نمایش نامه ی شازده کوچولو (نمایش نامه)
(اقتباس از آنتوان دوسنت اگزوپری،نمایشنامه فرانسه،قرن 20م)درباره کتاب
این نمایشنامه اقتباسی از داستان شازده کوچولو است. چنانکه ابتدای این اثر، عباس جوانمردی در مقدمه آورده، شازده کوچولو اثر اگزوپری شاهکاری است خیال انگیز و بدیع؛ شعری منثور و نثری شاعرانه که گذشته از زیباییهای نگارشی، دنیایی از لطف و معنا به همراه دارد. این اثر حدود سی و اندی سال پیش، به توصیه توران میرهادی، بنیانگذار شورای کتاب کودک در مدرسه مافیها به روی صحنه میرود و برای کارگردانش که خودِ جوانمردی بود، خاطرهای فراموشنشدنی به جای میگذارد.
شازده کوچولو به ما یادآوری میکند که بهترینهای زندگی را اغلب میتوان در میان چیزهایی عادی جستوجو کرد، در میان آن چه که شاید به نظر چندان هم با ارزش یا مهم نباشند. این کتاب تاکید میکند که بزرگسالی یک حالت ذهنی است و نه واقعیت زندگی. همچنین نکته بسیار موثری که با مطالعه این اثر نصیبمان میشود این است که توجه و مراقبت ما از یک چیز، همان اندازه آن را نزد ما گرامی میکند. شازده کوچولو در طول سفر درمییابد با اینکه تعداد زیادی گل سرخ در دنیا وجود دارد اما علاقهی او به یک گل سرخ خاص است که آن را منحصربهفرد کرده است.
از جمله جذابیتهای نمایشنامهی شازده کوچولو این است که در نگاه نخست معلوم نیست مخاطب این کتاب کودکان هستند یا بزرگسالان. گرچه نویسنده معتقد است اثرش ملزومات کافی برای کودکان را دارد زیرا در بیان معناهای باطنیاش بسیار صادق بوده است.
اقتباس عباس جوانمردی از شازده کوچولوی سنت اگزوپری، اقتباسی وفادار است. مضامین و فضاسازیها نسبت راستینی با اثر اصلی دارند. برای همین ما در واکاوی این اثر از مضامین اثر اصلی دور نخواهیم شد. روایت شازده کوچولو روایت نوعی بلوغ است. شخصیت اصلی بهدلیل تنهایی سیاره خود را ترک میکند، جایی که تنها دوستش گل سرخ کوچکی بوده است تا جهان را تجربه کند. میتوان گفت مواجههی بیواسطه شازده کوچولو در مقام یک کودک و طرح پرسشهایش از جهانی که توسط بزرگسالان ساخته شده، دعوتی است به تغییری هستیشناختی.
شازده کوچولو به ما یادآوری میکند که بهترینهای زندگی را اغلب میتوان در میان چیزهایی عادی جستوجو کرد، در میان آن چه که شاید به نظر چندان هم با ارزش یا مهم نباشند. این کتاب تاکید میکند که بزرگسالی یک حالت ذهنی است و نه واقعیت زندگی. همچنین نکته بسیار موثری که با مطالعه این اثر نصیبمان میشود این است که توجه و مراقبت ما از یک چیز، همان اندازه آن را نزد ما گرامی میکند. شازده کوچولو در طول سفر درمییابد با اینکه تعداد زیادی گل سرخ در دنیا وجود دارد اما علاقهی او به یک گل سرخ خاص است که آن را منحصربهفرد کرده است.
از جمله جذابیتهای نمایشنامهی شازده کوچولو این است که در نگاه نخست معلوم نیست مخاطب این کتاب کودکان هستند یا بزرگسالان. گرچه نویسنده معتقد است اثرش ملزومات کافی برای کودکان را دارد زیرا در بیان معناهای باطنیاش بسیار صادق بوده است.
اقتباس عباس جوانمردی از شازده کوچولوی سنت اگزوپری، اقتباسی وفادار است. مضامین و فضاسازیها نسبت راستینی با اثر اصلی دارند. برای همین ما در واکاوی این اثر از مضامین اثر اصلی دور نخواهیم شد. روایت شازده کوچولو روایت نوعی بلوغ است. شخصیت اصلی بهدلیل تنهایی سیاره خود را ترک میکند، جایی که تنها دوستش گل سرخ کوچکی بوده است تا جهان را تجربه کند. میتوان گفت مواجههی بیواسطه شازده کوچولو در مقام یک کودک و طرح پرسشهایش از جهانی که توسط بزرگسالان ساخته شده، دعوتی است به تغییری هستیشناختی.
بخشی از کتاب
آدمبزرگها به من نصیحت کردند که کشیدن عکس مارهای بوآی باز و بسته را کنار بگذارم و بیشتر به جغرافیا و تاریخ و حساب و دستور بپردازم. این بود که در شش سالگی از کار ظریفی مثل نقاشی دست کشیدم، چون از نامُرادیِ تصویر شمارهی یک و تصویر شمارهی دوی خود دلسرد شده بودم. آدمبزرگها هیچوقت بهتنهایی چیزی را نمیفهمند و برای بچهها هم خستهکنندهست که همیشه و همیشه برای آنها توضیح بدهند. بنابراین فکر کردم میبایستی شغل دیگری برای خودم انتخاب کنم، این بود که خلبانی یاد گرفتم. من... به همه جای دنیا کموبیش پرواز کردهم و بهراستی که جغرافی خیلی به درد من خورده. در نگاه اول میتونستم «چین» رو از «آریزونا» تشخیص بدم؛ اگر آدم در شب راه رو گم کرده باشه، این امر خیلی فایده داره.
بهاینترتیب من در زندگی، با عدهی زیادی از آدمهای جدی برخورد کردم و پیش آدمهای بزرگ، زیاد موندم. من آنها را از خیلی نزدیک دیدم، اما این موضوع چندان تغییری در عقیدهی من نسبت به آنها نداد...
من وقتی به یکی از آنها برمیخوردم که بهنظرم نسبتا صاحبدل میآمد، با نشان دادن تصویر شمارهی یک خود که هنوز نگهش داشته بودم، او را امتحان میکردم و میخواستم ببینم آیا واقعا چیزفهم هست یا نه. ولی او هم به من جواب میداد که این یک کلاهه. آنوقت دیگر نه از مارهای بوآ با او حرف میزدم و نه از جنگلهای بکر و نه از ستارهها، بلکه همسطح او میشدم و از بازی بریج و گلف و سیاست و کراوات حرف میزدم و آن آدمبزرگ از آشنایی با آدمی مثل من عاقل و فهمیده خوشحال میشد.
بهاینترتیب من در زندگی، با عدهی زیادی از آدمهای جدی برخورد کردم و پیش آدمهای بزرگ، زیاد موندم. من آنها را از خیلی نزدیک دیدم، اما این موضوع چندان تغییری در عقیدهی من نسبت به آنها نداد...
من وقتی به یکی از آنها برمیخوردم که بهنظرم نسبتا صاحبدل میآمد، با نشان دادن تصویر شمارهی یک خود که هنوز نگهش داشته بودم، او را امتحان میکردم و میخواستم ببینم آیا واقعا چیزفهم هست یا نه. ولی او هم به من جواب میداد که این یک کلاهه. آنوقت دیگر نه از مارهای بوآ با او حرف میزدم و نه از جنگلهای بکر و نه از ستارهها، بلکه همسطح او میشدم و از بازی بریج و گلف و سیاست و کراوات حرف میزدم و آن آدمبزرگ از آشنایی با آدمی مثل من عاقل و فهمیده خوشحال میشد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر