نیوکاسل
(داستان های کوتاه فارسی،قرن 14)
موجود
ناشر | روزنه |
---|---|
مولف | آرش محمودی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 160 |
شابک | 9782000743248 |
تاریخ ورود | 1398/04/22 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 159 |
کد کالا | 79770 |
قیمت پشت جلد | 1,400,000﷼ |
قیمت برای شما
1,400,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
مجموعه داستان نیوکاسل اثر آرش محمودی است. این مجموعه حاصل تلاشی دهساله است و اکثر داستانهای آن برگزیده جوایز معتبر کشور شدهاند. روح حاکم بر داستانهای این مجموعه دیدزدن است و بستر روایتها، با با اشکال مختلفی از نظارت مواجهیم.
نویسنده تلاش کرده تا نتیجه این مساله را پییش روی مخاطب بگذارد، ناظرانی که جهان را احاطه کردهاند و حتی مخاطب را هم با این پرسش مواجه میکند که آیا او نیز تحت نظارت نیست؟
نویسنده تلاش کرده تا نتیجه این مساله را پییش روی مخاطب بگذارد، ناظرانی که جهان را احاطه کردهاند و حتی مخاطب را هم با این پرسش مواجه میکند که آیا او نیز تحت نظارت نیست؟
بخشی از کتاب
کریم دو زانو نشسته بود و دست میکشید روی پشت کفتر و میخندید. گفت «شنیدید که چه خبر شده. قرار است یک نفر را اعدام بکنند«
لطیف گفت «اعدام یعنی چه کریم؟«
کریم گفت «تو نبینی بهتر است«
لطیف گفت «چرا؟«
کریم کفتر را ول کرد به حال خودش و جلو آمد. نیشخندی زد و نشست کنارمان گفت «اگر ببینی حتما میشاشی به خودت!»
همه خندیدیم. لطیف پرید طرفش و یقهاش را چسبید؛ اما کریم خندهاش بند نمیآمد. لطیف مثل جوجه کفتری بود که روی سینهی کریم وول میخورد. کریم گفت که اعدام یعنی یک نفر را جلو چشمهای همه با طناب خفه کنند و کلهاش را ببندند به جرثقیل و بکشند توی آسمان. اولش فکر کردیم جفنگ میگوید. کسی
حرفش را باور نکرد؛ اما وقتی یکی از مأمورها کلاف سفید و گرهخوردهای را وصل کرد به چنگک جرثقیل، ساکت شدیم.
کریم گفت «من قبلا دیدم. چند محله بالاتر»
بعد همانطور که سیل جمعیت را دید میزد گفت «هرکس میترسد برود رد کارش«
کسی اما جرأت رفتن نداشت. نمیخواستیم از فردا بهمان ترسو بگویند. یک نفر از میان جمعیت فریاد زد: «آوردندش» بلند شدیم و نگاه کردیم.
لطیف گفت «اعدام یعنی چه کریم؟«
کریم گفت «تو نبینی بهتر است«
لطیف گفت «چرا؟«
کریم کفتر را ول کرد به حال خودش و جلو آمد. نیشخندی زد و نشست کنارمان گفت «اگر ببینی حتما میشاشی به خودت!»
همه خندیدیم. لطیف پرید طرفش و یقهاش را چسبید؛ اما کریم خندهاش بند نمیآمد. لطیف مثل جوجه کفتری بود که روی سینهی کریم وول میخورد. کریم گفت که اعدام یعنی یک نفر را جلو چشمهای همه با طناب خفه کنند و کلهاش را ببندند به جرثقیل و بکشند توی آسمان. اولش فکر کردیم جفنگ میگوید. کسی
حرفش را باور نکرد؛ اما وقتی یکی از مأمورها کلاف سفید و گرهخوردهای را وصل کرد به چنگک جرثقیل، ساکت شدیم.
کریم گفت «من قبلا دیدم. چند محله بالاتر»
بعد همانطور که سیل جمعیت را دید میزد گفت «هرکس میترسد برود رد کارش«
کسی اما جرأت رفتن نداشت. نمیخواستیم از فردا بهمان ترسو بگویند. یک نفر از میان جمعیت فریاد زد: «آوردندش» بلند شدیم و نگاه کردیم.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر