جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
استاد پترزبورگ/ پدری در فقدان پسر
کتاب استادِ پترزبورگ، نوشتۀ جی.ام.کوتسی، به همت نشر ماهی به چاپ رسیده است. جان ماکسول کوتسی در سال ۱۹۴۰، در افریقای جنوبی از پدر و مادری هلندیتبار به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی جان در کیپ تاون گذشت و سپس به انگلستان رفت و در شرکت آی.بی.ام لندن استخدام شد. تحصیلات دانشگاهیاش را در دانشگاه تگزاس ایالات متحده گذراند و مدرک دکترای ادبیاتش را در سال ۱۹۶۹، از همین دانشگاه گرفت. او از سال ۱۹۶۸ در دانشگاه ایالتی نیویورک در بوفالو به تدریس مشغول بود و در سال ۱۹۷۰ که علیه جنگ ویتنام، تجمعی در این دانشگاه برگزار شد، کوتسی هم جزء ۴۵ استادی بود که سالن اصلی دانشگاه را به تصرف درآوردند. مأموران او را بازداشت کردند و کمی بعد، او بهناچار به افریقای جنوبی بازگشت. جان ماکسول از سال ۱۹۷۲، در دانشگاه کیپ تاون تدریس کرد و بالاخره در سال ۲۰۰۲ بازنشسته شد. در همین سال بود که به استرالیا مهاجرت کرد و پژوهشگر دانشگاه آدلاید شد. او اکنون در استرالیا زندگی میکند. استاد پترزبورگ در سال ۱۹۹۴ انتشار یافت و جایزۀ بینالمللی آیریش تایمز را نصیب کوتسی کرد. البته ساختار کتاب بهگونهای است که بهتر است خواننده آن را بدون هیچ پیش فرضی بخواند. کوتسی در استاد پترزبورگ، هم به تاریخ نظر دارد و هم به زندگی شخصیاش. پسر ۲۳ سالۀ او در حادثهای مشکوک، از ارتفاع سقوط میکند و جان میبازد و این کتاب پاسخ ادبی نویسنده به این بخش از زندگی خویش است. او میخواست داستانی اتوبیوگرافیک دربارۀ پدری بنویسد که پسرش را از دست داده است؛ اما واقعیت این فقدان چنان رنجبار و سوزاننده بود که او نمیتوانست آن را لمس کند. پس تصمیم گرفت دستپوشی فراهم کند تا بتواند به این شیء یا خلأ سوزان دست بزند و در نتیجه بهسراغ فئودور داستایفسکی رفت.در قسمتی از کتاب استاد پترزبورگ میخوانیم:
به خانه که میرسد، ماتریونا را سخت هیجانزده مییابد. پلیس اینجا بود، فیودور میخایلوویچ. دنبال یک قاتل میگردند! زمان میایستد و مرد خشکش میزند. چرا باید بیایند اینجا؟ کلمات از دهان او بیرون میآید، اما گویی آنها را از جایی دور دست میشنود. دارند همه جا را میگردند، کل ساختمان را! تفصیل ماجرا را از آنا سرگیونا میشنود. از همسایهها سراغ گدایی را میگیرند که مدام در محله میپلکیده. به گمانم من هم او را دیدهام، اما یادم نمیآید کجا. میگویند پناهگاهش این ساختمان بوده. حالا میتواند افشا کند که ایوانف شبی را در آپارتمان آنا سر گیونا گذرانده، اما چنین نمیکند. در عوض میپرسد: به چه اتهامی؟ پلیس که لب از لب باز نمیکند. ماتریوشا میگوید یکی را کشته، اما این هم شایعهای بیش نیست. امکان ندارد. من میشناسمش. مفصل با او صحبت کردهام. آدمکش نیست. اما کاشف به عمل میآید که فقط شایعه نبوده است. واقعاً جنایتی رخ داده؛ جسد قربانی، همان مرد خانهبهدوش، یک کوچه پایینتر پیدا شده است. اینها را از سرایدار میشنود و پشتش میلرزد. ایوانف: از آن قیافههای نخواستنی بود که حلوای همه را میخورند، نه از آنهایی که همان ابتدا کشته میشوند. میپرسد: مطمئناند که صرفاً از سرما تلف نشده؟ اصلاً کی گفته که حتماً قتلی در کار است؟ پیرمرد سرایدار با قیافهای حقبهجانب میگوید: قتل بودنش که قتل است، اما من از این در عجبم که چرا سر یک آدم بیسروپا خودشان را به دردسر انداختهاند. سر میز شام، ماتریونا فقط از ماجرای قتل حرف میزند. عصبی و هیجانزده است: چشمهایش برق میزنند و کلمات از دهانش بیرون میلغزند. مرد هم برداشت خودش را از ماجرا دارد. اما باید صبر کند تا مادر دخترک را آرام کند و بخواباند. استاد پترزبورگ را محمدرضا ترکتتاری ترجمه کرده است. این اثر در ۲۵۶ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۳۸ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...