زرپران (2جلدی)
(داستان های فارسی،قرن 14)
موجود
ناشر | سخن |
---|---|
مولف | عاطفه منجزی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 1157 |
شابک | 9786222600044 |
تاریخ ورود | 1399/05/13 |
نوبت چاپ | 6 |
سال چاپ | 1399 |
وزن (گرم) | 1063 |
کد کالا | 93365 |
قیمت پشت جلد | 7,500,000﷼ |
قیمت برای شما
7,500,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
مهندس جانان نیک پور، دختر غیور ایلیاتی، مدیریت پروژهی سنگینی را بر عهده دارد تا بتواند، با کسب درآمد بالا، از راز خانوادگیاش، بهخوبی حمایت کند! در این راه، با وندور شرکت زیمنس (نماینده زیمنس) مهندس موسوی، دیداری دارند، کسی که جانان بایستی در این پروژه با او کار کند و رضایت خاطر موسوی برای شرکت «دوار نیرو» و مدیر پروژهاش؛ جانان، پوئن بسیار مثبتی است! مهندس موسوی که اصالتا ایرانی است و مقیم آلمان، در دیدار اول، بسیار محترمانه و دوستانه با جانان برخورد میکند و مکالمات خوبی دارند برای شروع یک همکاری دوجانبه اما، در دیدار دوم، وقتی که در محیط اجرای پروژه هستند، کارشکنیهای موسوی شروع میشود و جانان میماند، با دشمنان بیحدواندازهاش که در روایت یکبهیک سروکلهشان پیدا میشود و مهندس موسوی بدقلق که گویا گذشتهای بسیار تلخ و دردناکی داشته است! این دو، بنا بهدلایلی، در طول قصه، در جادهای صعبالعبور همسفر میشوند، سفری که حدود چند ماهی طول میکشد و عاشقانههایی که در طول سفر رخ میدهد، اما اینها نه پایان قصه است و نه همهی قصه…
بخشی از کتاب
از جا پریدم، چرخیدم رو به عقب و برنو را گرفتم رو به آن موجود جنبنده و چشمانم چهارتا شد!
موسوی اینجا چه غلطی میکرد، آن هم پای پیاده، بدون ماشین کرکودیلش، با آن گونی بزرگی که در چنگ داشت!… آمده بود بیندازدم توی گونی؟!
نفسم در سینه تنگی کرد، همچنان مستقیم داشت میآمد سمت ماشین و بگویی حتی قدم شل کند، خدا نکند! با قدمهای محکم و چهرهای عبوس و سگرمههایی درهم به من نزدیک و نزدیکتر میشد که با نگاهی دقیقتر، ترس به جانم ریخت و دیگر دادم هوا رفت:
ــ بایست سرجات!… تکون نخور!
و صدای مطمئن و محکم او:
ــ بنداز دور اون اسباببازی رو!… فیگوراتو اومدی، زرفشانیاتم کردی… دیده شد، پسندیده نشد!
موسوی اینجا چه غلطی میکرد، آن هم پای پیاده، بدون ماشین کرکودیلش، با آن گونی بزرگی که در چنگ داشت!… آمده بود بیندازدم توی گونی؟!
نفسم در سینه تنگی کرد، همچنان مستقیم داشت میآمد سمت ماشین و بگویی حتی قدم شل کند، خدا نکند! با قدمهای محکم و چهرهای عبوس و سگرمههایی درهم به من نزدیک و نزدیکتر میشد که با نگاهی دقیقتر، ترس به جانم ریخت و دیگر دادم هوا رفت:
ــ بایست سرجات!… تکون نخور!
و صدای مطمئن و محکم او:
ــ بنداز دور اون اسباببازی رو!… فیگوراتو اومدی، زرفشانیاتم کردی… دیده شد، پسندیده نشد!
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر