جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: داستان پداگوژیکی

معرفی کتاب: داستان پداگوژیکی

«داستان پداگوژیکی»، عنوان کتابی است نوشته‌ی آنتون ماکارنکو که نشر گل‌آذین آن را با ترجمه‌ی مستقیم از زبان روسی به چاپ رسانده است. این کتاب داستان زندگی آموزگار و کارشناس برجسته‌ی علوم تربیتی شوروی، آنتون سیمینوویچ ماکارنکو است. صفت پداگوژیکی از ریشه‌ی واژه‌ی pedagogy به معنای هرآنچه مربوط به آموزش و تربیت است، گرفته شده است. بدین ترتیب این کتاب داستان و سرگذشت واقعی کودکان عصیانگر و بزهکاری است که در پرتو آموزش‌های آموزگاری دلسوز به انسان‌هایی شاد و پرانرژی با حس مسئولیت و وظیفه‌شناسی تبدیل شدند.

بعد از سال‌های سخت جنگ جهانی اول و جنگ داخلی که پس از انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷ در شوروی به وقوع پیوست، کشور نوپای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فقط با ویرانی، فقر و گرسنگی دست‌وپنجه نرم نمی‌کرد؛ خیل انبوهی از کودکان بی‌سرپرست که پدر یا مادر و یا هر دو را از دست داده بودند، در سراسر کشور سرگردان بودند و از راه دزدی و خلافکاری شکم خود را سیر می‌کردند. آمار دقیقی از تعداد این کودکان در دست نیست، اما عده‌ای تعداد آن‌ها را در سال ۱۹۲۱ چهار و نیم میلیون نفر دانسته‌اند و عده‌ای نیز معتقدند که تعداد آن‌ها در سال ۱۹۲۲ به هفت میلیون نفر می‌رسیده است. به هر تقدیر، تعداد بی‌شمار کودکان ولگرد مسئولان را بر آن داشت که مراکز متعددی برای سرپرستی، آموزش و تربیتشان دایر کنند و بعد از جمع‌آوری این کودکان به کمک پلیس و نهادهای امنیتی آن‌ها را به مراکز مربوطه بسپارند. آمار نشان از این دارد که در سال ۱۹۲۵، تعداد ۲۸۰ یتیم‌خانه، ۴۲۰ کمون کار و ۸۸۰ شهرک مخصوص اسکان کودکان بی‌سرپرست در کشور وجود داشت.

در شرایطی که فقر، گرسنگی و سرمای بی‌امان مجالی برای کار تربیتی باقی نمی‌گذاشت و تقریباً بدون هیچ امکاناتی، سرپرستی یکی از این اردوگاه‌های کار کودکان و نوجوانان بر عهده‌ی آنتون ماکارنکو گذاشته شد. آنچه در این اثر آمده است داستان واقعیِ غم و شادی بچه‌های بی‌پناه و گرسنه‌ای است که گام‌به‌گام به سوی بالندگی پیش رفتند و همین واقعی و مستند بودن وقایع کتاب و نیز دغدغه‌ی حل مشکلات کودکان و نوجوانان -که در طول تاریخ همواره وجود داشته و خواهد داشت- است که خوانندگان بسیاری را تا به امروز مجذوب خود کرده است.

داستان پداگوژیکی نخستین‌بار در زمان اقتدار استالین به چاپ رسید؛ اما از آنجایی که ماکارنکو در بخش‌هایی از کتاب از سیاست‌های آموزشی سیستم کمونیستی انتقاد کرده بود و از کارشکنی‌های پشت‌میزنشین‌های فرصت‌طلب که فقط درصدد دوختن کلاهی از نمد انقلاب برای خود بودند، سخن گفته بود، طبیعتاً کتاب با حذفیات بسیار زیادی روبه‌رو شد.

چاپ نسخه‌ی بدون سانسور این اثر، به همت گردآورنده‌ی نسخه‌ی حاضر، سوتلانا نِوِسکایا و دستیارانش در سال ۲۰۰۳ میسر شد. وی به منظور جلب توجه خواننده، قسمت‌هایی را که در چاپ‌های نخست کتاب حذف شده بودند، در نسخه‌ی کامل با حروف کج مشخص کرد. (در متن ترجمه شده‌ی فارسی نیز این قسمت‌ها با حروف پررنگ چاپ شده‌اند.) قسمت حذف‌شده گاه یک یا چند واژه یا عبارت است و در موارد بسیاری چندین صفحه را دربرمی‌گیرد که اغلب به انتقادات ماکارنکو از سیاست آموزشی و تربیتی سیستم کمونیستی مربوط می‌شود. در مواردی نیز احتمالاً هدف، زیباسازی متن یا جلوگیری از درازگویی بوده است.

امروز که بیش از هشت دهه از نخستین چاپ این اثر می‌گذرد، هنوز تجربیات ماکارنکو در امر آموزش و تربیتِ کودکان و نوجوانان، به‌ویژه بزهکاران خردسال و نوجوان، سرمشق کارشناسان علوم تربیتی است. به همین علت است که اثر حاضر به دفعات تجدید چاپ شده و در اختیار علاقه‌مندان حوزه‌ی تعلیم و تربیت در سراسر دنیا قرار گرفته است. داستان پداگوژیکی تحت عناوین گوناگون، به‌صورت کامل یا کوتاه‌شده، به هجده زبان در جمهوری‌های مختلف شوروی و سی‌وشش زبان در سایر کشورهای دنیا ترجمه شده است و در همه‌جا با استقبال خوانندگان، منتقدان، روان‌شناسان و کارشناسان علوم تربیتی روبه‌رو شده است.

قسمتی از کتاب داستان پداگوژیکی:

اوایل تابستان سال ۱۹۲۲ بود. همه در اردوگاه در مورد خطاکاری پریخودکا سکوت کردند. مددجویان حسابی کتکش زده بودند؛ طوری که ناچار شد مدت زیادی در بستر بماند. ما نیز او را در مورد اتفاقات پیش‌آمده سؤال‌پیچ نکردیم. فقط شنیدم ماجراجویی‌های او با حادثه‌ی خاصی همراه نبوده و سلاحی هم نزدش پیدا نکرده‌اند.

اما به‌هر‌حال، پریخودکا یک بزهکار واقعی بود. فاجعه‌ای که در اتاق من اتفاق افتاد و مصیبتی که گریبان خودش را گرفت، هیچ تأثیری بر او نگذاشت. بعدها نیز دردسرهای زیادی برای مرکز بازپروری درست کرد. او به سبک خودش به مرکز وفادار بود و هیچ تضمینی وجود نداشت که روزی با دست او، بر سر یکی از دشمنان ما ضربه‌ی تبر یا دیلمی فرود نیاید. وسعت دیدش فوق‌العاده محدود بود و همیشه عجولانه و بدون فکر عمل می‌کرد. تحت تأثیر اولین تفکراتی که به کله‌ی پوکش خطور می‌کرد، دست به کاری می‌زد. در عوض، در کار کردن بهتر از همه بود. در سخت‌ترین شرایط کاری، روحیه‌اش را از دست نمی‌داد، با تبر و پتک مشتاقانه کار می‌کرد، حتی در مواقعی که قرار نبود آن‌ها را بر فرق سر دشمنان ما بکوبد.

بعد از روزهای سختی که بر ما گذشت، مددجویان کینه‌ی شدیدی از دهقانان به دل گرفتند. بچه‌ها نمی‌توانستند آن‌ها را که مسبب این همه بدبختی برای ما بودند، ببخشند. متوجه بودم که اگر از آزار علنیِ دهقانان خودداری می‌کنند، فقط به خاطر این است که دلشان به حال من می‌سوزد.

صحبت‌های من و آموزگاران در مورد دهقانان، تلاش آنان و لزوم احترام به کارشان، هرگز از طرف مددجویان به‌عنوان سخنانی از طرف افرادی آگاه‌تر و عاقل‌تر پذیرفته نمی‌شد. از نظرشان، ما سررشته‌ای از این امور نداشتیم. از دید آن‌ها، ما روشنفکران شهری بودیم که قادر نبودیم عمق نفرت‌انگیز بودن دهقانان را درک کنیم.

-شما این‌ها را نمی‌شناسید. اما ما خوب می‌دانیم این‌ها چه موجوداتی هستند. به خاطر یک تکه‌نان حاضرند سر بِبُرند. اگر از خودشان چیزی بخواهی که... از دادن یک تکه نان به فقیر و گرسنه دریغ می‌کنند. ترجیح می‌دهند نان در صندوقچه‌شان بماند و کپک بزند، تا اینکه آن را به کسی بدهند.

-خُب حالا ما خلاف‌کاریم، باشد! به‌هر‌حال، قبول داریم که اشتباه کرده‌ایم... و بالاخره ما را بخشیده‌اند. این را می‌دانیم. اما آن‌ها هیچ‌کس را قبول ندارند. می‌گویند تزار بد بود، حکومت شوروی هم بد است. از نظرشان، فقط کسی خوب است که از آن‌ها چیزی نخواهد؛ اما همه‌چیز را مجانی در اختیارشان بگذارد. فقط در یک کلمه باید گفت که بخیل هستند.

بورون که هفت پشتش شهری بودند، گفت: وای که چقدر از این دهاتی‌ها بدم می‌آید! چشم دیدنشان را ندارم. دست من باشد، همه‌ی آن‌ها را به گلوله می‌بندم.

او هروقت که به بازار می‌رفت، یک سرگرمی داشت: نزد روستایی‌ای می‌ر‌فت که کنار بار گاری‌اش ایستاده بود و با خشم به شهری‌ها که به‌سرعت به این طرف و آن طرف می‌رفتند، نگاه می‌کرد و مراقب بود تا بارش را ندزدند. بورون  از او می‌پرسید: تو دزدی؟

روستایی که گیج شده بود، از کار مراقبت از بارش غافل می‌شد و می‌پرسید: هان؟

بورون می‌خندید و می‌گفت: آهان فهمیدم، تو دهاتی هستی!  و بلافاصله حرکتی تند و ناگهانی به سمت کیسه‌ای که مرد روستایی روی گاری قرار داده بود، انجام می‌داد و می‌‌گفت: بگیرش عمو!

خرید کتاب داستان پداگوژیکی         

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.