چون دوستت دارم (رمان فرانسه 2)
(داستان های فرانسه،قرن 21م)
موجود
ناشر | آویسا |
---|---|
مولف | گیوم موسو |
مترجم | عبدالرسول جعفری ندوشن،آرزو جامعی ندوشن |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 264 |
شابک | 9786007308219 |
تاریخ ورود | 1401/09/06 |
نوبت چاپ | 4 |
سال چاپ | 1401 |
وزن (گرم) | 258 |
کد کالا | 57234 |
قیمت پشت جلد | 1,280,000﷼ |
قیمت برای شما
1,280,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب چون دوستت دارم (رمان فرانسه 2)، اثر گیوم موسو است با ترجمه ی عبدالرسول جعفری ندوشن و آرزو جامعی ندوشن و چاپ انتشارات آویسا.
کتاب حاضر رمانی پیچیده و جذاب است که ماجرای دختری کوچک به نام «لیلا» را روایت می کند. لیلا، شخصیت اصلی داستان پنج سال پیش در شهر لس آنجلس در یک مرکز تجاری به طور عجیبی ناپدید می شود و کسی نمی داند او کجا است و آیا زنده است یا نه؟ با ناپدید شدن او، پدر و مادرش زندگی خود را می بازند و این اتفاق تاثیر ناخوشایندی بر زندگی آنها می گذارد. با گذشت پنج سال، درست در همان روز و همان ساعت گم شدنش، در همان مرکز تجاری پیدا می شود، اما غرق در سکوتی مبهم است، به طوری که هیچ کس نمی داند در این مدت چه بلایی بر سر او آمده است. آیا سرانجام لیلا لب به سخن خواهد گشود یا سکوت خود را نخواهد شکست؟ برای یافتن سرنخ هایی از گذشته، رازهای بسیاری برملا می شود…
کتاب حاضر رمانی پیچیده و جذاب است که ماجرای دختری کوچک به نام «لیلا» را روایت می کند. لیلا، شخصیت اصلی داستان پنج سال پیش در شهر لس آنجلس در یک مرکز تجاری به طور عجیبی ناپدید می شود و کسی نمی داند او کجا است و آیا زنده است یا نه؟ با ناپدید شدن او، پدر و مادرش زندگی خود را می بازند و این اتفاق تاثیر ناخوشایندی بر زندگی آنها می گذارد. با گذشت پنج سال، درست در همان روز و همان ساعت گم شدنش، در همان مرکز تجاری پیدا می شود، اما غرق در سکوتی مبهم است، به طوری که هیچ کس نمی داند در این مدت چه بلایی بر سر او آمده است. آیا سرانجام لیلا لب به سخن خواهد گشود یا سکوت خود را نخواهد شکست؟ برای یافتن سرنخ هایی از گذشته، رازهای بسیاری برملا می شود…
بخشی از کتاب
مارک حتی پیغام تلفنی اش را کامل گوش نداد. لیلا زنده است! او لحظه ای پیش در حال مردن بود، ولی حالا از خبری که شنیده بود هیجان زده بود مثل اینکه جانی تازه گرفته باشد.
از کانون بیرون زد، در خیابان استانتون شروع به دویدن کرد تا به لیتل ایتالیا رسید. چند بار سعی کرد تاکسی بگیرد، اما هیچ کس حاضر نبود او را سوار کند. به هرحال، حتی یک دلار هم توی جیبش نداشت. مهم نبود. سوار مترو شد و با کلک پولش را هم نداد تا به بروکلین رسید.
در واگن مترو، روی یک صندلی دراز کشید تا نفسش جا بیاید. دیگر نمی توانست نفس بکشد. همه جا را تار می دید، نباید مقاومتش را از دست می داد. الان وقتش نبود که از پا بیفتد. باید آرام می بود. با همه سردردی که داشت و تپش قلبش که بیشتر از صد و شصت بار در دقیقه شده بود، باز هم باید آرامش خودش را به دست می آورد و به خود مسلط می شد.
باید بر خودت مسلط شوی. باید همانی که قبلا بودی بشوی. این کار را به خاطر لیلا بکن. او زنده است. همیشه این را می دانستی. هیچ وقت نمی دانستی چرا، ولی همیشه این را حس می کردی و باور داشتی.
چشمانش را بست، سعی کرد توانش را به دست آورد و بر خود مسلط شود.
به خاطر همین روز بود که هیچ وقت تصمیم به خودکشی را عملی نکردی و مقاومت کردی. برای اینکه وقتی پیداش کردند آنجا باشی. حالا باید به او کمک کنی. باید به خاطر او قوی باشی.
مدتی طولانی در همین حال بود. وقتی چشمانش را باز کرد، قطار به ایستگاه رسیده بود.
میان این آشفتگی، ناگهان فکری به ذهنش رسید. موضوعی به او الهام شد، بدون آنکه بخواهد به آن فکر کند.
تاریخ! درباره تاریخ وقوع تحقیق کن و مطمئن شو!
از کانون بیرون زد، در خیابان استانتون شروع به دویدن کرد تا به لیتل ایتالیا رسید. چند بار سعی کرد تاکسی بگیرد، اما هیچ کس حاضر نبود او را سوار کند. به هرحال، حتی یک دلار هم توی جیبش نداشت. مهم نبود. سوار مترو شد و با کلک پولش را هم نداد تا به بروکلین رسید.
در واگن مترو، روی یک صندلی دراز کشید تا نفسش جا بیاید. دیگر نمی توانست نفس بکشد. همه جا را تار می دید، نباید مقاومتش را از دست می داد. الان وقتش نبود که از پا بیفتد. باید آرام می بود. با همه سردردی که داشت و تپش قلبش که بیشتر از صد و شصت بار در دقیقه شده بود، باز هم باید آرامش خودش را به دست می آورد و به خود مسلط می شد.
باید بر خودت مسلط شوی. باید همانی که قبلا بودی بشوی. این کار را به خاطر لیلا بکن. او زنده است. همیشه این را می دانستی. هیچ وقت نمی دانستی چرا، ولی همیشه این را حس می کردی و باور داشتی.
چشمانش را بست، سعی کرد توانش را به دست آورد و بر خود مسلط شود.
به خاطر همین روز بود که هیچ وقت تصمیم به خودکشی را عملی نکردی و مقاومت کردی. برای اینکه وقتی پیداش کردند آنجا باشی. حالا باید به او کمک کنی. باید به خاطر او قوی باشی.
مدتی طولانی در همین حال بود. وقتی چشمانش را باز کرد، قطار به ایستگاه رسیده بود.
میان این آشفتگی، ناگهان فکری به ذهنش رسید. موضوعی به او الهام شد، بدون آنکه بخواهد به آن فکر کند.
تاریخ! درباره تاریخ وقوع تحقیق کن و مطمئن شو!
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر