نجواگر
(داستان های انگلیسی،قرن 21م،از پرفروش های نیویورک تایمز و ساندی تایمز)
ناموجود
ناشر | نون |
---|---|
مولف | الکس نورث |
مترجم | میلاد بابانژاد،الهه مرادی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 368 |
شابک | 9786007141915 |
تاریخ ورود | 1400/05/19 |
نوبت چاپ | 16 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 342 |
کد کالا | 105926 |
قیمت پشت جلد | 2,690,000﷼ |
این کالا اکنون قابل سفارش نیست
درباره کتاب
نجواگر رمانی رمزآلود، ماجراجویانه و جنایی است که خواننده را بهسادگی با خود همراه میسازد و با غرق ساختن او در ماجرای خود، حسی از رضایت را در وجودش تزریق میکند.
داستان کتاب از ماجرای زندگی چند نسل حکایت دارد؛ پدر و پسری به دنبال پیدا کردن آرامش و بناساختن یک زندگی جدید به شهری کوچک نقلمکان میکنند، شهری با گذشتهای تاریک که حقایقی ترسناک درباره آن وجود دارد؛ یک قاتل زنجیرهای پیش از این جان پنج نفر از اهالی را گرفته است. نجواگر، کسی که با زمزمههایش طعمهها را از خانه بیرون میکشد و بعد آنها را به کام مرگ فرو میفرستد، دستگیر شده و مورد محاکمه قرار گرفته اما با حضور پدر و پسر در شهر کوچک باری دیگر اتفاقی شبیه به آنچه که در گذشته رخ داده به وقوع میپیوندد؛ یک پسر جوان ناپدید میشود و دوباره زمزمههایی از حضور نجواگر به گوش میرسد. گویا این بار نوبت به پسر تازهوارد رسیده تا با شنیدن صداهایی نجواگونه از محل امن خود خارج شود و مرگ را در آغوش بگیرد.
داستان کتاب از ماجرای زندگی چند نسل حکایت دارد؛ پدر و پسری به دنبال پیدا کردن آرامش و بناساختن یک زندگی جدید به شهری کوچک نقلمکان میکنند، شهری با گذشتهای تاریک که حقایقی ترسناک درباره آن وجود دارد؛ یک قاتل زنجیرهای پیش از این جان پنج نفر از اهالی را گرفته است. نجواگر، کسی که با زمزمههایش طعمهها را از خانه بیرون میکشد و بعد آنها را به کام مرگ فرو میفرستد، دستگیر شده و مورد محاکمه قرار گرفته اما با حضور پدر و پسر در شهر کوچک باری دیگر اتفاقی شبیه به آنچه که در گذشته رخ داده به وقوع میپیوندد؛ یک پسر جوان ناپدید میشود و دوباره زمزمههایی از حضور نجواگر به گوش میرسد. گویا این بار نوبت به پسر تازهوارد رسیده تا با شنیدن صداهایی نجواگونه از محل امن خود خارج شود و مرگ را در آغوش بگیرد.
بخشی از کتاب
واقعا جای تحسین داشت، ده دقیقه از تلفنم نگذشته بود که دو مامور پلیس دم در خانه پیدایشان شد. بعد از آن، همه چیز شروع کرد به خراب شدن.
باید برای اتفاقی که افتاد مسئولیت خودم را قبول میکردم. ساعت چهارونیم صبح بود و من هم خسته و وحشتزده بودم و نمیتوانستم درست و حسابی فکر کنم. برای همین، داستانی که تعریف کردم جزئیات خوبی نداشت. اما در این اتفاقات، نقش جیک انکارناپذیر بود.
وقتی برگشتم داخل تا به پلیس زنگ بزنم، دیدم پایین پلهها نشسته، زانوهایش را با دستانش روی سینهاش جمع کرده و سرش را میان آنها مخفی کرده است. بالاخره، آنقدری آرام شدم که بتوانم جیک را هم آرام کنم و بعد، به پذیرایی بردمش و او هم انتهای مبل کز کرد و اصلا حاضر نشد با من صحبت کند.
تمام تلاشم را کردم که ترس و استیصالی را که حس میکردم مخفی کنم. احتمالا، زیاد هم موفق نبودم.
حتی وقتی ماموران پلیس در پذیرایی به ما پیوستند، جیک در همان موقعیت ماند و تکان نخورد. حتی همان موقع هم بهخوبی شکاف و فاصله بینمان را میدیدم و مطمئن بودم که این موضوع برای پلیسها هم روشن و واضح است. دو نفرشان -یک مرد و یک زن- مودب بودند و چهرهشان، در مواقع لزوم، حالت نگران و همدلانه میگرفت، اما زن مدام کنجکاوانه جیک را نگاه میکرد و حس کردم تمام نگرانی چهرهاش برای اتفاقی نیست که برایش تعریف میکنم.
بعد، مامور مرد به یادداشتهایی رجوع کرد که برداشته بود.
«جیک قبلا توی خواب راه میرفته؟»
گفتم: «خیلی کم، اما نه زیاد و فقط هم به اتاق من میاومد. هیچوقت، این جوری از پلهها پایین نرفته بود.»
البته، اگر واقعا پایین آمدنش در خواب بوده باشد.
باید برای اتفاقی که افتاد مسئولیت خودم را قبول میکردم. ساعت چهارونیم صبح بود و من هم خسته و وحشتزده بودم و نمیتوانستم درست و حسابی فکر کنم. برای همین، داستانی که تعریف کردم جزئیات خوبی نداشت. اما در این اتفاقات، نقش جیک انکارناپذیر بود.
وقتی برگشتم داخل تا به پلیس زنگ بزنم، دیدم پایین پلهها نشسته، زانوهایش را با دستانش روی سینهاش جمع کرده و سرش را میان آنها مخفی کرده است. بالاخره، آنقدری آرام شدم که بتوانم جیک را هم آرام کنم و بعد، به پذیرایی بردمش و او هم انتهای مبل کز کرد و اصلا حاضر نشد با من صحبت کند.
تمام تلاشم را کردم که ترس و استیصالی را که حس میکردم مخفی کنم. احتمالا، زیاد هم موفق نبودم.
حتی وقتی ماموران پلیس در پذیرایی به ما پیوستند، جیک در همان موقعیت ماند و تکان نخورد. حتی همان موقع هم بهخوبی شکاف و فاصله بینمان را میدیدم و مطمئن بودم که این موضوع برای پلیسها هم روشن و واضح است. دو نفرشان -یک مرد و یک زن- مودب بودند و چهرهشان، در مواقع لزوم، حالت نگران و همدلانه میگرفت، اما زن مدام کنجکاوانه جیک را نگاه میکرد و حس کردم تمام نگرانی چهرهاش برای اتفاقی نیست که برایش تعریف میکنم.
بعد، مامور مرد به یادداشتهایی رجوع کرد که برداشته بود.
«جیک قبلا توی خواب راه میرفته؟»
گفتم: «خیلی کم، اما نه زیاد و فقط هم به اتاق من میاومد. هیچوقت، این جوری از پلهها پایین نرفته بود.»
البته، اگر واقعا پایین آمدنش در خواب بوده باشد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر