ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد
(داستان های برزیلی،قرن 20م)
موجود
ناشر | مجید |
---|---|
مولف | پائولو کوئیلو |
مترجم | بهناز سلطانیه |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 208 |
شابک | 9789644531347 |
تاریخ ورود | 1398/07/01 |
نوبت چاپ | 4 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 194 |
کد کالا | 82371 |
قیمت پشت جلد | 970,000﷼ |
قیمت برای شما
970,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
ورونیکای ۲۴ ساله بنظر میرسد که همهچیز دارد - جوانی، زیبایی، دوستپسر، یک خانوادهی دوستداشتنی و شغلی خوب - اما انگار یک چیزی در زندگی او کم است. به خاطر همین یک روز سرد ماه نوامبر، یک مشت قرص خوابآور میخورد، به این امید که هرگز از خواب بیدار نشود. اما اوضاع طبق میلش پیش نمیرود و ورونیکا در یک بیمارستان روانی چشم باز میکند و به او میگویند که فقط چند روز دیگر زنده است.
این رمان که الهام گرفته از زندگی خود پائولو کوئلیو است، معنای دیوانگی را زیر سوال برده و به افرادی که با الگوهای به اصطلاح نرمال جامعه همخوانی ندارند توجه نشان میدهد. پیام این کتاب شاید « عقلانیت انبوهی از دیوانگیهاست» باشد. این کتاب دومین کتاب از سهگانهی «و در روز هفتم» پائولو کوئلیو است. در هر سهی این کتابها به یک هفته زندگی انسانهایی معمولی پرداخته میشود که هرکدام یکدفعه، خود را در برابر عشق، مرگ یا قدرت مییابند.
پائولو کوئلیو متولد اوت سال ۱۹۴۷، نویسندهی معاصر پرتغالی است که رمانهای او بسیار در میان مردم سراسر دنیا طرفدار دارد. کوئلیو از سال ۲۰۰۷ سفیر صلح سازمان ملل در زمینهی فقر و گفتوگوی بین فرهنگی است. او همچنین مدافع آزاد شدن مخدرهایی همچون ماریجوانا و کوکائین است چراکه ممنوع بودن آنها را عامل جذابیتشان میداند و خودش هم در این باره تجربیات تلخی دارد. کتاب کیمیاگر او پرفروشترین کتاب برزیلی است. او از زمان انتشار این کتاب تقریبا هر دو سال یک بار یک رمان نوشته. آثار وی به ۷۱ زبان ترجمه شدهاند.
این رمان که الهام گرفته از زندگی خود پائولو کوئلیو است، معنای دیوانگی را زیر سوال برده و به افرادی که با الگوهای به اصطلاح نرمال جامعه همخوانی ندارند توجه نشان میدهد. پیام این کتاب شاید « عقلانیت انبوهی از دیوانگیهاست» باشد. این کتاب دومین کتاب از سهگانهی «و در روز هفتم» پائولو کوئلیو است. در هر سهی این کتابها به یک هفته زندگی انسانهایی معمولی پرداخته میشود که هرکدام یکدفعه، خود را در برابر عشق، مرگ یا قدرت مییابند.
پائولو کوئلیو متولد اوت سال ۱۹۴۷، نویسندهی معاصر پرتغالی است که رمانهای او بسیار در میان مردم سراسر دنیا طرفدار دارد. کوئلیو از سال ۲۰۰۷ سفیر صلح سازمان ملل در زمینهی فقر و گفتوگوی بین فرهنگی است. او همچنین مدافع آزاد شدن مخدرهایی همچون ماریجوانا و کوکائین است چراکه ممنوع بودن آنها را عامل جذابیتشان میداند و خودش هم در این باره تجربیات تلخی دارد. کتاب کیمیاگر او پرفروشترین کتاب برزیلی است. او از زمان انتشار این کتاب تقریبا هر دو سال یک بار یک رمان نوشته. آثار وی به ۷۱ زبان ترجمه شدهاند.
بخشی از کتاب
ورونیکا دوباره پرسید: «چقدر وقت دارم؟»
-بیستوچهار ساعت، شاید هم کمتر.
-دکتر، خواهش میکنم دارویی به من بدهید تا بتوانم بیدار بمانم و از هر لحظۀ باقیماندۀ زندگیام لذت ببرم. من بسیار خستهام اما نمیخواهم بخوابم. کارهای زیادی دارم؛ کارهایی که همیشه در روزهایی که فکر میکردم زندگی تا ابد ادامه دارد به آینده موکولشان کردهام؛ کارهایی که وقتی خیال کردم زندگی ارزش زیستن ندارد، علاقهام را به آنها از دست دادم. میخواهم اینجا را ترک کنم تا خارج از اینجا بمیرم. میخواهم قلعۀ لیوبلینا را ببینم؛ قلعهای که همیشه همانجا بوده و من هیچوقت کنجکاو نبودهام که بروم و از نزدیک ببینمش. میخواهم بدون بالاپوش بیرون بروم و در برف قدم بزنم، میخواهم بفهمم سرمای بیشازحد یعنی چه؟!! من که همیشه لباس گرم پوشیدهو همیشه آنقدر از سرماخوردگی ترسیدهام. میخواهم باران را روی صورتم حس کنم و به هر مردی که میپسندم لبخند بزنم. میخواهم تمام قهوههایی را که ممکن است مردها برایم بخرند بپذیرم. میخواهم مادرم را ببوسم و بگویم دوستش دارم. میخواهم سرم را روی دامنش بگذارم و گریه کنم، بیآنکه از نشاندادن احساسم شرمسار باشم.
-بیستوچهار ساعت، شاید هم کمتر.
-دکتر، خواهش میکنم دارویی به من بدهید تا بتوانم بیدار بمانم و از هر لحظۀ باقیماندۀ زندگیام لذت ببرم. من بسیار خستهام اما نمیخواهم بخوابم. کارهای زیادی دارم؛ کارهایی که همیشه در روزهایی که فکر میکردم زندگی تا ابد ادامه دارد به آینده موکولشان کردهام؛ کارهایی که وقتی خیال کردم زندگی ارزش زیستن ندارد، علاقهام را به آنها از دست دادم. میخواهم اینجا را ترک کنم تا خارج از اینجا بمیرم. میخواهم قلعۀ لیوبلینا را ببینم؛ قلعهای که همیشه همانجا بوده و من هیچوقت کنجکاو نبودهام که بروم و از نزدیک ببینمش. میخواهم بدون بالاپوش بیرون بروم و در برف قدم بزنم، میخواهم بفهمم سرمای بیشازحد یعنی چه؟!! من که همیشه لباس گرم پوشیدهو همیشه آنقدر از سرماخوردگی ترسیدهام. میخواهم باران را روی صورتم حس کنم و به هر مردی که میپسندم لبخند بزنم. میخواهم تمام قهوههایی را که ممکن است مردها برایم بخرند بپذیرم. میخواهم مادرم را ببوسم و بگویم دوستش دارم. میخواهم سرم را روی دامنش بگذارم و گریه کنم، بیآنکه از نشاندادن احساسم شرمسار باشم.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر