جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: برنار ماری کلتس
برنار-ماری کلتس، نمایشنامهنویس فرانسوی، متولد سال ۱۹۴۸ در شهر متز است. امروزه، اعتقاد بر این است که او مهمترین نمایشنامهنویس فرانسویزبان دههی ۱۹۸۰ بوده است و سفرهای متعددش به امریکای لاتین و افریقا، تأثیر زیادی بر نوشتههایش داشته. کلتس در سالهای ۱۹۸۰ با پاتریس شرو، کارگردان مشهور فرانسوی، آشنا شد؛ کارگردانی که اکثر نمایشنامههای او را روی صحنه برد. نمایشنامههای کلتس به بیش از سی زبان ترجمه شده و در اکثر تئاترهای مهم جهان روی صحنه رفته است. سال ۱۹۸۳ بود که پاتریس شرو، کارگردان نامدار فرانسوی، کلتس را کشف کرد و نمایشنامهی نبرد سیاه و سگها را روی صحنه برد تا تنها کارگردانی شود که در زمان حیات کلتس، نمایشنامههایش را روی صحنه میبرد. او نام کلتس را بر سر زبان ها انداخت؛ اما در فرانسه، هرگاه منتقدان میخواستند دربارهی آثار کلتس حرف بزنند، سخن از کارگردانی شرو را آغاز میکردند و تا زمانی که کلتس زنده بود، هرگز آثارش در فرانسه، آنگونه که باید بررسی و شناخته نشد؛ اما پس از مرگش، نوشتههایش جزء متون کلاسیک تئاتر امروز فرانسه شد و صدها اجرا از نمایشنامههای او در فرانسه و کشورهای دیگر روی صحنه رفت. امروز متون خلقشدهی او، در مدرسههای فرانسه تحلیل میشود و وارد رپرتوآر کمدی فرانسز شده است.قسمتی از نمایشنامهی «در خلوت مزارع پنبه»، نوشتهی برنار ماری کلتس:
قاچاقفروش: اگر بیرون راه میروید، در این ساعت و در این مکان، به این معنی است که دنبال چیزی میگردید که ندارید، و این چیز را، من میتوانم برایتان فراهم کنم؛ چرا که اگر من بیشتر از شما در این مکان بودهام و بیشتر از شما در این مکان خواهم ماند، و حتی این ساعت که ساعت رابطههای وحشیانه میان انسانها و حیوانات است مرا از اینجا نمیراند، بدین دلیل است که من اختیار دارم و این همچون باری است به دوشم که باید بر دوش هر کسی خالی کنم، هر انسان یا حیوانی که از برابر من میگذرد. از این روی، من به شما نزدیک میشوم، علیرغم این ساعت که در آن معمولاً انسان و حیوان وحشیانه همدیگر را میدرند، من نزدیک میشوم، من، به شما، با دستان باز و کف دستانم که به سوی شما میچرخند، با تواضع کسی که عرضه میکند در برابر کسی که خریدار است، با تواضع کسی که در اختیار دارد در برابر کسی که اشتیاق دارد؛ و من اشتیاق شما را همچون نور پنجرهی تی که بالای یک ساختمان روشن میشود میبینم. در شفق؛ من به شما نزدیک میشوم همچون شفق که به این روشنایی نخستین نزدیک میشود، آرام، با احترام، حتی دلسوزانه، میگذارم که پایین، در کوچه، حیوان و انسان افسارشان را بکشند و با وحشیگری دندانهایشان را به هم نشان دهند. نه اینکه من آنچه را شما میخواهید حدس زده باشم، یا اینکه شتابی داشته باشم آن را دریابم؛ چرا که میل یک خریدار، سوداییترین چیز ممکن است که میشود آن را مانند رازی نگاه کرد که میخواهد کشف شود و ما میخواهیم آن را با حوصله کشف کنیم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...