جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

فیلمنامه‌ی اصلی: پالپ فیکشن

فیلمنامه‌ی اصلی: پالپ فیکشن «پالپ فیکشن» فیلمی است به کارگردانی کوئنتین تارانتینو و محصول سال ۱۹۹۴ سینمای امریکا. در این فیلم بازیگرانی همچون جان تراولتا، ساموئل ال جکسون، اوما تورمن، بروس ویلیس، هاروی کایتل، تیم راث، آماندا پلامر و کریستوفر واکن به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. فیلم محبوب دوستداران تارانتینو و برنده‌ی نخل طلای کن سال ۱۹۹۴٫ «پالپ فیکشن» بیشتر پدیده است تا فیلم. جوایز متعددی برده، کلی طرفدار دو آتشه دارد، بی‌نهایت فیلم می‌خواهند شبیه‌اش باشند و کارگردانش هم ادعا می‌کند کارش مؤلفانه است. پالپ فیکشن میخش را محکم در تاریخ سینما کوبیده و جایگاهش را به‌عنوان نمادِ عصر خود تثبیت کرده. اهمیت پالپ فیکشن صرفاً در ساختار آن نیست، بلکه در سرو‌صدایی است که به پا کرده -چه در بین طرفدارنش و چه در میان مخالفانش. اهمیت و ارزش این فیلم برای تماشاگران نه در پیامی است که به بیننده انتقال می‌دهد و نه در موضع سیاسی‌ای که فیلم به آن پایبند است. ارزش و اهمیت «پالپ فیکشن» در این است که از معنا و اخلاقیات فراتر می‌رود و تجربه‌ی سینمایی نابی را به بیننده عرضه می‌کند –یک‌جور تجربه‌ی سرخوشانه و سرزنده‌ی متشکل از صدا و تصویر. کسانی که این فیلم را دوست دارند به این خاطر دوستش دارند که حرفی برای گفتن ندارد و صرفاً تجربه‌ای سینمایی را در قالب بازی در اختیار تماشاگر قرار می‌دهد. کسانی هم که دوستش ندارند دقیقاً به همین خاطر دوستش ندارند و سطحی‌نگریِ عامدانه‌ی آن را همچون نشانه‌ای از عصر پوچِ پسامدرن می‌دانند، یا به نظرشان فیلم دارد یک سری مسائل سیاسی -مثل موضوع مردانگی و نژاد را در پشت نقابِ ادعای سیاسی نداشتن مخفی می‌کند. نشنال فیلم تی‌یتر معمولاً پاتوق سینماگران ملالقطی و جدی است، اما سرِ «پالپ فیکشن» قضیه فرق می‌کرد. برایان رابینسون، سخنگوی سالن سینمای ملی گفته بود: «سه هزار بلیت را فقط اعضای باشگاه مشتریان رزرو کرده بودند. از اوایل دسامبر به بعد، تلفن‌ها مدام زنگ می‌خورد و یک لحظه هم قطع نمی‌شد. یکی در میان هم بلیت فیلم تارانتینو را می‌خواستند. سالن اصلی با ظرفیت چهارصد و پنجاه نفر کامل پر شده بود، صد و شصت و دو نفر هم در سالن کوچک‌تر مجاور سالن اصلی نشسته بودند و مصاحبه و جلسه‌ی پرسش و پاسخ را از طریق مانیتور تماشا می‌کردند. طرفداران تارانتینو از ده ساعت پیش از شروع مصاحبه بیرون ساختمان نشنال فیلم تی‌یتر جمع شده بودند.» نشانه‌های زیادی بر پدیده بودن «پالپ فیکشن» صحه می‌گذارند. برای مثال ده‌ها سایت مختص به تارانتینو و پالپ فیکشن وجود دارد. علاوه بر این، جست‌وجوی ترکیب کوئنتین + تارانتینو، به‌عنوان کلید واژه، چیزی حدود ده هزار نتیجه در اختیار کاربر قرار می‌دهد. سایت‌های زیادی خود را وقف تارانتینو و فیلمش کرده‌اند. ساختار «پالپ فیکشن» آن‌قدرها هم که به نظر می‌رسد بدیع نیست. این ساختار برای اهالی تلویزیون آشناست و تارانتینو هم اتفاقاً از همین پیش‌زمینه‌ی ذهنی تماشاگران نسبت به شکل روایت در تلویزیون استفاده و روایت فیلمش را پر از غافلگیری کرده است. مردم امریکا به داستان‌هایی که تا می‌آیند به ثبات برسند تکه‌تکه روایت می‌شوند یا وسطشان داستان‌های جدید وقفه می‌اندازد و باز ادامه پیدا می‌کنند عادت دارند: وقفه‌ها تبلیغات تلویزیونی‌اند، تکه‌تکه‌شدن‌ها هم همان کانال عوض کردن‌ها. در «پالپ فیکشن»، تارانتینو هر کدام از قصه‌ها را تا جایی پیش می‌برد که حس می‌کنیم حالا قرار است تبلیغ پخش شود. صحنه‌ی ابتدایی فیلم که هانی‌بانی و پامپکین در رستوران نشسته‌اند و نقشه‌ی دزدی‌شان را می‌کشند، دقیقاً مثل همین تکه‌هایی است که قبل از شروع سریال‌ها، قبل از تبلیغات پخش می‌شود. تماشاگران سینما توقع ندارند چنین چیزی را در یک فیلم سینمایی ببینند، اما بعد از اینکه همه‌ی قسمت‌های فیلم را می‌بینیم دوباره به همان قسمت اول برمی‌گردیم.

قسمتی از کتاب پالپ فیکشن:

پالپ فیکشن مثل جوک‌های چندش‌آور و وقیح که می‌خواهند آستانه‌ی تحمل ما را بسنجند و ببینند تا کجا می‌توانیم تحمل کنیم و حالمان به هم نخورد، با حد و مرزها بازی می‌کند تا ببیند چه چیزی برای ما قابل قبول است و چه چیزی از آستانه‌ی تحملمان خارج می‌شود. سر شاخ شدن بوچ با مارسلوس و بعد درگیر شدنش با ردنک‌ها انگار در یک سیر مارپیچی که هرکس سعی می‌کند در به هم زدنِ حال آن یکی به بقیه رو دست بزند گیر افتاده است؛ در اینکه چطور هر لحظه از فیلم می‌خواهد در غریزی رفتار کردن از لحظه‌ی قبل از خودش پیشی بگیرد و تماشاگر را هم مجبور می‌کند با این نمایشی که دارد شدید و شدیدتر می‌شود همراهی کند (مثل موقعی که بوچ سعی دارد اسلحه‌ای را انتخاب کند که مهلک‌تر و بزرگ‌تر باشد). اگر یک بُعد پالپ فیکشن معصومیت و سادگی شخصیت‌هایی است که احمقانه به اطرافشان نگاه می‌کنند، یک بُعدش هم لذتی آمیخته با خشونت است که می‌خواهد شاهد چیزهای عجیب و غریب باشد و از آن‌ها الهام بگیرد. مثلاً وقتی وینسنت و لنس آماده شده‌اند که یک سرنگ بزرگ را در قلب میا فرو کنند و نجاتش بدهند، چهره‌ی خوشحال زن لنس، جودی را در پس زمینه می‌بینیم- در فیلم‌نامه آمده که چشم‌هایش از انتظار برق می‌زند و وقتی میا با آن حالت دیوانه‌وار به هوش می‌آید، او از خوشحالی می‌خندد و می‌گوید: «عجب وضعی بود!»
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.