جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

فیلمنامه اورجینال: طلا و مس

فیلمنامه اورجینال: طلا و مس «طلا و مس» فیلمی است به کارگردانی همایون اسعدیان و محصول سال ۱۳۸۹ سینمای ایران. در این فیلم بازیگرانی چون بهروز شعیبی، نگار جواهریان، سحر دولتشاهی، حلیمه سعیدی، جواد عزتی، رضا رادمنش و مهران رجبی به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. حامد محمدی فیلمنامه‌ی این فیلم را نوشته و بهرام دهقان نیز آن را تدوین کرده است. این فیلم ۹۷ دقیقه‌ای برای نخستین‌بار در بیست‌و‌‌هشتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد. آسید رضا طلبه‌ی جوانی است که به‌تازگی به همراه خانواده‌اش به تهران آمده تا در کلاس درس اخلاق حاج آقا رحیم شرکت کند؛ اما او به‌زودی متوجه علائم بیماری ام‌اس در همسر خود، زهرا سادات می‌شود. از این رو سیدرضا برای تأمین هزینه‌های درمان همسرش مجبور می‌شود تا تغییراتی در شیوه‌ی زندگی‌شان به‌وجود آورد. «طلا و مس» فیلم خوش‌یمنی بود؛ به‌خصوص برای بازیگر نقش اول زنش یعنی نگار جواهریان. به‌گونه‌ای که توانست در چندین جشنواره، جوایز معتبری برای او به ارمغان آورد. این فیلم در چند جشنواره برون‌مرزی (ازجمله در امریکا و کانادا) نیز اکران شد و تحسین منتقدان بسیاری را برانگیخت.

قسمتی از فیلمنامه «طلا و مس» نوشته حامد محمدی:

صدای زهرا سادات بر سیاهی تیتراژ شنیده می‌شود و صدای قیچی هم می‌آید. صدای زهرا سادات: پول پیش اجاره خونه رو رفتم بانک ریختم به حساب اعظم خانم... می‌دونی آقا سید! حسابش برا ثبت نام حجه... همین سر خیابونم یه دکتر چشم‌ئه، رفتم برای شما نوبت بگیرم، سرش خیلی شلوغ بود، گفت چهار ماه دیگه... مدرسه عاطفه‌ام خیلی نزدیکه، ولی مدیرشون خیلی خانم بود... تصویر باز می‌شود و زهرا در حیاط مشغول اصلاح موهای رضا دیده می‌شود... رضا پارچه‌ای دور گردنش انداخته و در حیاط روی چهارپایه‌ای، آرام نشسته است. زهرا: مدرسه که ثبت‌نام نمی‌کردن، نه که سه ماه از سال گذشته، ولی همین که مدیرشون فهمید شما طلبه‌ای، نه نیاورد... عاطفه مشغول لی‌لی‌بازی با خودش در حیاط است و به پدر و مادرش بی‌توجه است و امیرعلی هم در خانه خوابیده است. زهرا، لحظه‌ای از اصلاح دست می‌کشد و به رضا نزدیک می‌شود. زهرا: آقا سید! یه چیزی می‌گم، نه نیاری‌ها! خب؟ رضا، همان‌طور که ساکت و آرام زیر دست زهرا نشسته و زهرا مشغول اصلاح موهای اوست، نگاهی به زهرا می‌اندازد. رضا: امر بفرمایید! زهرا که آرامش رضا را می‌بیند، دوباره مشغول اصلاح موهای او می‌شود. زهرا: فردا برو بازار یه عبای نو بگیر! رضا: عبا برای چی؟...عبا که... زهرا: اون عبا دیگه پاک کهنه شده، تو تهرون خوبیت نداره، نگران پولشم نباش! دست زهرا می‌لرزد و رضا، سرش را می‌کشد. رضا: اخ! عاطفه که مشغول بازی بوده، از صدای پدرش، متعجب به او می‌نگرد زهرا: طوری شد! بذار ببینم؟...خدا منو بکشه رضا: نه خیر... چیزی نشده... نه بابا زهرا دست از اصلاح می‌کشد و نگران با رضا حرف می‌زند. زهرا: نمی‌دونم چرا یه وقتایی چشام دو دو می‌زنه... همین سر انگشتامم هی گزگز می‌کنه... میگم آقا سید! یه وقت مرض ناجوری نباشه؟ رضا که جای تیزی قیچی را با دست فشار می‌دهد، حرف‌های زهرا را جدی نمی‌گیرد. رضا: زهرا سادات! این حرفا چیه؟! برای خستگیه... این مدت شما خیلی خسته شدی، این حرفا چیه میزنی؟ عاطفه که دوباره مشغول بازی شده، از پشت پنجره خانه اعظم خانم، دختری عقب افتاده را می‌بیند که سرش را به شیشه چسبانده و به او خیره شده است. )تصویر سیاه می‌شود)
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.