جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: بیداری (دنیای درون و بیرون خود را تغییر دهید)

معرفی کتاب: بیداری (دنیای درون و بیرون خود را تغییر دهید)

«بیداری» عنوان کتابی است به قلم آنوشا نوبخت که نشر مون آن را به چاپ رسانده است. نویسنده می‌گوید: ۸ ساعت کار توی شرکت پخش و باربری، جابه‌جا کردن جعبه‌های سنگین از این سرِ شهر به اون سرِ شهر با ماشین خودم، حدود ۲۰۰ بار پیاده و سوار ماشین شدن توی هر شیفت کاری، هیچ ‌کدوم تصور من از زندگی خوب و دل‌خواه نبوده.

بردن جعبه‌های سنگین به طبقه‌ی چهارم توی گرمای ۴۳ درجه، بحث کردن با مشتری‌هایی که فکر می‌کنن تقصیر توئه که اون‌ها محصولی رو اشتباه سفارش داد‌ن، دربه‌در گشتن دنبال جای‌پارک توی شهر شلوغ پرترافیک، همه‌ی این‌ها با هم آدم‌ها رو خسته می‌کنه، جوری که حس می‌کنی تمام بدن و ذهنت بی‌حس و سِر شده. با این حس‌وحال برمی‌گشتم به خونه‌ای که نه خانواده‌ای توش زندگی می‌کرد و نه رفیقی. تنها چیزی که داشتم یک اتاق بود. یک اتاق کرایه کرده بودم و تمام روز کارم توش درس خوندن بود.

هیچ چیزی سر جاش نبود. شغلی رو که همیشه می‌خواستم، نداشتم. یک مهاجر بودم، یک غریبه. توی این شهر و کشور هیچ ‌کسی رو نمی‌شناختم. بیشتر اوقات تنها بودم و دوست پیدا کردن برام سخت بود. پولی که از راه پخش جعبه‌ها درمی‌آوردم به‌زور کفاف خورد و خوراک، مایحتاج زندگی و کرایه‌ی اتاقم رو می‌داد. به خانواده و دوستان نمی‌تونستم در مورد احساسات و عواطف به‌هم‌ریختم چیزی بگم چون از راه دور نگرانشون می‌کردم. معنای زندگی رو گم کرده بودم، فقط زنده بودم ولی زندگی نمی‌کردم. آخر هر هفته با خودم می‌گفتم از اول هفته‌ی دیگه زندگی‌م رو تغییر می‌دم. ورزش می‌کنم، غذای سالم‌تر می‌خورم، بیشتر درس می‌خونم، پول‌هام رو جمع می‌کنم و خیلی کارهای دیگه که دوست داشتم به زندگی‌م اضافه کنم. ولی هفته‌ی بعد می‌اومد و من هیچ ‌کدوم از اون کارها رو انجام نمی‌دادم. خیال می‌کردم یک‌دفعه یک اتفاق بزرگ، یک معجزه خارج از زندگی‌م رخ می‌ده و همه‌چیز عوض می‌شه. همه‌چیز خوب می‌شه. مثل این بود که روحم در خواب بود و بدنم زیر نظر ذهنم به صورت اتوماتیک کار می‌کرد. ذهنی که هرجا بود جز اینجا. جز در لحظه.

یک روز توی همین زندگی به‌هم‌ریخته‌ی عزیز، یکی کیفم رو از توی ماشینم دزدید! خیلی چیز قیمتی توش نداشتم ولی کلید خونه‌م توش بود. صاحب‌خونه‌ای که باهاش زندگی می‌کردم هم مسافرت بود و تا فردای اون روز نمی‌اومد. شیفت کاری‌م تموم شد و به طرف خونه راه افتادم. شب رو باید توی ماشینم می‌موندم. پر از خشم بودم و خیلی خیلی خسته از همه‌چیز. پر از ترس و شک به زندگی و هر حس دیگه‌ای که تصور کنین. احساس کردم اگه این فشاری رو که توی قفسه‌ی سینه‌م حس می‌کنم، یک‌جوری خالی نکنم یک بلایی سرم می‌آد. موبایلم را برداشتم ، قسمت نوت‌برداری رو باز کردم و شروع کردم به نوشتن. اشک می‌ریختم و می‌نوشتم. ۲۵ صفحه‌ی تمام. صفحه پشت صفحه از احساساتم نوشتم، از اینکه چقدر دلم برای خود قدیمم و زندگی قبلی‌م تنگ شده، از اینکه زندگی چطوری باهام رفتار می‌کنه و چقدر حس می‌کنم از آرزوهام دورم.

یک‌دفعه از نوشتن دست برداشتم. از گریه‌کردن. سرم خالی شده بود. سبک شدم. حس کردم چندین وقت بود که بار سنگینی رو به دوش می‌کشیدم و متوجه نبودم. گوش‌هام زنگ می‌زد. ساعت سه صبح توی ماشین. سکوت محض. آرامش عجیبی بود.

اون شب اتفاقی درون من رخ داد؛ همون اتفاقی که منتظر بودم در دنیای خارج از من بیفته. اون شب به خودم قول دادم که از این به بعد هر روز بنویسم؛ حتی شده ۵ دقیقه. از حس‌هام، از چیزهایی که دوست دارم به زندگی‌م بیارم و تجربه کنم، از اتفاقی که در طول اون روز برام افتاده یا هر موضوع دیگه‌ای. تصمیم گرفتم بی‌هیچ عذر و بهانه، این یگانه قول رو بهش عمل کنم.

نوشتن روزانه، خالی کردن ذهنم و رها کردن چیزهایی که دیگه بهم خدمت نمی‌کردن، نجاتم داد. متوجه شدم قلم من چوب جادوی اون معجزه‌ای بود که منتظرش بودم. به جای اینکه بخوام اول هر هفته یک‌دفعه همه‌چیز رو تغییر بدم، هر روز می‌نوشتم. همین یک کار همه‌چیز رو پله‌پله برام تغییر داد. بیشتر به خودم نزدیک شدم و هوشیار شدم به اینکه ذهنم چطور کار می‌کنه. متوجه شدم نیت پشت هر عمل، کلید اصلی رضایتمندی و خشنودیه. هر روز رو با یک نیت سپری می‌کردم و از نوشتن دست برنداشتم. وقتی روی کاغذ می‌دیدم که چطور فکر می‌کنم و عمل می‌کنم، اعتمادبه‌نفسم تقویت شد. باورهام تغییر کردن و زندگی‌م ورق تازه‌ای خورد.

کسی که امروز هستیم نتیجه‌ی عادات روزانه‌ایه که داریم. کارهایی که خودآگاه و ناخودآگاه انجام می‌دیم و واکنش‌هایی که بسته به شخصیتمون به اتفاقات و چالش‌ها داریم، واقعیت زندگی ما رو شکل می‌دن. اگه می‌خواین واقعیتی رو که در برابر چشم‌هاتون شکل می‌گیره، تغییر بدین باید شکل واکنش بهش رو تغییر بدین. برای تغییر واکنش باید نگاه و باورتون به زندگی رو دستی بهش بکشین. عادت‌های کوچک روزانه و قدم‌های کوچک رو نباید دست‌کم بگیریم. این عادت‌ها قسمت بزرگی از این «من» رو تشکیل می‌دن که در پسِ ظاهر جسمانی‌مون قرار داره.

این روزنگار کمکتون می‌کنه و مسیر تغییرات کوچک و اساسی رو بهتون نشون می‌ده.

در این روزنگار با مطالب علمی، پژوهش‌های مختلف از دانشگاه‌های معتبر دنیا، مطالب روان‌شناختی و همچنین معنوی آشنا می‌شین که غذایی برای روح، ذهن و بدن شماست.

این روزنگار از ۳۶۵ صفحه تمرین ساده تشکیل شده که شما رو دعوت می‌کنه به لحظه برگردین و غرق در ذهن و افکارتون زندگی نکنین. تمام دارایی ما لحظه است. وقتی یک سال هر روز تمرین کنیم و به خودمون یادآوری کنیم که در لحظه باشیم، کم‌کم توانمند می‌شیم و افسار زندگی رو در دست می‌گیریم. من یاد گرفتم هر آنچه که در اطراف ماست، جاندار یا بی‌جان، آینه‌ای برای ماست که تصمیم بگیریم چه واکنشی به دنیا نشون بدیم. کنجکاوی و اشتیاق دو کلید اصلی هر عکس‌العمل موفقیت‌آمیزن. با این دو نیت دعوتتون می‌‌کنم که یک سال رو با خودتون و این روزنگار سپری کنین و عادت‌ها و قدم‌های کوچک رو جدی‌تر بگیرین. پیشنهاد می‌کنم این روزنگار رو نگه دارین و چند سال بعد بهش برگردین و ببینین چه تغییراتی در شما رخ داده.

به یاد داشته باشین در تبدیل شدن هسته به درخت، هیچ مرحله‌ای بی‌ارزش یا بیهوده نیست. هیچ اتفاقی بد و بی‌معنا نیست. ما به اون جوانه‌ی کوچک اول راه، به برگ‌های تازه و نوپا، به گل‌ها و غنچه‌های کوچک نیاز داریم. نیاز داریم که توی زمستون برگ‌ها رو از دست بدیم. به همه‌ی این مراحل نیاز داریم که هسته‌مون به درختی تنومند و زیبا تبدیل بشه و نباید روی هیچ‌کدوم از پله‌پله رشد کردن‌ها برچسب مفید نبودن یا بی‌اهمیتی بزنیم. تو هم مثل همین درختی؛ تویی که بخشی از این طبیعت و تصویری از پروردگار هستی.

خرید کتاب بیداری         

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
محدثه خاکپور 1 هفته پیش
نخوندم