جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
فیلمنامه اصلی: شطرنج باد
«شطرنج باد» فیلمی است به کارگردانی محمدرضا اصلانی و محصول سال ۱۳۵۵ سینمای ایران. در این فیلم بازیگرانی همچون فخری خوروش، محمدعلی کشاورز و اکبر زنجانپور به نقشآفرینی پرداختهاند. فساد گستردهی زمان قاجار در پسزمینهی این فیلم نمایشی پررنگ دارد. «شطرنج باد» در زمان اکران و در همان سال ۱۳۵۵، اثر خوششانسی نبود. در نخستین اکران فیلم، حلقههای فیلم به شکل جابهجا پخش شد. نتیجه، به وجود آمدن نوعی نارضایتی در مخاطبان در همان گام نخست بود. دامنهی این بدشانسیها البته به همینجا محدود نشد؛ با گذشت سالها، حتی نگاتیوها و پوزتیوهای فیلم گم شد و جستوجوها برای یافتن آنها بینتیجه ماند تا اینکه چند سال قبل، به شکل تصادفی، یک نسخه از نگاتیوهای این فیلم در یک سمساری یافت شد! اتفاقی که برای کارگردانِ فیلم بسیار خرسندکننده بود چراکه سبب شد تا با سرمایهگذاری خارجی، فیلم به شکل کامل ترمیم شود. این امر سبب شد تا فیلمی که از ارزشهای سینمایی بالایی برخوردار است، نجات یابد و در سینمای ایران ماندگار شود. فیلم در دورهای ساخته شده که جریان موج نو در سینمای ایران به بلوغ خود رسیده و مخاطبان خاص خود را یافته بود؛ اما «شطرنج باد» حتی نسبت به فیلمهای متفاوت آن زمان نیز، فیلم متفاوتتری به شمار میآمد. نماهایی که فاقد حرکتاند و توجه به جزئیات زیاد در صحنهپردازی و روایت، ویژگیهای بارز این فیلماند. این فیلم بیش از هر چیز سینمای روس و جریان سینمای روشنفکرانهی اروپا را به ذهن میآورد. فیلمی که در زمان خود و حتی امروزه فیلمی آوانگارد و غیرمتعارف محسوب میشود.قسمتی از فیلمنامهی شطرنج باد ساختهی محمدرضا اصلانی:
مهمانخانه -روز- نورهای شدید و فروخورنده از پنجرهها یک ششلول سربی قرن نوزدهمی -یا ششلول تهپر (بستگی به تاریخ قضایا دارد) بههرحال تفنگی است که کمی از دوران خود عقبتر، جدیدترین سلاح زمان فیلم نباشد. یک اسلحهی تزیین شده- دست ندیمه اسلحه را پر میکند -آماده میکند- میگذارد دست اقدس -دستهای اقدس کمی میلرزد- ندیمه: حالا زبونهشو که فشار بدین درمیره. اقدس: نمیترکه؟ ندیمه: شعبون خان که گفته نه! چهرهی اقدس -نگاه- -رمضون که میخواد باهام عروسی کنه- چهرهی ندیمه. -ای خانوم جون! یه چیزی بگم! شما خیلی سادهاین! شعبون خان گفته باس خیلی خیلی مواظب رمضون خان باشین... انگاری یه نقشههایی داره... اقدس به خشم اسلحه را از کنارش برمیدارد- (بر چهارچرخه نشسته). -میرم، میرم نظمیه شکایت- چرا تیزاب نمیآره؟ دیگه لش عموش نمونه تو سرداب. -نمیدونم. اقدس: گمونم سرداب بو گرفته. ندیمه میرود -پردهای را کنار میزند- ندیمه: آره خانوم جون. دیگه نمیشه رفت حموم. بو نمیذاره آدم برسه به سربینه. اقدس: خاک و خل همهمونو گرفته. اقدس نگاهی به اطرافش میکند- -میبینی این گوربهگور شده تا خانوم جانم مرحوم شدن هر چی عمله اکره داشتیم بیرون کرد. خیال میکرد همهچی مال خودشه، از کیسهی خودش میده.... اقدس: راس میگفت کمیسر، این پیرِ سگو دیده؟ ندیمه: نمیدونم والله. نفس بلند اقدس. اقدس: یعنی ممکنه؟ اقدس اسلحه را با ناشیگری نشانه میرود به سوی ندیمه- اقدس: به کی میشه اطمینون کرد. ندیمه کنار میکشد- اقدس به خشکی اسلحه را به گوشهای میاندازد. ندیمه به سوی اقدس میآید -و چهارچرخهاش را به سوی پنجره میبرد- و از این پس ندیمه به آرامی اقدس را در سراسر اتاق میگرداند- با مکثهای متناوب و حرکتهای سریع و آهسته -در همه حال، اقدس حالتی بیتاب و جوینده دارد- و اشیا را بررسی میکند- اقدس: چه خاکی... چه خاکی!... یه مدت دیگه گمونم خاک همهمونو بگیره... ها... چه خوابی دیدم! (مکث) (به ندیمه) تو طهارت داری! ندیمه فقط نگاه میکند. (مکث) خواب دیدم رو همین چارچرخهام، اما تو قلمستون زرگندهام. بهار طوری بود. همه اومده بودن گردش. آفتابِ آفتاب بود. اما هیشکی سایه نداشت. رمضون گمونم چرخمو میبرد -همهجور آدمی بود. بعد یه مرتبه یه خانوم فرنگی پیداش شد. با یه کلاه گندهی عجیب غریب اومد جلو. بیهوا برگشت بهم سلام کرد. من موندم که این کیه. یه مرتبه از جلو سینهش یه نوقانطوریِ کوچولو آورد بیرون، عین همین بود (اشاره به اسلحه) تیرو خالی کرد تو سینهم. همچی که صدای تیر بلند شد خانومه فرار کرد، باغم خالی شد. اما نظمیهچیا ریختن تو باغ و منو گرفتن. رمضانم گرفتن. من هرچی داد زدم که اون خانومه بهم تیر زده اونو بگیرین... به جاش نظمیهچیا منو میبردن کمیسری.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...