جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: آلن روب گریه

بیوگرافی: آلن روب گریه زاده روز هجدهم اوت ۱۹۲۲ در برستِ فرانسه. دوران مدرسه را در همان برست گذراند و سپس راهی پاریس شد تا مدرک مهندسی خود را در زمینه‌ی کشاورزی اخذ کند. بعد از این مرحله، به مدت سه سال در انستیتو ملی آمار به کار مشغول شد و پایان این دوران، آغاز زمانی بود که در مقام کارشناس کشاورزی راهی مناطقی گرمسیری همچون گوادلوپ، مارتینیک و گویان شد. در سال ۱۹۵۱ و در پی درگیر شدن با بیماری، به اجبار به خاک فرانسه بازگشت. در سال ۱۹۴۹، انتشارات گالیمار رمانی را که روب گریه برای چاپ در اختیار دفتر این انتشارات قرار داده بود رد کرد. نامِ این رمان شاه‌کشی بود که گذشتن سه دهه نیاز بود تا سرانجام ناشری به نام مینویی آن را چاپ کند. بازگشت به خاک فرانسه در سال ۱۹۵۱ همزمان بود با شروع نوشتن یکی از مهم‌ترین رمان‌های روب گریه به نام «پاک‌کن‌ها». در همین دوران با کاترین راستاکیان ازدواج کرد. راستاکیان تباری ارمنی داشت و این شروع دورانی جدید در زندگی آلن روب گریه شد. همزمان رمان «پاک‌‌کن‌ها» در سال ۱۹۵۳ و در انتشارات مینویی به چاپ رسید. «پاک‌کن‌ها» مضمونی پلیسی_معمایی داشت و رولان بارت، نظریه‌پرداز بزرگ فرانسوی، بسیار آن را دوست داشت. دو سال پس از انتشار رمان «پاک‌کن‌ها»، از روب گریه دعوت شد تا در سِمَت مدیر ادبی با انتشارات مینویی همکاری کند، گریه این پیشنهاد را پذیرفت و به فاصله‌ی کوتاهی از این رخداد، رمان «چشم‌چران» از او به چاپ رسید. مقاله‌نویسی از جمله دیگر دل‌مشغولی‌های روب گریه بود. مقاله‌های ادبی او در گاهنامه‌ای به نام اکسپرس به چاپ رسید و این مقاله‌ها البته بعدها در قالب یک کتاب مستقل نیز منتشر شد. در همین مقاله‌ها بود که روب گریه تئوری رمان نو را تشریح کرد. در بررسی جنبش رمان نو در تاریخ ادبیات، می‌توان از آلن روب گریه به عنوان یکی از شاخص‌ترین و مهم‌ترین این جریان نام برد. کافکا نویسنده‌ای است که گریه بیش از همه به او گرایش داشت. توجه به جزئیات و توصیف، ویژگی برجسته‌ی آثار اوست. در آثار او، مرز میان واقعیت و رؤیا مخدوش و شکننده است و خط زمانی در میانه‌ی روایت نیز مدام دچار شکستگی می‌شود.  

قسمتی از کتاب عکس‌های فوری نوشته آلن روب گریه:

گروهی بی‌حرکت پای پله‌برقی درازِ خاکستری‌رنگی ایستاده‌اند که پله‌هایش یکی پس از دیگری در سطح سکوی ورودی ظاهر می‌شود و یک‌به‌یک با صدای ماشین‌آلاتِ حسابی روغن‌خورده اما منظم و در عین حال منقطعی ناپدید می‌شوند و این حس را القا می‌کند که این مکانی که پله‌هایش یکی بعد ازدیگری در زیر سطح افقی ناپدید می‌شود سرعت بسیار بالایی دارد؛ اما کاملاً برعکس، به نظر می‌رسد فوق‌العاده آهسته است؛ ضمناً تمام آنی بودنش را برای نگاه انسان از دست داده، نگاهی که موقع پایین آمدن از مجموعه پله‌های پی‌در‌پی، در پایین پله‌ی طویل و مستقیم، گویی در همان نقطه همان گروهی را می‌بیند که یک وجب هم تغییر حالت نداده، گروهی بی‌حرکت و ایستاده بر آخرین پله‌ها که کمی قبل سکوی حرکت را ترک کرده، بلافاصله برای مدت زمانِ این جابه‌جایی مکانیکی بی‌حرکت مانده و ناگهان در عین آشفتگی و عجله متوقف شده است، گویی پا گذاشتن بر پله‌های متحرک ناگهان بدن‌ها را یکی بعد از دیگری فلج کرده است، آن هم در حالت‌های توامان رها و خشک، بلاتکلیف، که نشانه‌ی توقفی موقت در میانه‌ی حرکتِ متوقف‌شده‌ای است، درحالی‌که کل پله به صعودش ادامه می‌دهد، با حرکت منظم و یکنواختی بالا می‌رود، مستقیم و آرام، تقریباً نامحسوس، مورب نسبت به بدن‌های عمودی. این بدن‌ها پنج تا هستند، روی سه-چهار پله جمع شده‌اند، در نیمه‌ی سمت چپ پله‌ها، تقریباً خیلی نزدیک به نرده‌ای که آن نیز با همان حرکت جابه‌جا می‌شود، اما خود فرم این نرده حرکتش را نامحسوس‌تر و مبهم‌تر کرده است: نوار ضخیم ساده‌ای از جنس کائوچو سیاه، با سطح صاف و دو لبه‌ی راست که هیچ علامتی روی آن سرعتش را نشان نمی‌دهد، مگر دو دستی که تقریباً در فاصله‌ی یک متری روی آن قرار گرفته‌اند، درست در پایینِ نوار باریک موربی که ثابت بودنش در جاهای دیگر آشکار به نظر می‌رسد؛ این دست‌ها به شکلی پیوسته و بدون تکان، همزمان با کل دستگاه جلو می‌روند. دستی که بالاتر قرار دارد متعلق به مردی است که کت و شلوار خاکستری پوشیده (خاکستریِ کمابیش کمرنگ و ماتی که زیر نور زرد، زردرنگ به نظر می‌رسد) و به‌تنهایی روی یک پله ایستاده، در رأس گروه، با بدنی کاملاً راست، پاهای جفت‌کرده، بازوی چپ برگشته به سمت سینه و روزنامه‌ی چهار تا شده‌ای در دست؛ صورتش را به شکلی که کمی مبالغه‌آمیز به نظر می‌رسد روی روزنامه خم می‌کند، زیرا گردنش شدیداً به جلو خم شده، و نتیجه آن که به جای پیشانی و بینی، بالای کله و تاسی چشمگیرش را در معرض دید می‌گذارد یعنی گردیِ بزرگ پوست صورتی و براق سر که چند تار موی حنایی و نازک، که به پوست سرش چسبیده‌اند، آن را خط‌خطی می‌کنند. اما ناگهان صورتش را رو به بالای پله بالا می‌آورد و پیشانی، بینی، دهان و مجموع خطوط چهره‌اش نمایان می‌شود -ضمناً این خطوط فاقد هر گونه حالتی هستند؛ چند لحظه در همین حالت می‌ماند، مطمئناً خیلی طولانی‌تر از چیزی که لازم است تا مطمئن شود هنوز خیلی مانده که به آخر خط برسند و می‌تواند خواندن مقاله‌ای را که آغاز کرده ادامه بدهد؛ این شخصیت بالاخره تصمیم می‌گیرد همین کار را هم بکند و ناگهان سرش را باز پایین می‌اندازد، اما قیافه‌اش که حالا دوباره پنهان شده، با هیچ‌گونه علامتی نشان نمی‌دهد که او یک لحظه چه نوع توجهی به دکور داشته -دکوری که حتی شاید این چشم‌های بزرگ گشوده و خیره، با آن نگاه تهی‌شان، متوجه آن نشده‌اند. در همان وضعیت ابتدایی، به جای آن‌ها کله‌ی گردش، با موهایی که وسط آن چسبیده‌اند، نمایان است. گویی مرد، وسط خواندنش، ناگهان به فکر این پله‌ی غول‌پیکر خالی و مستقیم می‌افتد که کمی قبل آن را تماشا کرده بود بی‌آنکه ببیندش و می‌خواهد با نوعی واکنشِ با تأخیر به عقب آن نیز نگاه کند تا ببیند که آیا چنین خلوتی در آن جهت هم وجود دارد یا نه؛ رویش را برمی‌گرداند، همان قدر ناگهانی که کمی قبل صورتش را بالا آورد، بدون اینکه باقی بدنش را تکان بدهد. به این ترتیب می‌تواند ببیند که چهار نفر بی‌حرکت پشت سرش ایستاده‌اند و به‌نرمی چون او با همان سرعت بالا می‌روند؛ بلافاصله به حالت اولش برمی‌گردد و به خواندن روزنامه‌اش ادامه می‌دهد. باقی مسافران واکنشی نشان ندادند. در ردیف دوم، بعد از یک پله‌ی خالی، زن و بچه‌ای ایستادند. زن دقیقاً پشت سر مرد روزنامه به دست ایستاده، اما دست راستش را روی نرده نگذاشته: دستش در امتداد بدنش آویزان است و نوعی کیف، یا توریِ خرید یا پاکت گِردی را نگه داشته که توده‌ی قهوه‌ای رنگش کمی از بغل، از پشت شلوار خاکستری مرد، بیرون زده و همین مانع می‌شود دقیقاً تشخیص بدهیم چه چیزی است. زن نه جوان است نه پیر؛ چهره‌اش خسته به نظر می‌رسد. بارانیِ قرمزی پوشیده، روسری رنگارنگی به سر کرده و آن را زیر چانه‌اش گره زده است. بچه‌ی سمت چپش پسر حدوداً ده ساله‌ای است که پلیور یقه اسکی و شلوار پارچه‌ای چسبان و آبی‌رنگی پوشیده، سرش را تا نیمه به سمت شانه برگردانده، صورتش را به طرف راست، یعنی به طرف نیمرخ زن بالا آورده، یا کمی آن را رو به جلو گرفته، به سمت دیواری خالی که کاملاً با کاشی‌های مستطیل‌شکل کوچکی از جنس سرامیک سفید پوشیده شده و در بالای نرده، میان زن و مرد روزنامه به دست، منظم پشت سر هم می‌آیند. سپس همچنان با همان سرعت، بر این زمینه‌ی سفید و درخشانی که بی‌شمار مستطیل‌های کوچک، همه شبیه به هم و در ردیف‌های منظم و با اتصال‌های افقیِ پیوسته و اتصال‌های عمودیِ یک در میان، آن را تکه‌تکه کرده‌اند، پر هیب‌های دو مرد با کت‌وشلوار تیره‌رنگ رد می‌شوند؛ اولی دو پله پایین‌تر پشت سر زن قرمزپوش ایستاده و دست راستش را روی نرده گذاشته است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.