جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: قول
قول، با زیرعنوان فاتحهای بر رمان پلیسی، از جمله آثار داستانی-پلیسی فردریش دورنمات در عرصه نویسندگی است. آثار داستانی دورنمات در ادبیات جهانی، همان وزن و شهرت آثار نمایشی را دارند. در این میان، آثار داستانی و رمانهای پلیسیاش از شهرت بیشتری برخوردارند. قاضی و جلادش، سوءظن، قول، عدالت. پنچری را نیز مفسران جزء کارهای پلیسی او میدانند. دو رمان قاضی و جلادش و سوءظن، طی سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۲ نوشته شدهاند. نیاز مالی به دلیل بیماری دورنمات و همسرش سبب خلق این دو اثر شد و شروع آثار بعدی او در زمینه ادبیات پلیسی. نوشتهاند وقتی دورنمات با ۵۰۰ فرانک پیشپرداخت برای این دو کتاب به منزل رفت، همسرش تصور کرد دورنمات پول را دزدیده است! دورنمات بعدها گفت: ناشری نمانده بود که به او زنگ نزده باشم و کتابی را که اصلاً وجود نداشت، پیشنهاد نکرده باشم. این دو کتاب به صورت پاورقی در بئوباختر چاپ شد و بعدها دورنمات نوشتن رمانهای پلیسی را ادامه داد. بعد از آن دو رمان، قول را در سال ۱۹۵۷، ابتدا بهصورت فیلمنامه و بعد رمان مینویسد. عدالت را که در سال ۱۹۵۷ شروع کرده بود، در سال ۱۹۸۵ منتشر میکند. دورنمات در ساخت بنای رمانهای پلیسی خود، از اصلی شناختهشده نزدیک پلیسینویسان صاحبنامی همچون سیمنون، چندلر داشیل همت، آگاتا کریستی، آلن پو و دیگران پیروی کرده است: مبارزه بین خیر و شر، بین نیک و بد و معمولاً هم فردی علیه فردی دیگر یا فردی علیه جمعی. اینسو کارآگاهی و پلیسی، آنسو تبهکاری و تبهکارانی.قسمتی از کتاب قول:
اشتباه نکرده بودم. صبح روز بعد که شنبه بود، هنتسی ساعت هفت به من تلفن کرد. گفت دورهگرد اعتراف کرد. ساعت هشت در دفترش بودم. هنتسی هنوز هم در اتاق کار سابق ماتئی بود. داشت از پنجره باز به بیرون نگاه میکرد. با خستگی رو کرد به من و سلام کرد. روی زمین، بطریهای آب جو، زیر سیگاریهای پر. کس دیگری در اتاق نبود. پرسیدم: اعتراف کامل؟ هنتسی جواب داد: آن را هم میکند. مهم این است که به این قتل اعتراف کرده. غری زدم: فقط امیدوارم خطایی صورت نگرفته باشد. بازجویی بیشتر از ۲۰ ساعت طول کشیده بود. البته خلاف مقررات بود، ولی ما پلیسها که نمیتوانیم همیشه طبق مقررات رفتار کنیم. هنتسی توضیح داد: جزء این، از هیچ روش غیر مجازی استفاده نشده رئیس. من رفتم به پستو و گفتم دورهگرد را بیاورند. بهزحمت روی پاهایش ایستاده بود و تکیه داده بود به پلیسی که او را میآورد؛ اما وقتی خواستم بنشیند، ننشست. بیاراده، با لحنی دوستانه گفتم: فون گونتن، اینطور که شنیدم اعتراف کردید که دخترک، گریتلی موزر را به قتل رساندهاید. دورهگرد جواب داد: من دخترک را کشتم. و صدایش آنقدر آهسته بود که نتوانستم درست بفهمم چه میگوید. به زمین خیره شده بود، فقط راحتم بگذارید. گفتم بروید بخوابید فون گونتن. بعداً صحبت میکنیم. بردندش بیرون. در چارچوب در برخورد به ماتئی. ایستاد. بهسختی نفس میکشید. دهنش باز شد، انگار که بخواهد چیزی بگوید، اما هیچ نگفت. فقط به ماتئی که کمی دستپاچه خود را کنار کشید، نگاه کرد. پلیس گفت: برو. و فون گونتن را بیرون برد. ماتئی وارد پستو شد. در را پشت سرش بست. من سیگاری روشن کردم. خب ماتئی. نظرتان چی است؟ مردک بدبخت بیشتر از ۲۰ ساعت تحت بازجویی بوده. جواب دادم: هنتسی این روش را از شما یاد گرفته، شما هم در بازجوییهایتان همینقدر پافشاری میکردید. اما اولین پرونده مستقلش را در واقع کاملاً جدی به سرانجام رساند. اینطور فکر نمیکنید؟
در حال بارگزاری دیدگاه ها...