سوفیا پتروونا
(داستان های روسی،قرن 20م،تاریخ روسیه شوروی،1925-1953م)
موجود
ناشر | ماهی |
---|---|
مولف | لیدیا چوکوفسکایا |
مترجم | خشایار دیهیمی |
قطع | جیبی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 184 |
شابک | 9789642093182 |
تاریخ ورود | 1397/11/09 |
نوبت چاپ | 4 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 109 |
کد کالا | 74068 |
قیمت پشت جلد | 1,000,000﷼ |
قیمت برای شما
1,000,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
این رمان بیستودو سال پیش از آنکه منتشر شود به منظور انعکاس شرایط اجتماعی و وقایعی غالبا ناخوشایند که جامعهی نویسنده را فراگرفته بود نگارش شده است؛ اثری که شخصیت اصلی آن یک مادر است، مادری همچون بسیاری از انسانهای پیرامون لیدیا که بهواسطهی شرایط تاریک و مسموم اطرافشان رنج بسیاری را متحمل شدند. ارزش سوفیا پتروونا به این است که نویسنده در کمترین فاصلهی زمانی با وقایع آن دوران آن را آفریده و تمام اتفاقات را با ذهنی کاملا آماده شرح داده است. زن داستان بهتازگی همسر خود را از دست داده، او تصمیم میگیرد برای گذران زندگی و کمک به فرزندانش برای ادامهی تحصیل مشغول به کار شود، آن هم بهعنوان یک ماشیننویس، درحالیکه سوفیا بهدلیل علاقهی بالا و کار خوبش بهسرعت ارتقا میگیرد از آیندهای که انتظار او و خانوادهاش را میکشد کاملا بیخبر است.
بخشی از کتاب
«من و دخترم را هم میفرستند به قزاقستان، به یک آبادی کوهستانی یا دهی در آنجا. فردا میرویم. اجازهی کار هم ندارم و اگر کار نکنم، حتما از گرسنگی تلف میشویم.»
بلند بلند و با صدایی تیز صحبت میکرد، طوری که همه برگشتند و نگاهش کردند.
سوفیا پتروونا، برای آن که موضوع صحبت را عوض کند، پرسید:
«و آن وقت همسرتان را کجا فرستادهاند؟»
«از کجا بدانم؟ فکر میکنید به آدم میگویند کجا؟»
«ولی آن وقت شما... بعد از ده سال... وقتی آزاد شد... چطور همدیگر را پیدا میکنید؟ شما نمیدانید شوهرتان کجاست و شوهرتان هم نشانی شما را ندارد.»
همسر مدیر با دست اشارهای کرد به خیل زنانی که آنجا با «بنهای مسافرتی»شان ایستاده بودند و گفت: «فکر میکنید هیچ کدام از اینها میدانند شوهرشان کجاست؟ شوهرهایشان را امروز و فردا میبرند. زنهایشان را هم به یک جهنمدرهای میفرستند. هیچ کس هم مطلقا نمیداند بعدا باید کجا شوهرش را پیدا کند. من از کجا بدانم؟ هیچکس نمیداند، من هم یکیشان.»
بلند بلند و با صدایی تیز صحبت میکرد، طوری که همه برگشتند و نگاهش کردند.
سوفیا پتروونا، برای آن که موضوع صحبت را عوض کند، پرسید:
«و آن وقت همسرتان را کجا فرستادهاند؟»
«از کجا بدانم؟ فکر میکنید به آدم میگویند کجا؟»
«ولی آن وقت شما... بعد از ده سال... وقتی آزاد شد... چطور همدیگر را پیدا میکنید؟ شما نمیدانید شوهرتان کجاست و شوهرتان هم نشانی شما را ندارد.»
همسر مدیر با دست اشارهای کرد به خیل زنانی که آنجا با «بنهای مسافرتی»شان ایستاده بودند و گفت: «فکر میکنید هیچ کدام از اینها میدانند شوهرشان کجاست؟ شوهرهایشان را امروز و فردا میبرند. زنهایشان را هم به یک جهنمدرهای میفرستند. هیچ کس هم مطلقا نمیداند بعدا باید کجا شوهرش را پیدا کند. من از کجا بدانم؟ هیچکس نمیداند، من هم یکیشان.»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر