چشم بندی
(داستانهای انگلیسی،قرن 20م)
ناموجود
ناشر | هرمس |
---|---|
مولف | آگاتا کریستی |
مترجم | مجتبی عبدالله نژاد |
قطع | پالتوئی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 228 |
شابک | 9789643636395 |
تاریخ ورود | 1395/01/24 |
نوبت چاپ | 8 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 185 |
کد کالا | 48504 |
قیمت پشت جلد | 960,000﷼ |
این کالا اکنون قابل سفارش نیست
درباره کتاب
چشمبندی، رمانی نوشتهی آگاتا کریستی است که اولین بار در سال ۱۹۵۲ چاپ شد.
در این داستان خانم مارپل هنگام ملاقات با یکی از دوستانش در یک مرکز بازپروری مجرمین به نام «استونی گیتس»، خطر را در کمین احساس میکند. نگرانیهای او زمانی رنگ واقعیت به خود میگیرد که فردی به مدیر مرکز شلیک میکند. اگرچه مدیر آسیبی نمیبیند اما ملاقاتکنندهای اسرارآمیز، به اندازهی او خوششانس نیست و در همان زمان، در بخشی دیگر از ساختمان با شلیک گلوله از پا درمیآید. آیا این همزمانی تنها یک اتفاق بوده است؟ خانم مارپل اصلا اینگونه فکر نمیکند. این کارآگاه توانا و تیزبین حالا باید تمام هوش و ذکاوت خود را به کار گیرد تا گرهی معمای ملاقات آن شخص غریبه و البته بهقتلرسیدن او را باز کند.
در این داستان خانم مارپل هنگام ملاقات با یکی از دوستانش در یک مرکز بازپروری مجرمین به نام «استونی گیتس»، خطر را در کمین احساس میکند. نگرانیهای او زمانی رنگ واقعیت به خود میگیرد که فردی به مدیر مرکز شلیک میکند. اگرچه مدیر آسیبی نمیبیند اما ملاقاتکنندهای اسرارآمیز، به اندازهی او خوششانس نیست و در همان زمان، در بخشی دیگر از ساختمان با شلیک گلوله از پا درمیآید. آیا این همزمانی تنها یک اتفاق بوده است؟ خانم مارپل اصلا اینگونه فکر نمیکند. این کارآگاه توانا و تیزبین حالا باید تمام هوش و ذکاوت خود را به کار گیرد تا گرهی معمای ملاقات آن شخص غریبه و البته بهقتلرسیدن او را باز کند.
بخشی از کتاب
نشستهای به من نگاه میکنی؟ وانمود میکنی خیلی خونسردی؟ چرا زانو نمیزنی و التماس نمیکنی؟ یالا زود باش. التماس کن. میخواهم بکشمت. میخواهم جانت را بگیرم. من پسرتم. پسری که طردش کردی و ازش متنفر بودی. میخواستی گم و گور بشوم. گورم را گم کنم. شاید حتی میخواستی بمیرم. برایم جاسوس گذاشتی که تعقیبم کنند. بر ضدم نقشه کشیدی. تو مثلا پدر من بودی. وانمود کردی که دوستم داری. دلت به حالم میسوزد. این همه سال. تو دیگر نباید زنده بمانی. نه، حیف است که زندگی کنی.
صدای شلیک دو تا گلوله به گوش آمد. این بار از توی پارک نبود و صدا به وضوح از توی اتاق بود.
یک نفر که خانم مارپل حدس میزد میلدرد باشد، فریاد زد:
- وای، خدا. حالا چه کار کنیم؟
صدای شلیک دو تا گلوله به گوش آمد. این بار از توی پارک نبود و صدا به وضوح از توی اتاق بود.
یک نفر که خانم مارپل حدس میزد میلدرد باشد، فریاد زد:
- وای، خدا. حالا چه کار کنیم؟
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر