مسخ (صادق هدایت)
(داستان های فارسی،قرن 14)
ناموجود
ناشر | بدرقه جاویدان،جاویدان |
---|---|
مولف | فرانتس کافکا |
مترجم | صادق هدایت |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 112 |
شابک | 9789645732194 |
تاریخ ورود | 1400/10/14 |
نوبت چاپ | 3 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 127 |
کد کالا | 109795 |
قیمت پشت جلد | 900,000﷼ |
این کالا اکنون قابل سفارش نیست
درباره کتاب
کتاب مسخ اثری است به قلم یکی از بزرگ ترین نویسندگان آلمانی زبان، فرانتس کافکا، که توسط صادق هدایت به فارسی ترجمه شده و به چاپ انتشارات چلچله رسیده است.
رمان کوتاه مسخ، یکی از پرآوازه ترین آثار کافکا و از مهم ترین آثار ادبیات فانتزی قرن بیستم است که به روایت داستان جوانی به نام گره گوار می پردازد که بعد از بیداری متوجه تبدیل شدن خود به یک حشره ی عجیب می شود. او که تاکنون خرج خانواده را درمی آورده است اکنون در اتاقش حبس شده و خواهر و پدر و مادرش به سرکار می روند. در ابتدا خواهرش مسئولیت رسیدگی به گره گوار را به گردن می گیرد اما کم کم همه ی اعضای خانواده از وضعیت پیش آمده خسته می شوند و گره گواری مسخ شده را به دست فراموشی می سپارند.
عناوین دیگر داستان های کتاب عبارتند از:
گراکوس شکارچی، مهمان مردگان، شمشیر و در کنیسه ما.
یک متن تفسیری درباره ی سه داستان پایانی یعنی مهمان مردگان، شمشیر و در کنیسه ما در انتهای هر یک از داستان های یاد شده، ارائه شده است.
رمان کوتاه مسخ، یکی از پرآوازه ترین آثار کافکا و از مهم ترین آثار ادبیات فانتزی قرن بیستم است که به روایت داستان جوانی به نام گره گوار می پردازد که بعد از بیداری متوجه تبدیل شدن خود به یک حشره ی عجیب می شود. او که تاکنون خرج خانواده را درمی آورده است اکنون در اتاقش حبس شده و خواهر و پدر و مادرش به سرکار می روند. در ابتدا خواهرش مسئولیت رسیدگی به گره گوار را به گردن می گیرد اما کم کم همه ی اعضای خانواده از وضعیت پیش آمده خسته می شوند و گره گواری مسخ شده را به دست فراموشی می سپارند.
عناوین دیگر داستان های کتاب عبارتند از:
گراکوس شکارچی، مهمان مردگان، شمشیر و در کنیسه ما.
یک متن تفسیری درباره ی سه داستان پایانی یعنی مهمان مردگان، شمشیر و در کنیسه ما در انتهای هر یک از داستان های یاد شده، ارائه شده است.
بخشی از کتاب
گره گوار با صندلی، آهسته خودش را به طرف در کشانید. آنجا، صندلی را رها کرد، خودش را به طرف در انداخت و به کمک چوب در ایستاد. زیرا از نوک پاهایش مایع چسبنده ای تراوش می کرد. لحظه ای از تقلا آسود، بعد سعی کرد قفل در را با دهنش باز کند. اما چطور کلید را بگیرد؟ اگر دارای دندان حقیقی نبود، در عوض آرواره های بسیار قوی داشت و بالاخره با تحمل دردی که در اثر این کار تولید می شد، موفق شد که کلید را تکان بدهد. از لب هایش مایع قهوه ای رنگی روان بود که روی قفل می ریخت و بعد روی قالیچه می چکید. معاون در اتاق مجاور گفت: «گوش کنید دارد کلید را می چرخاند.» این تشویق گران بهایی برای گره گوار بود و دلش می خواست که پدر و مادرش و همه با هم دم می گرفتند: «بارک الله گره گوار! ماشالله زور بده!» و به فکر این که همه با دقت پر شوق و علاقه ای به کوشش او متوجه بودند؛ به طوری با تمام قوه ی آرواره و با تمام قوایش سخت به در آویخته بود که بیم می رفت بی حس و حرکت بیفتد. مطابق جهت کلید دور قفل می رقصید. گاهی فقط با دهن خودش را نگه داشته بود و گاه به حلقه ی بالای کلید آویزان می شد و با تمام وزن بدنش، آن را پایین می کشید. صدای خشک گردش زبانه ی کلید، گره گوار را به خود آورد و با آه فرح بخشی به خود گفت: «دیگر به چلینگر احتیاجی نیست!» و سرش را روی دستک در گذاشت تا در را باز بکند.
این طریقه که یگانه وسیله ی ممکن بود، مانع شد که حتی پس از باز شدن در، پدر و مادرش تا چند لحظه او را ببینند. لازم بود یکی از لت های در را بگرداند، آن هم با مراعات احتیاط کامل تا ورود آن ها باعث نشود که به پشت بیفتد. هنوز در گیر و دار بود و تمام توجهش را به این کار مصروف داشت، ناگهان صدای مافوقش را شنید که «اوه!» بلندی گفت…
این طریقه که یگانه وسیله ی ممکن بود، مانع شد که حتی پس از باز شدن در، پدر و مادرش تا چند لحظه او را ببینند. لازم بود یکی از لت های در را بگرداند، آن هم با مراعات احتیاط کامل تا ورود آن ها باعث نشود که به پشت بیفتد. هنوز در گیر و دار بود و تمام توجهش را به این کار مصروف داشت، ناگهان صدای مافوقش را شنید که «اوه!» بلندی گفت…
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر