سه شنبه ها با موری (مرد پیر... مرد جوان و بزرگ ترین درس زندگی)
(سرگذشتنامه معلمان و روابط با شاگردان،نمونه پژوهی،مرگ،جنبه های روانشناسی،تخلص مترجم:ماندانا قهرمانلو)درباره کتاب
کتاب سهشنبهها با موری اثری است از میچ البوم، به ترجمهی ماندانا قهرمانلو و چاپ انتشارات قطره.
رمان حاضر داستانی واقعی از زندگی شوارتز موری، استاد و متخصص مشهور رشتهی جامعهشناسی است که به بیماری ALS مبتلا شده؛ بیماری صعبالعلاجی که بهمرور بدن را از کار میاندازد. موری با درک مرگ و فناپذیری در آخرین روزهای زندگیاش سعی دارد به تکامل دست یابد.
سهشنبهها با موری سرشار از سخنهای ناب و غنی است که خاطرات نویسنده را از دیدارهای هر سهشنبهاش با استاد موری روایت میکند و درسهایی اعجابانگیز به زندگان میآموزد.
رمان حاضر داستانی واقعی از زندگی شوارتز موری، استاد و متخصص مشهور رشتهی جامعهشناسی است که به بیماری ALS مبتلا شده؛ بیماری صعبالعلاجی که بهمرور بدن را از کار میاندازد. موری با درک مرگ و فناپذیری در آخرین روزهای زندگیاش سعی دارد به تکامل دست یابد.
سهشنبهها با موری سرشار از سخنهای ناب و غنی است که خاطرات نویسنده را از دیدارهای هر سهشنبهاش با استاد موری روایت میکند و درسهایی اعجابانگیز به زندگان میآموزد.
بخشی از کتاب
سال دوم دانشگاه. با موری دو واحد دیگر برداشتهام. گاهی خارج از ساعات کلاس همدیگر را میبینیم و دربارهی موضوعات مختلف صحبت میکنیم. هرگز با آدم مسنی، به غیر از افراد فامیل، چنین ارتباطی نداشتهام، اما اکنون از انجامدادن این کار راضیام. به نظرم موری هم از این دیدارها راضی است.
زمانی که وارد اتاق کارش میشوم، شاداب و بشاش میپرسد: «امروز کجا همدیگر را ببینیم؟»
فصل بهار: زیر درختی بیرونِ ساختمان جامعهشناسی. فصل زمستان: کنار میز کار موری. من با گرمکن ورزشی خاکستری و کفشهای کتانی آدیداس، موری با شلوار مخمل و کفشهای راک پورت. هر دفعه که با هم صحبت میکنیم، به حرفهای بیربط و پایانناپذیرم گوش میدهد، بعد سعی میکند به من درس زندگی بدهد. موری این آگاهی را به من میدهد که، برخلاف دیدگاه خیلی از آدمهای دانشکده، پول مهمترین پدیدهی زندگی نیست. موری به من میگوید ضروری است که «انسانی به تمام معنا» باشم.
دربارهی بیگانگی و انزجار خاص دورهی جوانی صحبت میکند، دربارهی ضرورت ارتباط و وابستگی با جامعهی اطرافم. بعضی از حرفهایش را میفهمم، بعضیهایش را نه. درهرحال فرقی به حال من نمیکند، این بحثها فقط بهانهای برای گفتوگو با اوست؛ گفتوگوهای پدرانهای که نمیتوانم با پدر خودم داشته باشم؛ پدری که آرزو داشت وکیل شوم.
زمانی که وارد اتاق کارش میشوم، شاداب و بشاش میپرسد: «امروز کجا همدیگر را ببینیم؟»
فصل بهار: زیر درختی بیرونِ ساختمان جامعهشناسی. فصل زمستان: کنار میز کار موری. من با گرمکن ورزشی خاکستری و کفشهای کتانی آدیداس، موری با شلوار مخمل و کفشهای راک پورت. هر دفعه که با هم صحبت میکنیم، به حرفهای بیربط و پایانناپذیرم گوش میدهد، بعد سعی میکند به من درس زندگی بدهد. موری این آگاهی را به من میدهد که، برخلاف دیدگاه خیلی از آدمهای دانشکده، پول مهمترین پدیدهی زندگی نیست. موری به من میگوید ضروری است که «انسانی به تمام معنا» باشم.
دربارهی بیگانگی و انزجار خاص دورهی جوانی صحبت میکند، دربارهی ضرورت ارتباط و وابستگی با جامعهی اطرافم. بعضی از حرفهایش را میفهمم، بعضیهایش را نه. درهرحال فرقی به حال من نمیکند، این بحثها فقط بهانهای برای گفتوگو با اوست؛ گفتوگوهای پدرانهای که نمیتوانم با پدر خودم داشته باشم؛ پدری که آرزو داشت وکیل شوم.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر