جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
نورا وبستر/ موریسی که دیگر نبود
رمان نورا وبستر، برندۀ جایزۀ هاوثورندن ۲۰۱۵، به همت نشر همان به چاپ رسیده است. همهچیز داشت خوب پیش میرفت: زندگی در کنار مردی که دوستش داشت و چهار فرزند سرشار از امید و آرزو. تنها چیزی که نورا فکرش را نکرده بود مرگ زودهنگام موریس بود. حالا دیگر هیچچیز مثل سابق نیست. از این پس نورا بیوهای است زخمخورده و مضطرب که حتی نمیداند چطور باید دوام بیاورد. بچهها هریک، غرق دنیای سرد و ماتمزدۀ خویشاند و این اوست که باید به همهچیز سروسامان بدهد؛ آن هم در شهری کوچک که همه یکدیگر را میشناسند و رفتار تکتک اهالی زیر ذرهبین کنجکاوی و دخالت و حتی فضولی دیگران است. نورا چارهای ندارد جز تاب آوردن، جز پیش رفتن با گامهای لرزان و درنهایت زنده نگه داشتن کورسوی امید در اعماق تاریک قلبش. و این معجزۀ هنر است که سرانجام دری به روی نورا میگشاید؛ دری به دنیایی که در آن بزرگترین سرمایۀ هستی را باز مییابد: خودش را. کالم تویبین نویسندۀ برجستۀ ایرلندی است که در کارنامۀ ادبی خود رمان، داستان کوتاه، جستار، نمایشنامه، نقد و شعر دارد. او استاد علوم انسانیِ دانشگاه کلمبیا در منهتن و استاد نویسندگی خلاق در دانشگاه منچستر است. آثار ادبی او به زبانهای متعدد ترجمه شده و جوایز متعددی در کشورهای مختلف دریافت کرده است.قسمتی از کتاب نورا وبستر:
بعدازظهر، پیش از رفتن به باشگاه گلف، رفت موهایش را بشوید و درست کند. میخواست پیراهن پشمی بپوشد با ژاکتی روی آن و کت زمستانیاش را هم ببرد برای پیادهروی احتمالی بین پارکینگ و کافه. اونا، وقتی نورا سوارش کرد، گفت: «شیموس خیلی خوشحال شد که باهامان میآیی. خانوادۀ گیبنی از بهترین مشتریهای بانکاند و شیموس برای ویلیام گیبنی بزرگ خیلی احترام قائل است. میگوید واقعاً کلهاش کار میکند. پسرهایش هم به همین زودیها تغییرات بزرگی ایجاد میکنند، شیموس آنها را هم خیلی قبول دارد. فقط انگار دیگر زیادی نیرو استخدام کردهاند. خبر داشتی؟ شیموس میگوید اگر حقوقها را بیاورند پایین، وضع شرکت بهتر میشود.» شیموس توی کافه منتظرشان بود. نوشیدنی سفارش داد. وقتی برگشت، گفت: «امروز که تا این لحظه روز بدی بوده. ضربۀ سوراخ سوم را طوری خراب کردم که سنگینتر بودم راهم را بکشم و بروم.» قدبلند بود با صورت گلانداخته. نورا حس کرد لهجهاش مال جایی وسطهای کشور است. مرد جوری باهاش حرف میزد انگار سالهاست میشناسدش. با خودش گفت چه توانایی مفیدی است برای کسی که توی بانک کار میکند و مدام از این شهر به آن شهر میرود. کمی بعد دو مرد دیگر بهشان ملحق شدند که یکیشان توی شهر داروخانه داشت. نورا قبلاً رفته بود داروخانهاش، ولی با صاحبش حرف نزده بود. همان مرد گفت: «میشد روی سوراخ پنجم شانس بیشتری داشته باشم؛ یعنی اگر توپ را بهتر گذاشته بودم. فکر کنم باد هم میآمد.» آن یکی گفت: «آره بابا، حواسم جمع بود. راستش آنقدرها هم باد آرامی نبود.» داروساز گفت: «فکر کنم بعدِ ضربۀ سوراخ پنجم بود که دیگر فهمیدم چقدر شدید است. بعدش هم که ضربۀ ناشیانۀ سوراخ هشتم کارم را یکسره کرد.» برگشت و طوری نورا و اونا را نگاه کرد که انگار آنها هم توی بازی بودهاند. ادامه داد: «میدانی، من همیشه گفتهام الان بهترین وقتِ سال برای گلف است. البته به شرطی که هوا هم خوب باشد.» نورا وبستر را الهام سلمانی فروغی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۹۲ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۵۵ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...