جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: ناهید کاشی‌چی

بیوگرافی: ناهید کاشی‌چی ناهید کاشی‌چی دخترِ محمود کاشی‌چی، مؤسس یکی از مهم‌ترین مؤسسات انتشاراتی تاریخ نشر در ایران است. تنها ۱۵ سال داشت که در انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی، زبان روسی را آموخت و یادگیری این زبان را تا مراحل پیشرفته ادامه داد و از مدرسۀ عالی ترجمه نیز فارغ‌التحصیل شد. کاشی‌چی در کنار ترجمه از زبان روسی، خود نیز تألیفاتی داشته است. خواندن نامه‌های چخوف در دو جلد، داستان‌های پوشکین، نمایشنامه‌هایی چون دایی وانیا، تاتیانا رپینا، خواستگاری و خرس با ترجمۀ او، از لذت‌بخش‌ترین تجربیات مواجهه با ادبیات روسی است.

قسمتی از داستان دوبرفسکی اثر الکساندر پوشکین

مدتی طولانی در این جنگل ناشناس سردرگم بود تا اینکه کوره راهی را یافت که مستقیم به خانۀ او می‌رسید. در آنجا کشیش و همراهانش را دید که از روبه‌رو می‌آمدند. از ذهنش گذشت که دیدار کشیش را بدشگون می‌دانند. ناخودآگاه خود را کنار کشید و پشت درختی پنهان شد. آن‌ها متوجه او نشدند و درحالی‌که مشغول گفت‌وگو بودند از کنار او گذشتند. کشیش به زنش می‌گفت: -خودت را از شر دور کن. به دنبال خیر و سلامتی برو. ماندن ما اینجا دیگر لزومی ندارد. این جریان عاقبتش هر چه باشد ربطی به ما نخواهد داشت. زن کشیش هم جوابی داد که ولادیمیر نشنید. وقتی به خانه نزدیک شد، از دور جمعیت کثیری را دید که در حیاط اربابی جمع شده بودند. سر و صداهایی غیرعادی به گوشش رسید. دو کالسکۀ سه اسبه کنار انبار متوقف بودند. به نظرش رسید عده‌ای که لباس رسمی بر تن دارند سرگرم گفت‌وگو هستند. از آنتون که به طرفش می‌دوید با عصبانیت پرسید: -چه خبر است؟ این‌ها کیستند و چه می‌خواهند؟ پیرمرد نفس‌نفس‌زنان گفت: -آه ارباب ولادیمیر ایوانویچ از دادگاه آمده‌اند. می‌خواهند ما را به پترویچ تحویل دهند. می‌خواهند دست ما را از محبت‌های تو کوتاه کنند! ولادیمیر سرش را به زیر انداخته بود، رعایا دوره‌اش کرده بودند. دست‌های او را می‌بوسیدند و می‌گفتند: -تو پدر و ولی‌نعمت ما هستی، ما ارباب دیگری نمی‌خواهیم. تو فقط دستور بده ما خودمان از پس آن‌ها برمی‌آییم. ما حاضریم بمیریم ولی تسلیم نمی‌شویم.   ولادیمیر نگاهش را به آن‌ها دوخت. احساساتی عجیب او را در برگرفته بود. به آن‌ها گفت: -آرام باشید، من با مأمورین حرف می‌زنم. از میان جمعیت گفتند: -پدر جان، خودت بیا صحبت کن. شاید این شیاطین از کاری که می‌کنند شرمنده شوند. ولادیمیر به مأمورین نزدیک شد. شاباشکین کلاه کاسکتی بر سر گذاشته بود. دست‌هایش را به کمر زده و با تکبر دور و برش را نگاه می‌کرد. رئیس پلیس مردی بلندقد، تنومند و سبیلو بود. صورتی سرخ داشت و پنجاه ساله می‌نمود. با دیدن دوبرفسکی صدای گرفته‌اش را بلند کرد و گفت: -باز هم آنچه را گفتم، دوباره تکرار می‌کنم: طبق تصمیم دادگاه شهرستان از این به بعد شما به پتروویچ ترویه کورف تعلق دارید و آقای شاباشکین نمایندۀ ایشان در اینجا خواهند بود. هر دستوری که ایشان بدهند، باید گوش کنید و شما زن‌ها هم باید او را دوست داشته و احترام زیاد بگذارید!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.