عزازیل
(داستان های عربی،قرن 20م)
موجود
ناشر | روزنه |
---|---|
مولف | یوسف زیدان |
مترجم | حمیدرضا مهاجرانی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 482 |
شابک | 9789643348519 |
تاریخ ورود | 1398/05/09 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1399 |
وزن (گرم) | 466 |
کد کالا | 80618 |
قیمت پشت جلد | 3,250,000﷼ |
قیمت برای شما
3,250,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب عزازیل نوشته یوسف زیدان است به ترجمهی سید حمیدرضا مهاجرانی و چاپ انتشارات روزنه. زیدان در حقیقت مترجمی است که عزازیل را از زبان سریانی به عربی ترجمه کرده است، ماجرایی کهن نوشتهشده بر پوستی مرغوب که در صندوقی مقاوم محافظت شده و از دل ویرانههایی باستانی در شمال غربی شهر حلب بیرون آمده است.
هیپا، راهب مصری، نگارندهی اصلی این داستان است که زندگینامهی پیچیده و غرق در ابهام خودش را همراه با شرح تحولات روزگار پرتنش و متغیری که در آن میزیسته به تصویر میکشد. هرچند یوسف زیدان موفق به کشف ردپایی از راوی عزازیل در گذشته نشده اما همهی شخصیتهای داستان او و حوادثی که در آن رخ میدهد حقیقی هستند. او با زیبایی و جذابیت بالا از بیمها و اضطرابش میگوید و ماجرا را از سال بدیمنی آغاز میکند که اسقف بلندمرتبه «نسطور» به کناری رانده میشود و در پی آن دین به سستی میگراید.
هیپا، راهب مصری، نگارندهی اصلی این داستان است که زندگینامهی پیچیده و غرق در ابهام خودش را همراه با شرح تحولات روزگار پرتنش و متغیری که در آن میزیسته به تصویر میکشد. هرچند یوسف زیدان موفق به کشف ردپایی از راوی عزازیل در گذشته نشده اما همهی شخصیتهای داستان او و حوادثی که در آن رخ میدهد حقیقی هستند. او با زیبایی و جذابیت بالا از بیمها و اضطرابش میگوید و ماجرا را از سال بدیمنی آغاز میکند که اسقف بلندمرتبه «نسطور» به کناری رانده میشود و در پی آن دین به سستی میگراید.
بخشی از کتاب
اکنون پیرامونم را جز تنهایی و صدای امواج آب چیز دیگری فرانگرفته. خورجین سنگینم را که از حملش بسیار خسته شده بودم کناری گذاشتم و آن را چون بالشی زیر سر نهادم. اندکی دراز کشیدم در حالی که سرم آکنده از فراغ و رنج جدایی شده بود. رنج جدایی و تنهایی بس عذابم میداد. برای لحظهای چرتم گرفت و خوابم برد درست مثل آن حواریان پاکباختهای که در مجلس شام آخر، آنگاه که مسیح به ایشان خبر داد گاه هجرت به سوی پدر آسمانیم فرارسیده، در چرت فرو رفتند.
بارها و بارها در طی این چرت کوتاه از خواب پریدم و چندین بار کابوس های وحشتآفرین به سراغم آمد. آخرین کابوس را وقتی دیدم که خورشید آسمان رو به غروب مینهاد و سر بریدهاش در تشت خونین افق میافتاد. خواستم دوباره بخوابم و از این دنیا فارغ شوم ولی زمین خشک و دیوارههای سخت غار تمام استخوانهایم را به درد آورد. احساس کردم تمام بدنم خشک شده. دلم میخواست به آنچنان خوابی فرو روم که بیداری از پی نداشته باشد اما از خواب بیدار شدم و تا طلوع فجر روز بعد خواب به چشمانم نیامد.
بارها و بارها در طی این چرت کوتاه از خواب پریدم و چندین بار کابوس های وحشتآفرین به سراغم آمد. آخرین کابوس را وقتی دیدم که خورشید آسمان رو به غروب مینهاد و سر بریدهاش در تشت خونین افق میافتاد. خواستم دوباره بخوابم و از این دنیا فارغ شوم ولی زمین خشک و دیوارههای سخت غار تمام استخوانهایم را به درد آورد. احساس کردم تمام بدنم خشک شده. دلم میخواست به آنچنان خوابی فرو روم که بیداری از پی نداشته باشد اما از خواب بیدار شدم و تا طلوع فجر روز بعد خواب به چشمانم نیامد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر