پخمه (مجموعه آثار 6)
(این کتاب پیش از این 11 بار توسط ناشر دیگری به چاپ رسیده است،داستان های طنزآمیز ترکی،ترکیه،قرن 20م،کوشش:صالح سجادی)درباره کتاب
«پخمه» را بسیاری شاهکار عزیز نسین میدانند و یکی از چند داستان بلند اوست. نسین را بیشتر نویسندهای میشناسند که داستانهای کوتاه مینویسد. ویژگی برجستهی آثارش طنز است. او نویسندهای است که از وقایع روزمرهی اجتماعی مینویسد. قهرمانان او افراد عادی، کارگران، رانندگان تاکسی، کارمندان دولت، زنان خانهدار و خلاصه افراد متوسط اجتماع هستند. او تصویری واقعگرایانه از جامعهی عصر خود به دست میدهد و با هنر خود که سادهنویسی است خواننده را درگیر ماجراهای خندهدار کارارکترهایش میکند. اگرچه اسم اصلی این اثر پخمه نیست اما مترجم محترم بهخاطر کاراکتر اصلی کتاب که به همین نام خطاب میشود نام پخمه را برای آن برگزیده است.
بخشی از کتاب
اصرار نداشته باشید بدانید چرا سر و کار من به زندان افتاد، هرچه بود دست و بالم بند شد و تا آمدم به خودم بجنبم مرا از پلهها پایین فرستادند! و از مخلص با همه اهن و تولپ و اسم و رسم عکسبرداری و انگشتنگاری کردند و بعد هم مثل ظرف آشغال که خانمها از لای در به دست رفتگر میدهند بنده را هم تحویل بند دادند!!!
نمیدانم شما هم این منظره را دیدهاید؟ سابقا بچههای شیطان و بازیگوش گربهای را توی کیسهای میانداختند و مدتی دور سرشان توی هوا چرخ میدادند، بعد گربه را از کیسه بیرون میآوردند و موشی جلوی او میانداختند. گربهی بیچاره چنان گیج و منگ بود که تا مدتی حتی موش را نمیدید و به او توجه نمیکرد!!!
آن روز هنگامی که من وارد کریدور زندان شدم این حالت عینا در وجودم پیدا شد. به قدری ناراحت و گیج بودم که حتی حرفهای دو سه نفری را که اطرافم جمع شده بودند و به من دلداری میدادند نمیشنیدم.
اما از آنجایی که انسان در برابر حوادث نرمش زیادی دارد و در مقابل پیشامدها خیلی زود تسلیم میشود، من هم زودتر از آنچه فکر میکردم حالم تغییر کرد.
نمیدانم شما هم این منظره را دیدهاید؟ سابقا بچههای شیطان و بازیگوش گربهای را توی کیسهای میانداختند و مدتی دور سرشان توی هوا چرخ میدادند، بعد گربه را از کیسه بیرون میآوردند و موشی جلوی او میانداختند. گربهی بیچاره چنان گیج و منگ بود که تا مدتی حتی موش را نمیدید و به او توجه نمیکرد!!!
آن روز هنگامی که من وارد کریدور زندان شدم این حالت عینا در وجودم پیدا شد. به قدری ناراحت و گیج بودم که حتی حرفهای دو سه نفری را که اطرافم جمع شده بودند و به من دلداری میدادند نمیشنیدم.
اما از آنجایی که انسان در برابر حوادث نرمش زیادی دارد و در مقابل پیشامدها خیلی زود تسلیم میشود، من هم زودتر از آنچه فکر میکردم حالم تغییر کرد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر