نوئمی 5 (آلبرت گوش گنده)
(داستانهای کودکان کانادا،کبک،گروه سنی:ب،ج(7تا11سال)،تصویرگر:لوییز،آندره لالیبرته)
موجود
ناشر | محراب قلم |
---|---|
مولف | ژیل تیبو |
مترجم | مهدی ضرغامیان |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 92 |
شابک | 9786004133722 |
تاریخ ورود | 1397/09/11 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 89 |
کد کالا | 71304 |
قیمت پشت جلد | 500,000﷼ |
قیمت برای شما
500,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب نوئمی اثری است از ژیل تیبو به ترجمهی مهدی ضرغامیان و چاپ انتشارات محراب قلم.
کتاب حاضر از سری مجموعهکتابهای نوئمی، جلد پنجم با عنوان آلبرت گوشگنده، به روایت داستان زندگی دختری به اسم نوئمی که تقدیرش با زندگی خانم لومباگو، پیرزنی دوستداشتنی و مهربان، گره خورده است، میپردازد.
آقای آلبرت دوست قدیمی و دوران کودکی خانم لومباگو به خانهی آنها میآید. نوئمی که اصلا از او خوشش نمییاید بهشدت به او حسادت میکند. ماجرایی درحال رخدادن است که از نوئمی پنهانش میکنند. نوئمی خیال میکند پیرمرد گوشگنده قصد دزدیدن و تصاحب گنجشان را دارد، اما حقیقت چیز دیگری است...!
کتاب حاضر از سری مجموعهکتابهای نوئمی، جلد پنجم با عنوان آلبرت گوشگنده، به روایت داستان زندگی دختری به اسم نوئمی که تقدیرش با زندگی خانم لومباگو، پیرزنی دوستداشتنی و مهربان، گره خورده است، میپردازد.
آقای آلبرت دوست قدیمی و دوران کودکی خانم لومباگو به خانهی آنها میآید. نوئمی که اصلا از او خوشش نمییاید بهشدت به او حسادت میکند. ماجرایی درحال رخدادن است که از نوئمی پنهانش میکنند. نوئمی خیال میکند پیرمرد گوشگنده قصد دزدیدن و تصاحب گنجشان را دارد، اما حقیقت چیز دیگری است...!
بخشی از کتاب
یک دفعه آلبرت دستهایش را بالا برد، به ساعتش نگاه کرد و گفت: آه، من باید بروم! توی این ولایت، زمان چقدر تند میگذرد!
خیلی مودبانه گفتم: پس خدانگهدار آقای آلبرت.
اما توی ذهنم گفتم: خدانگهدار آلبرت پیر گوشفیلی، امیدوارم دیگر هیچوقت چشمم به جمالتان روشن نشود و مادربزرگم را به حال خودش راحت بگذارید، وگرنه نمیدانم بعدش با جناب عالی چه میکنم، چنان حالتان را جا میآورم که تا چند روز یادتان بماند، آخه اگه یک وقت عصبانی شوم اصلا دلم نمیخواهد جای شما باشم ای پیرمرد ده برابر پیرتر از مادربزرگم! چنان دکورتان را عوض میکنم که تا آخر عمر ناپدید شوید!
خیلی مودبانه گفتم: پس خدانگهدار آقای آلبرت.
اما توی ذهنم گفتم: خدانگهدار آلبرت پیر گوشفیلی، امیدوارم دیگر هیچوقت چشمم به جمالتان روشن نشود و مادربزرگم را به حال خودش راحت بگذارید، وگرنه نمیدانم بعدش با جناب عالی چه میکنم، چنان حالتان را جا میآورم که تا چند روز یادتان بماند، آخه اگه یک وقت عصبانی شوم اصلا دلم نمیخواهد جای شما باشم ای پیرمرد ده برابر پیرتر از مادربزرگم! چنان دکورتان را عوض میکنم که تا آخر عمر ناپدید شوید!
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر