جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: گودی
«گودی» عنوان رمانی است از جومپا لاهیری، نویسنده هندی-امریکایی، که در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است. این کتاب که کاندید دریافت جایزهی بوکر و همچنین جایزهی بیلیز هم بوده، داستان زندگی دو برادر را در دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی در کلکته پی میگیرد: سوبهاش و اودایان. یکی درگیر پیوستن به یک جنبش هندی است و دیگری مصمم است تا به امریکا مهاجرت کند. دههی ۶۰ میلادی در هند، دههی پرآشوبی بود. جنبشهای دهقانی در این کشور هر روز شکل جدیدتری داشت. اودایان که جاهطلبی و ماجراجویی انگار در خون اوست، به مبارزات چریکی کلکته وارد میشود. هدف گویی رسیدن به عدالت برای دهقانان است. از آنسو سوبهاش از این فضای ماجراجویانه به دور است. او تصمیم میگیرد تا برای ادامهی تحصیل به امریکا برود. سرنوشت، خانواده و عشق مفاهیمی هستند که گویی لاهیری قصد دارد تا در این رمان خود، آنها را واکاوی کند. نقش انتخابها و اندیشهها در نهایتِ کار آدمی. رمان لاهیری پر از جزئیات خواندنی مربوط به هندوستانِ آن سالهاست. حکایت نسلهای گوناگون و تفاوت نگاهشان به زندگی. گودی دومین رمان لاهیری است که در بین دوستدارانش و همچنین منتقدان تا آنجا بالا رفت که حتی کاندید دریافت جایزهی بوکر شد. برخی همچنین این رمان را سیری در سنن شرقی و هندی با نگاهی نقادانه نیز دانستهاند که میتوان از این دریچه نیز به این رمان نگریست.قسمتی از رمان گودی نوشته جومپا لاهیری:
حالا ناگهان دیگر در تالی گانج نبودند. صدای ماشینها را از ته خیابان میشنیدند؛ ولی دیگر خودشان را نمیدیدند. دور تا دورشان درختان اوکالیپتوس بود و مانگرو توپی، بوتههای یاسمن و شیشهشور مردابی. سوبهاش به عمرش چنین چمنی ندیده بود، یکدست یکدست، انگار که روی پستی و بلندیهای زمین قالی سبز کشیده باشند. مواج مثل ریگهای روان صحرا، یا موجهای کوچک و آرام دریا. چمنهای سبز کوتاهتر نزدیک سوراخهای گلف چنان نرم بود که وقتی به آن دست میکشید انگار به خزه دست کشیده باشد. زمین پایینترش هم به صافی پوست سر بود و چمنهایش یک پرده روشنتر میزد. این همه مرغ ماهیخوار را یکجا ندیده بود. وقتی خیلی نزدیکشان شد، پر زدند و رفتند. درختها روی چمن، سایههای عصرگاهی انداخته بودند. وقتی سرش را بالا میآورد و نگاه میکرد، شاخ و برگشان از هم باز بود. هر دو برادر از هیجان این ورود غیر مجاز گیج میخوردند؛ از ترس اینکه گیر بیفتند. ولی هیچکس ندیدشان؛ نه نگهبان پیاده یا اسب سواری، نه زمین بانی. کسی دنبالشان نکرد و فراریشان نداد. کمکم خیالشان راحت شد. پرچمهایی را دیدند که در طول زمین کاشته شده بود. سوراخها مثل نافهای زمین بود، سوراخهای فنجانشکل که نشان میداد توپ گلف کجا باید برود. اینجا و آنجا حفرههای کمعمق شنی بود؛ گودالهایی وسط چمن کوتاه، بین نقطهی شروع و پایان گلف، با شکلهایی عجیب، مثل قطرههایی که زیر میکروسکوپ تماشا کنیم. به ورودی اصلی نزدیک نمیشدند، سمت ساختمان تماشاچیها نمیرفتند که زوجهای خارجی، دست در دست هم، دور و برش قدم میزدند یا زیر درختها روی صندلیهای حصیری مینشستند. بسم الله گفته بود که گاهی آنجا جشن تولد میگیرند، جشن تولد بچهی یکی از خانوادههای بریتانیایی که هنوز در هند زندگی میکردند، با بستنی و پونی سواری و کیک تولد که روش شمع میگذاشتند و روشن میکردند. با اینکه نهرو نخستوزیر بود، به دیوار سالن پذیرایی عکس ملکهی تازه انگلستان، الیزابت دوم، بود. در آن گوشهی پرت باشگاه که کسی نمیدیدشان، در همراهی بوفالوی آبیای که آن حوالی میچرخید، اودایان با همهی زورش چوب زد. دستها را بالای سر برد، ژست گرفت و چوب گلف را مثل شمشیر توی هوا تکان داد. چمن بکر را زخمی کرد و چند تا از توپها را فرستاد توی آب. در بخشهای ناصافتر زمین گلف، دنبال توپهای جایگزین گشتند. سوبهاش کشیک داد، گوش تیز کرد که نزدیک شدن سم اسبها را روی راههای خاکی پهن و سرخ رنگ بشنود. تقتقهای دارکوب را میشنید، و صدای خفیف داس کسی را که داشت چمن جایی از باشگاه را میزد. یک دسته شغال گلهگله سیخ نشسته بودند، پوستهای گندمیشان خالخال خاکستری بود. با کم شدن نور روز، شغالها راه افتادند دنبال غذا و با جثههای استخوانی توی یک خط بدو بدو کردند. زوزههای پریشانشان که داخل باشگاه طنین میانداخت علامت میداد که دیر شده و وقتش رسیده که برادرها به خانه برگردند. دو تا پیت نفت را با خودشان نبردند - یک پیت را بیرون باشگاه پشت دیوار گذاشتند تا آنجا را نشان کرده باشند؛ آن یکی پیت را هم حواسشان بود که توی باشگاه پشت بوتهای قایم کنند. دفعههای بعد، سوبهاش از توی باشگاه پر پرنده و بادام وحشی جمع کرد. کرکسهایی را دید که داخل گودالها خودشان را به خاک میمالیدند و بالها را پهن کرده بودند که خشک شود. یکبار تخم سالمی را پیدا کرد که از لانهی یک چکاوک به زمین افتاده بود. با احتیاط آن را به خانه برد، گذاشتش توی ظرفی سفالی که از قنادی گرفته بودند. روش را با ترکه پوشاند. وقتی که تخم جوجه نشد، توی باغچهی پشت خانه، پای درخت انبه، گودالی کند و چالش کرد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...