مجموعه آثار صادق هدایت
(داستان های کوتاه فارسی،قرن 14،کوشش:مصطفی سهرابی)
ناموجود
ناشر | قاصدک صبا،آرشیو روز |
---|---|
مولف | صادق هدایت |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 377 |
شابک | 9786226877787 |
تاریخ ورود | 1400/11/16 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1401 |
وزن (گرم) | 360 |
کد کالا | 110717 |
قیمت پشت جلد | 3,200,000﷼ |
این کالا اکنون قابل سفارش نیست
درباره کتاب
کتاب پیش رو دربردارنده مجموعه داستانهای صادق هدایت است که به کوشش مصطفی سهرابی گردآوری و تدوین شده است. این اثر شامل 26 داستان به نامهای: آب زندگی، آبجی خانم، اسیر فرانسوی، آینه شکسته، بنبست، چنگال، داش آکل، داود گوژپشت، گرداب، حاجی مراد، کاتیا، گجسته دژ، لاله، مادلن، مردهخورها، سگ ولگرد، سه قطره خون، تاریکخانه، زنی که مردش را گم کرد، ترجمهها، مسخ، شمشیر، کراکوس شکارچی، گروه محکومین، مهمان مردگان و در کنیسهها، میباشد.
هدایت، نویسنده، مترجم و روشنفکری ایرانی بود که رمان بوف کور او از شهرت بالایی برخوردار شد، وی در داستاننویسی نوین ایران نقشی بسزا ایفا کرد و بسیاری از اهالی ادب ایران را تحتتاثیر کار خود قرار داد.
هدایت، نویسنده، مترجم و روشنفکری ایرانی بود که رمان بوف کور او از شهرت بالایی برخوردار شد، وی در داستاننویسی نوین ایران نقشی بسزا ایفا کرد و بسیاری از اهالی ادب ایران را تحتتاثیر کار خود قرار داد.
بخشی از کتاب
سه قطره خون
دیروز بود که اطاقم را جدا کردند. آیا همانطوری که ناظم وعده داد، من حالا به کلی معالجه شدهام و هفته دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بودهام؟
یک سال است! در تمام این مدت هرچه التماس میکردم کاغذ و قلم میخواستم، به من نمیدادند. همیشه پیش خودم گمان میکردم، هر ساعتی که قلم و کاغذ به دستم بیفتد، چقدر چیزها که خواهم نوشت… ولی دیروز بدون اینکه خواسته باشم، کاغذ و قلم را برایم آوردند؛ چیزی که آنقدر آرزو میکردم، چیزی که آنقدر انتظارش را داشتم… اما چه فایده! از دیروز تا حالا هرچه فکر میکنم، چیزی ندارم که بنویسم؛ مثل این است که کسی دست مرا میگیرد یا بازویم بیحس میشود. حالا که دقت میکنم، مابین خطهای درهم و برهمی که روی کاغذ کشیدهام، تنها چیزی که خوانده میشود این است: «سه قطره خون»
آسمان لاجوردی، باغچه سبز و گلهای روی تپه باز شده، نسیم آرامی بوی گلها را تا اینجا میآورد، ولی چه فایده! من دیگر از چیزی نمیتوانم کیف بکنم. همه اینها برای شاعرها و بچهها و کسانی که تا آخر عمرشان بچه میمانند، خوب است.
یک سال است که اینجا هستم. شبها تا صبح از صدای گریه بیدارم؛ این نالههای ترسناک، این حنجره خراشیده که جانم را به لب رسانده. صبح هم هنوز چشممان باز نشده که تزریق بیکردار… چه روزهای دراز و ساعتهای ترسناکی که اینجا گذراندهام. با پیراهن و شلوار زرد، روزهای تابستان در زیرزمین دور هم جمع میشویم و در زمستان کنار باغچه جلو آفتاب مینشینیم. یک سال است که میان این مردمان عجیب و غریب زندگی میکنم. هیچ وجه اشتراکی بین ما نیست، من از زمین تا آسمان با آنها فرق دارم. ولی نالهها، سکوتها، فحشها، گریهها و خندههای این آدمها همیشه خواب مرا پر از کابوس خواهد کرد.
هنوز یک ساعت دیگر مانده تا شاممان را بخوریم، از همان خوراکهای چاپی: آش ماست، شیربرنج، چلو و نان و پنیر، آن هم به قدر بخور و نمیر.
دیروز بود که اطاقم را جدا کردند. آیا همانطوری که ناظم وعده داد، من حالا به کلی معالجه شدهام و هفته دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بودهام؟
یک سال است! در تمام این مدت هرچه التماس میکردم کاغذ و قلم میخواستم، به من نمیدادند. همیشه پیش خودم گمان میکردم، هر ساعتی که قلم و کاغذ به دستم بیفتد، چقدر چیزها که خواهم نوشت… ولی دیروز بدون اینکه خواسته باشم، کاغذ و قلم را برایم آوردند؛ چیزی که آنقدر آرزو میکردم، چیزی که آنقدر انتظارش را داشتم… اما چه فایده! از دیروز تا حالا هرچه فکر میکنم، چیزی ندارم که بنویسم؛ مثل این است که کسی دست مرا میگیرد یا بازویم بیحس میشود. حالا که دقت میکنم، مابین خطهای درهم و برهمی که روی کاغذ کشیدهام، تنها چیزی که خوانده میشود این است: «سه قطره خون»
آسمان لاجوردی، باغچه سبز و گلهای روی تپه باز شده، نسیم آرامی بوی گلها را تا اینجا میآورد، ولی چه فایده! من دیگر از چیزی نمیتوانم کیف بکنم. همه اینها برای شاعرها و بچهها و کسانی که تا آخر عمرشان بچه میمانند، خوب است.
یک سال است که اینجا هستم. شبها تا صبح از صدای گریه بیدارم؛ این نالههای ترسناک، این حنجره خراشیده که جانم را به لب رسانده. صبح هم هنوز چشممان باز نشده که تزریق بیکردار… چه روزهای دراز و ساعتهای ترسناکی که اینجا گذراندهام. با پیراهن و شلوار زرد، روزهای تابستان در زیرزمین دور هم جمع میشویم و در زمستان کنار باغچه جلو آفتاب مینشینیم. یک سال است که میان این مردمان عجیب و غریب زندگی میکنم. هیچ وجه اشتراکی بین ما نیست، من از زمین تا آسمان با آنها فرق دارم. ولی نالهها، سکوتها، فحشها، گریهها و خندههای این آدمها همیشه خواب مرا پر از کابوس خواهد کرد.
هنوز یک ساعت دیگر مانده تا شاممان را بخوریم، از همان خوراکهای چاپی: آش ماست، شیربرنج، چلو و نان و پنیر، آن هم به قدر بخور و نمیر.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر