سرگذشت کندوها
(داستان های فارسی،قرن 14)
موجود
ناشر | مجید،به سخن |
---|---|
مولف | جلال آل احمد |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 80 |
شابک | 9786007987124 |
تاریخ ورود | 1400/06/01 |
نوبت چاپ | 3 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 90 |
کد کالا | 106195 |
قیمت پشت جلد | 500,000﷼ |
قیمت برای شما
500,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب پیش رو دو داستان را به شکلی موازی پیش میبرد. از یک سو ماجرایی را با محوریت کمندعلی بک و چگونگی دستیابی او به کندوها و زنبورهای عسل میخوانیم و از سوی دیگر داستان را از زاویه دید زنبورها دنبال میکنیم. این داستان از طمعورزی و زیادهطلبی حکایت دارد و از تسلیم سرنوشت شدن و پذیرفتن رنج و استعماری که تحمیل میشود. سرگذشت کندوها نشان میدهد که چگونه طمع بیشاز حد خرابی میآفریند و چطور تسلیم شدن در برابر ظلم میتواند به ظلمی بزرگتر منجر شود و ناگهان غارتی عظیم را رقم بزند.
در فصل اول کتاب با کمندعلیبک آشنا میشویم و میبینیم چگونه صاحب کندو میشود و کندوها را تکثیر میکند و باز هم تلاش میکند با نارو زدن به زنبورها روزگارش را رونق دهد…
در فصل دوم کتاب که از نگاه زنبورها روایت میشود، میبینیم که چطور زنبورها به غارت کمندعلیبک خو کردند یا گمان میکنند این بلا یا سرنوشتی است که نصیبشان گشته و به راحتی حاصل تلاش و دسترنجشان را تقدیم او میکنند.
اما در پایان و بخش سوم داستان میبینیم که با کوچ و رفتن زنبورها صاحب زنبورها خانه خراب میشود.
در فصل اول کتاب با کمندعلیبک آشنا میشویم و میبینیم چگونه صاحب کندو میشود و کندوها را تکثیر میکند و باز هم تلاش میکند با نارو زدن به زنبورها روزگارش را رونق دهد…
در فصل دوم کتاب که از نگاه زنبورها روایت میشود، میبینیم که چطور زنبورها به غارت کمندعلیبک خو کردند یا گمان میکنند این بلا یا سرنوشتی است که نصیبشان گشته و به راحتی حاصل تلاش و دسترنجشان را تقدیم او میکنند.
اما در پایان و بخش سوم داستان میبینیم که با کوچ و رفتن زنبورها صاحب زنبورها خانه خراب میشود.
بخشی از کتاب
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک کمندعلی بکی بود، یک باغ داشت. تو باغش هم دوازده تا کندوی عسل داشت. کندوها را سینهکش آفتاب، وسط سبزهها و گلها، زیر درختهای سیب و زردآلو، روی سکو کار گذاشته بود و زمستان که میشد، جلوی انباری اتاق بالاش را خالی میکرد و کندوها را تو درگاهیش میچید و سالی پنجاه من عسل میفروخت. دیگر نه غصهای داشت، نه دلهره و نه شب بیداری و نه آبیاری و نه لازم بود داسغاله بردارد و صبح تا غروب زیر آفتاب درو کند. درست است که کمندعلی بک مزرعه هم داشت، بستان هم داشت، دو سنگ هم از قنات بالا آسیاب، سهم آباء اجدادیش بود، باغ تو دهش هم از باغهای سوگلی بود -درست است که سالی هفتاد خروار گندم و جو میفروخت و پنج خروار کشمش، صیفی کاریش هم از اول تابستان تا وسطهای قوس، خیار و خربزه و کلم و چغندر میداد- همه اینها درست؛ اما چیزی که تو همه دهات اطراف مایه اسم و رسم کمندعلی بک بود، همین دوازده تا کندوی عسل بود که نه پولی بالاش داده بود و نه زحمتی پاش کشیده بود. سال میآمد و سال میرفت و کمندعلی بک یک دفعه کندوها را جابهجا میکرد و یک دفعه هم کندوهای تازه را که با ترکههای انار و تبریزی بافته بود، بغل کندوهای قدیمی میگذاشت تا زنبورها که زیاد میشوند و جاشان تنگ میشود، جا و مکان تازه داشته باشند. دیگر باقیش با خود زنبورها بود که از شب عید تا شب چله میآمدند و میرفتند و عسل درست میکردند. کندو هم نه مثل گندم بود که سن بزند و ملخ بخورد و نه مثل میوه که شته بگیرد و کرم بگذارد. دهاتیهای دیگر هی جان میکندند تا یک تخم را ده تخم کنند و شب بیداری میکشیدند تا آب صیفیکاریشان پسو پیش نشود و کمندعلی بک با خیال راحت سبیلهایش را میتابید و دم مسجد ده چپق میکشید و به همه افاده میفروخت.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر