نامحرمان
(داستان های فارسی،قرن 14)
موجود
ناشر | آراسبان |
---|---|
مولف | پروانه قدیمی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 516 |
شابک | 9786227945263 |
تاریخ ورود | 1400/11/05 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 557 |
کد کالا | 110434 |
قیمت پشت جلد | 1,500,000﷼ |
قیمت برای شما
1,500,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب نامحرمان: اثر پروانه قدیمی است به چاپ انتشارات آراسبان.
کتاب حاضر روایتگر داستان دختری به نام رزا است که به قصد انتقام گرفتن، حساب بانکی عشق سابق خود را هک میکند و دست به سرقت میزند تا پول عمل مادر خود را تهیه کند. رزا ناگهان متوجه میشود گوشی همراه خود را به هنگام سرقت آنجا جا گذاشته و اکنون دیگر دیر شده است. پسرخالهی او بهنام مهران، بهترین دوست، یار صمیمی و رفیقش که برای او از همه دنیا عزیزتر است و تنها کسی است که همیشه هوای رزا را دارد، در این ماجرا به او کمک میکند و دختر را تنها نمیگذارد. این اثر داستان نامردی و خیانتی است که محرمان دل رزا، با او و خانواده اش کردند.
کتاب حاضر روایتگر داستان دختری به نام رزا است که به قصد انتقام گرفتن، حساب بانکی عشق سابق خود را هک میکند و دست به سرقت میزند تا پول عمل مادر خود را تهیه کند. رزا ناگهان متوجه میشود گوشی همراه خود را به هنگام سرقت آنجا جا گذاشته و اکنون دیگر دیر شده است. پسرخالهی او بهنام مهران، بهترین دوست، یار صمیمی و رفیقش که برای او از همه دنیا عزیزتر است و تنها کسی است که همیشه هوای رزا را دارد، در این ماجرا به او کمک میکند و دختر را تنها نمیگذارد. این اثر داستان نامردی و خیانتی است که محرمان دل رزا، با او و خانواده اش کردند.
بخشی از کتاب
از دانشگاه به خانه برمیگشتم که ماشینی جلوی پایم ترمز کرد. با دیدن آراز با آن تیپ دخترکشش که توی محله میتاخت، لبخندی روی لبم نشست. از کودکی علاقهی خاصی به او داشتم، اما جرات نشان دادن این حس را نداشتم. با دیدن لبخندم، لبهایش کش آمد و دندانهای سفید و مرتبش را به رخ کشید. چشمان مشکیش برق شیطنتی داشت که دلم برایش غنج میرفت. کمی سمت شیشه خم شدم و با لحن دوستانهای که همیشه بین ما جریان داست، گفتم:
-چی شده، دوباره این طرفا پلاسی؟ آقای خوشتیپ!
آراز خندهای کرد و گفت:
-اومدم موش کوچولوی فامیل رو تا خونه اسکورت کنم. بپر بالا!
با شیطنت لبخندی زدم و مانند همیشه که با او کلکل میکردم، گفتم:
-برو داداش پی کارت… کسی بفهمه من توی ماشین تیتیشت نشستم؛ دیگه محلت نمیذاره. میدونی که کسی تاب رقابت نداره.
-آخ آخ… چه بد… ترسیدم. حالا سوار شو تا بیشتر توجه دخترای خوشگل دانشگاهتون رو جلب نکردی؛ اونوقت حریف این همه کشته مردهی مونث نمیشم.
-نه بابا چه جدیم گرفتی… حالا کی به تو نگاه میکنه تا من هستم. اخمی کرد و به یکباره با لحن جدی گفت:
-چشمی که سمت تو بچرخه، کورش میکنم.
سوار شدم و از این حرف قند توی دلم آب شد. همیشه هوادارم بود و برخلاف اینکه پدرم به او اعتماد نداشت، من خیلی باورش داشتم. کولهام را روی پاهایم گذاشتم. با لبخندی سرخوش که از حضور او سرچشمه میگرفت، پرسیدم:
-چرا بابام نیومد؟ قرار بود دنبالم بیاد تا بریم انقلاب برای خرید کتاب.
آراز نیم نگاهی به صورتم انداخت. نگاهش رنگ خاصی داشت. مثل همیشه برق شیطنت نداشت. پسر عموی قلدر و تخسی بود، که قلب بیتابم را با هر رفتار سرکشانه اش به تکاپو میانداخت. عاشق همین جذبه و استقلالش بودم. هیچ وقت مجیز کسی را نمیگفت.
-چی شده، دوباره این طرفا پلاسی؟ آقای خوشتیپ!
آراز خندهای کرد و گفت:
-اومدم موش کوچولوی فامیل رو تا خونه اسکورت کنم. بپر بالا!
با شیطنت لبخندی زدم و مانند همیشه که با او کلکل میکردم، گفتم:
-برو داداش پی کارت… کسی بفهمه من توی ماشین تیتیشت نشستم؛ دیگه محلت نمیذاره. میدونی که کسی تاب رقابت نداره.
-آخ آخ… چه بد… ترسیدم. حالا سوار شو تا بیشتر توجه دخترای خوشگل دانشگاهتون رو جلب نکردی؛ اونوقت حریف این همه کشته مردهی مونث نمیشم.
-نه بابا چه جدیم گرفتی… حالا کی به تو نگاه میکنه تا من هستم. اخمی کرد و به یکباره با لحن جدی گفت:
-چشمی که سمت تو بچرخه، کورش میکنم.
سوار شدم و از این حرف قند توی دلم آب شد. همیشه هوادارم بود و برخلاف اینکه پدرم به او اعتماد نداشت، من خیلی باورش داشتم. کولهام را روی پاهایم گذاشتم. با لبخندی سرخوش که از حضور او سرچشمه میگرفت، پرسیدم:
-چرا بابام نیومد؟ قرار بود دنبالم بیاد تا بریم انقلاب برای خرید کتاب.
آراز نیم نگاهی به صورتم انداخت. نگاهش رنگ خاصی داشت. مثل همیشه برق شیطنت نداشت. پسر عموی قلدر و تخسی بود، که قلب بیتابم را با هر رفتار سرکشانه اش به تکاپو میانداخت. عاشق همین جذبه و استقلالش بودم. هیچ وقت مجیز کسی را نمیگفت.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر