جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: لولو خرخره

معرفی کتاب: لولو خرخره «لولو خُرخُرِه» عنوان کتابی است نوشته‌ی منصور یوسف‌زاده شوشتری و چاپ انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی. یوسف‌زاده‌ی شوشتری که دانش‌آموخته‌ی مکتب یونگ است و در ادبیات نمایشی، رمان و شعر تخصص دارد، «لولو خرخره» را برگرفته از نظریات کارل گوستاو یونگ به نگارش درآورده که در بخش‌های گوناگون آن ردپای نظریه‌های یونگ را مشاهده می‌کنیم. در افسانه‌ها آمده است که مردم یک قبیله، شخصی بی‌گناه را انتخاب می‌کردند که تمام گناه‌ها و آنچه را زشت می‌نامیدند، بشنود و در پایان سال، او را قربانی می‌کردند تا این سایه‌ها را با خود به دیار دیگر ببرد؛ بدین ترتیب تک‌تک افراد جامعه می‌توانستند بدون احساس شرمساری، به زندگی پاک خود ادامه دهند. نویسنده در این رمان، داستان مشاوری تازه‌کار را روایت می‌کند که طی گوش دادن به سخنان مراجعان، به عمق سایه‌های خود پی می‌برد. اینکه چگونه سایه‌های مشاور می‌تواند با سایه‌های مراجع گره بخورد و دردسر ایجاد کند. از طرفی، هشیاری مشاور نسبت به شکار سایه‌های خودش در لحظه، چگونه می‌تواند منجر به فرآیندی شفابخش برای هر دو بشود، را مخاطب می‌تواند در این رمان دنبال کند. این نویسنده در دیگر آثارش همچون «بعد از او» و «زنی که دیگر نمی‌خواست مرد باشد» نیز رویه‌ی مشابهی را در پیش گرفته، یعنی با استفاده از مفاهیم یونگ‌شناسی کاربردی در خلال موقعیت‌ها و شخصیت‌های گوناگون داستان، به‌نوعی نظریه‌های گوناگون یونگ را تشریح و واکاوی می‌کند. از آنجا که فرم داستان و رمان همواره به کمک دانش روان‌شناسی آمده است، استفاده از شخصیت‌ها در رمان برای سیر در نظریات روان‌شناسی، می‌تواند مخاطب را توأمان ضمن لذت بردن از قصه، با نحله‌های گوناگون روا‌ن‌شناسی نیز آشنا کند و بدین ترتیب، این شیوه در بردارنده‌ی تأثیرات مثبت و انکارناپذیری است.

قسمتی از کتاب لولو خرخره:

الیاس فکر کرد که دارد خواب می‌بیند! مگر می‌شود برای رشد یک ویژگی حیاتی، حدی اجتماعی تصور کرد! چرا تاکنون از این موضوع چیزی نشنیده بود!؟ به خاطر آورد که چون در این شهر غریبه است، شاید هنجارهای آن را نمی‌شناسد. دوباره در خواست ملاقات رکسانا را تکرار کرد. پیشخدمت تعظیمی کرد و برای اجابت تقاضایش بیرون رفت. الیاس با تردید در رو به باغ را باز کرد. شک داشت که هنوز زندانی ساختمان باشد. در باز شد. به محوطه‌ی باغ رفت. متوجه دوربین‌های مداربسته‌ی زیادی شد که در ایوان و روی تیرک‌های فلزی در باغ کار گذاشته‌ بودند. دوربین‌ها با تغییر وضعیت او، زوایای خود را تغییر می‌دادند. میان درختان رفت. بلندگوهای متعددی روی درختان نصب بود. صدایی از بلندگوها برخاست: «شما در امنیت کامل هستید. ما اوضاع شما را رصد می‌کنیم.» او تازه فهمید که زندانی دانش خود شده است! آن هم درست زمانی که فکر می‌کرد در بالادست‌ترین نقطه‌ی اجتماع ایستاده است. ناامیدانه در حال بررسی راه فراری از این زندان می‌گشت. آیا متولی شهر، درخواستش را برای دیدار و فسخ قرارداد می‌پذیرفت!؟ از شواهد برمی‌آمد که لغو قرارداد ممکن نبود؛ چراکه قرارداد با توضیح کامل سرنوشت او، تفهیم و تنظیم نشده بود! چه کار دیگری برای در امان ماندن از مرگ، از دستش برمی‌آمد؟ در این حین صدای لطیف زنی از میان درختان به گوشش رسید: «درست حدس زده‌ای، تو هیچ راه فراری از مرگ نداری!» به سمت صدا برگشت؛ رکسانا بود! الیاس از دیدن او بسیار خوشحال شد. به سمتش خیز برداشت؛ رکسانا با دست، محدوده‌ی نزدیک شدنش را نشان داد. الیاس گفت: «این‌ها که واسه‌ی اعتراف اومدن، مشتی دیوانه‌ان فکر می‌کنن دچار وسوسه‌ی بیرونی شده‌ان» رکسانا خنده‌ای کرد و دندان‌های سفیدش نمایان شد. گفت: «خب، چه عیبی داره؟ تو سایه‌های اونا رو بجاشون به اون دنیا حمل کن!» در جمله‌اش نوعی کنایه بود. الیاس گفت: «دارم متقاعد می‌شم که توی بد مخمصه‌ای گرفتار شدم!» مکثی کرد. سپس پرسید: «من هیچ‌وقت فرق بین طمع و بلندپروازی رو نفهمیدم. همیشه به نیت رشد، دارم تو چاه طمع سُر می‌خورم!» رکسانا برگ درختی را بو کرد و گفت: «حالا این اعتراف به چه کارت میاد!؟ تو که به ته چاه طمع رسیدی و داری فرجامت رو می‌بینی!» الیاس قدمی جلو برداشت و گفت: «به من زخم زبان نزن! کمک کن تا از این وضع خلاص بشم.» رکسانا گفت: «تنها راه نجات تو و مردم شهر، روبه‌رو شدن با سایه‌هاست. دفع شر از اون‌ها، هیچ‌کس رو شفا نمی‌ده.» الیاس به زن نزدیک شد؛ با استغاثه گفت: «تو باید کمکم کنی رکسانا! فقط تو از درون مردم این شهر با خبری.» رکسانا قهقهه‌ای زد و گفت: «چرا باید کمکت کنم؟ به صرف اینکه خودم هنوز اعتراف نکردم، تو نتیجه گرفتی که از همه‌ی اهالی شهر بی‌سایه‌ترم!؟ » الیاس به او نزدیک شد و گفت: «می‌دونی چرا شرایط این قرارداد رو پذیرفتم؟» رکسانا گفت: «نمی‌دونم. شاید از روی جاه طلبی!» الیاس گفت: «چون از طرف نظام پزشکی، تو آزمون مطب‌داری رد شدم و به من گفتند که بدیهیات روان‌شناسی رو قبول ندارم و مدام در حال به زیر سؤال بردن کشفیات کنونی‌ام!»
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.