جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: اریک فروم
زاده بیستوسومین روزِ سال ۱۹۰۰ در فرانکفورت آلمان. او تحصیلات خود را در دانشگاه مونیخ و همچنین دانشگاه هیدلبرگ و انستیتوی روانکاوی برلین به پایان رساند. با ظهور هیتلر و پدیده نازیسم در آلمان، فروم به ژنو رفت و سال ۱۹۳۴ بود که به امریکا مهاجرت کرد و تابعیت این کشور را پذیرفت. فروم در ایالات متحده، در دانشگاه کلمبیای نیویورک به فعالیتهای خود مشغول بود. او همچنین در ادواری در مکزیک و سوئیس نیز زندگی کرد و بهویژه در کشور مکزیک فعالیتهایی در سطوح آکادمیک نیز داشت. پیوند میان روانشناسی و جامعهشناسی در آثار فروم نمود بارزی دارد. شاید او یکی از جدیترین متفکران فرانکفورتی مکتب اومانیستی باشد که همواره میکوشید با عملی کردن آموزههای روانکاوی در بدنه جامعه، با آسیبها و بیماریهای روانی مبارزه کند و جامعه را به سوی محیطی بهینه و متعادل، به لحاظ روانی سوق دهد. فروم در پروندهی فکری و فعالیتهای خود، بیش از ۲۰ عنوان کتاب دارد، که هریک از آنها بازتابدهندهی بخشی از اندیشههای او در ساحت روانشناسی و جامعهشناسی هستند. از این میان میتوان گفت گریز از آزادی به نوعی یکی از مهمترین آثار اوست که در آن چکیدهی یکی از مهمترین نظریات فروم تشریح میشود؛ یعنی نظریهی او پیرامون آزادی. فروم معتقد است با افزایش آزادیهای انسان، دامنهی احساس بیگانگی، پوچی و تنهایی او نیز بیشتر میشود و بالعکس، هرچه میزان آزادی بشر کاهش یابد، حس امنیت و متعلق بودن در او بیشتر میشود. فروم معتقد بود مجموعهای از عوامل فرهنگی و اجتماعی بر شخصیت انسانها تأثیرگذار است و تکامل انسانها در طول تاریخ و بهتدریج صورت گرفته است. بدین ترتیب میتوان با افزایش آگاهی به سوی جامعهای متعادلتر حرکت کرد. داشتن یا بودن، سرشت راستین انسان، آیا انسان پیروز خواهد شد، بحران روانکاوی، انقلاب امید، روانکاوی و دین و هنر عشق ورزیدن از جمله آثار ترجمهی شدهی اریک فروم به زبان فارسی است.قسمتی از کتاب هنر عشق ورزیدن نوشته اریک فروم:
هر چند هیچکس با این نظریه که میتوان مفهوم عشق را برای اهداف گوناگون به کار برد، مخالف نیست، ولی باور عمومی ضمن فضیلت دانستن دوست داشتن سایر افراد، عشق به خویشتن را گناه میداند. اعتقاد بر این است که انسان، هرگز به اندازه علاقه به خویشتن، سایر افراد را دوست ندارد و عشق به خویشتن، نوعی خودخواهی محسوب میشود. این باور در اندیشه ساکنان غرب، سابقهای طولانی دارد. کالوین عشق به خویشتن را نوعی طاعون میدانست. فروید، عشق به خویشتن را نوعی طاعون میدانست. فروید، عشق به خویشتن را از جنبه روانپزشکی مورد توجه قرار میداد، ولی قضاوت اعتباری او در این زمینه، مشابه نظر کالوین بود. عشق به خویشتن از نظر فروید، جز همان خودشیفتگی یا بازگشت لیبیدو به سوی خویش نبود. خودشیفتگی ابتداییترین مرحله رشد انسانی است و فردی که در آینده به مرحله خودشیفتگی باز میگردد، قادر نیست عشق بورزد. حد افراد در چنین وضعیتی، جنون است. فروید تصور میکرد عشق مظهری از لیبیدو محسوب میشود و لیبیدو، یا به سوی افراد دیگر میرود که در این صورت همان عشق، یا به سوی فرد باز میگردد که در این حال، عشق به خویشتن است. با این حساب، عشق و عشق به خویشتن، بینیاز از یکدیگر خواهند بود، یعنی هرچه یکی از آنها بیشتر شود، دیگری کمتر خواهد شد. اگر عشق به خود بد باشد، پس از خود گذشتگی، فضیلت است. در اینجا چند پرسش مطرح میشود: آیا مشاهدات روانشناسانه، فرضیه مغایرت عشق به خویشتن و عشق به سایر افراد را تأیید میکند؟ آیا عشق به خویشتن همان پدیده خودخواهی است؟ آیا این دو ضد یکدیگر نیستند؟ همچنین آیا خودخواهی انسان امروزی واقعاً نوعی علاقه به خویشتن با همه استعدادهای بالقوه عقلی، عاطفی و شهوانی است؟ آیا او بهصورت زائدهای برای نقش اجتماعی-اقتصادی خود در نمیآید؟ آیا خودخواهی، همان عشق به خویشتن است؟ آیا به علت فقدان آن ایجاد نمیشود؟
در حال بارگزاری دیدگاه ها...