سفیدبرفی باید بمیرد
(داستان های آلمانی،قرن21م)
موجود
ناشر | نگاه |
---|---|
مولف | نله نویهاوس |
مترجم | فروغ مهرزاد |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 608 |
شابک | 9786003764187 |
تاریخ ورود | 1398/02/25 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1398 |
وزن (گرم) | 573 |
کد کالا | 77617 |
قیمت پشت جلد | 3,250,000﷼ |
قیمت برای شما
3,250,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
بیدلیل نیست که از «نله نویهاوس» بهعنوان پادشاه رمانهای جنایی یاد میشود. نویهاوس متولد 1967 است و داستاننویسی را با کتابهای جیبی عامهپسند شروع کردهاست. «سفیدبرفی باید بمیرد» دومین رمان طولانی اوست که در لیست 25 رمان منتخب «شب جهانی کتاب» آلمان قرار گرفته است.
سقوط یک زن (ریتا) از پل عابر پیاده و برخورد ماشین با او ، این شبهه را در کارآگاهان پلیس ایجاد میکند که مرگ او مشکوک به قتل بوده است. تحقیقات پلیس، آنها را به دهکدهای در حومه فرانکفورت هدایت میکند، جایی که 11 سال قبل از این ماجرا، دو دختر نوجوان بدون گذاشتن هیچ نشانهای از این دهکده ناپدید شدهاند…
سقوط یک زن (ریتا) از پل عابر پیاده و برخورد ماشین با او ، این شبهه را در کارآگاهان پلیس ایجاد میکند که مرگ او مشکوک به قتل بوده است. تحقیقات پلیس، آنها را به دهکدهای در حومه فرانکفورت هدایت میکند، جایی که 11 سال قبل از این ماجرا، دو دختر نوجوان بدون گذاشتن هیچ نشانهای از این دهکده ناپدید شدهاند…
بخشی از کتاب
عجیب بود که همدیگر را با این نامهای ناآشنا صدا کنند. ظاهر زن بهتر از تصویرش در تلویزیون بود. جوانتر. آنها مردد روبهروی هم ایستادند. بادی ناگهانی برگهای پاییزی خشک را در سراسر پیاده رو به صدا درآورد. خورشید پشت ابرهای خاکستری ضخیم فرو رفت. هوا سرد بود.
زن بازوانش را اطراف او انداخت و گونهاش را بوسید.
«فوقالعاده است که تو را بیرون از آنجا میبینم. واقعا خوشحالم»
«من هم خوشحالم.»
لحظهای که این جمله را بیان کرد، از خودش پرسید آیا این واقعیت دارد؟ خوشحالی همین بود، چیزی مانند حس بیگانگی و تردید. زن رهایش کرد زیرا مرد حرکتی برای در آغوش کشیدنش نکرد. در ایام گذشته زن بهترین دوستش بود، دختر همسایه، و او حضورش را در زندگیبرای تأیید میخواست. نادیا خواهری بود که هرگز نداشت. اما حالا نه فقط نام زن بلکه همهچیز متفاوت بود. دختری با رفتار پسرانه، ناتالی، کسی که از کک و مک و فاصلهی بین دندانهای جلویش شرمنده بود، تبدیل شده بود به نادیا ون بردو، بازیگر مشهوری که مورد توجه قرار داشت.
زن بازوانش را اطراف او انداخت و گونهاش را بوسید.
«فوقالعاده است که تو را بیرون از آنجا میبینم. واقعا خوشحالم»
«من هم خوشحالم.»
لحظهای که این جمله را بیان کرد، از خودش پرسید آیا این واقعیت دارد؟ خوشحالی همین بود، چیزی مانند حس بیگانگی و تردید. زن رهایش کرد زیرا مرد حرکتی برای در آغوش کشیدنش نکرد. در ایام گذشته زن بهترین دوستش بود، دختر همسایه، و او حضورش را در زندگیبرای تأیید میخواست. نادیا خواهری بود که هرگز نداشت. اما حالا نه فقط نام زن بلکه همهچیز متفاوت بود. دختری با رفتار پسرانه، ناتالی، کسی که از کک و مک و فاصلهی بین دندانهای جلویش شرمنده بود، تبدیل شده بود به نادیا ون بردو، بازیگر مشهوری که مورد توجه قرار داشت.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر