ده دقیقه ساعت آزاد داشت، شروع میکرد به جواب دادن به ایمیلها یا یک تلفن زدن. شاید از بیرون این کار غیرضروری به نظر برسد، اما قرمزها از بیکاری متنفر هستند. همهچیز باید در جریان باشد.
خرید کتاب محاصره شده با احمقها