ردلی ها
(داستان های انگلیسی،قرن 21م)
موجود
ناشر | هیرمند |
---|---|
مولف | مت هیگ |
مترجم | شبنم لطیفی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 422 |
شابک | 9789644087363 |
تاریخ ورود | 1400/10/26 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 398 |
کد کالا | 110078 |
قیمت پشت جلد | 1,070,000﷼ |
قیمت برای شما
1,070,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب ردلی ها اثر مت هیگ است به ترجمه شبنم لطیفی و چاپ انتشارات هیرمند.
ردلی ها، ساکنین خانه پلاک هفده ارچردلین، خانواده ای که علی رغم تلاش شان برای معمولی جلوه دادن خودشان، یک خانواده غیرمعمولی هستند، نقش آفرینان رمان حاضرند. «پیتر» و «هلن» که والدین خانواده اند، خون آشام هستند، اما اکنون سال هاست که از نوشیدن خون انسان ها خودداری کرده اند. آن ها از لندن به روستایی کوچک آمده اند و روزگار گذشته ی خود را به دست فراموشی سپرده اند. پسرشان «روآن» همیشه از سوی بچه های مدرسه مورد آزار و اذیت قرار می گیرد و دخترشان «کلارا» مدتی است تصمیم گرفته وگان شود، این در حالی است که بدن او بیش از هر انسان معمولی دیگری به گوشت نیاز دارد و ممکن است دوری اش از خوردن گوشت حیوانات باعث شود اتفاقات بدی رخ بدهد و خوی او تغییراتی شدید در جهت عکس داشته باشد. تصمیم پیتر و کلارا برای نقل مکان به این روستا فقط برای این بوده که فرزندانشان بتوانند یک زندگی معمولی داشته باشند، اما با خشونتی که کلارا مرتکب می شود، تلاش زن و مرد برای عادی جلوه دادن همه چیز بی نتیجه می ماند؛ آن ها مجبورند حقیقت تاریک و دشوار خود را آشکار کند.
ردلی ها، ساکنین خانه پلاک هفده ارچردلین، خانواده ای که علی رغم تلاش شان برای معمولی جلوه دادن خودشان، یک خانواده غیرمعمولی هستند، نقش آفرینان رمان حاضرند. «پیتر» و «هلن» که والدین خانواده اند، خون آشام هستند، اما اکنون سال هاست که از نوشیدن خون انسان ها خودداری کرده اند. آن ها از لندن به روستایی کوچک آمده اند و روزگار گذشته ی خود را به دست فراموشی سپرده اند. پسرشان «روآن» همیشه از سوی بچه های مدرسه مورد آزار و اذیت قرار می گیرد و دخترشان «کلارا» مدتی است تصمیم گرفته وگان شود، این در حالی است که بدن او بیش از هر انسان معمولی دیگری به گوشت نیاز دارد و ممکن است دوری اش از خوردن گوشت حیوانات باعث شود اتفاقات بدی رخ بدهد و خوی او تغییراتی شدید در جهت عکس داشته باشد. تصمیم پیتر و کلارا برای نقل مکان به این روستا فقط برای این بوده که فرزندانشان بتوانند یک زندگی معمولی داشته باشند، اما با خشونتی که کلارا مرتکب می شود، تلاش زن و مرد برای عادی جلوه دادن همه چیز بی نتیجه می ماند؛ آن ها مجبورند حقیقت تاریک و دشوار خود را آشکار کند.
بخشی از کتاب
ه پشت هارپر مشت می کوبد. موهایش را می کشد. کف دستش را گاز می گیرد.
خون او را مزه می کند و محکم تر گاز می گیرد.
«آخ! هرزه! آخ!»
چیزی عوض شده است.
ذهنش فعال می شود.
ناگهان دیگر ترسی نیست.
حالت تهوع نیست.
ضعف نیست.
تنها خون است. مزه ی بی نظیر خون انسان.
عطشی که هرگز از وجودش آگاهی نداشت فرو می نشیند و او همان حس رهایی زمین خشکی را تجربه می کند که اولین قطره های باران را جذب کرده است. خودش را در این تجربه گم می کند، در این طعم، و متوجه فریادهای هارپر که حالا دستش را پس کشیده است، نمی شود. چیز تیره و درخشانی آنجا است. زخمی باز در جایی که باید کف دستش باشد، همراه با چند استخوان که سالم مانده اند. با وحشت به کلارا نگاه می کند و کلارا نمی پرسد چرا. هیچ سوالی در ذهنش نیست.
با نیرویی ناگهانی و خشمی وحشیانه و غیرقابل کنترل به هارپر ضربه می زند، او را به زمین می کوبد تا مزه اش را زنده نگه دارد.
در نهایت فریادهای بی صدای او همراه با دردی فرازمینی که کلارا باعثش شده است خفه می شوند، و کلارا با لذت بی همتای خون او تنها می ماند. خون در وجودش سیلی به راه می اندازد، آن دختر ضعیفی را که فکر می کرد هست، غرق می کند و آدم جدیدی را به سطح می اورد؛ خود حقیقی و قوی اش را.
او در این لحظه از هزاران جنگجو قوی تر است. ناگهان دنیا از ترس خالی می شود، همان طور که بدنش از درد و تهوع خالی می شود.
کلارا کماکان در این لحظه سرگشته است. قدرت زمان حال را حس می کند، فارغ از گذشته و آینده و زیر آرامش آسمان تاریک و بی ستاره خودش را سیر می کند.
خون او را مزه می کند و محکم تر گاز می گیرد.
«آخ! هرزه! آخ!»
چیزی عوض شده است.
ذهنش فعال می شود.
ناگهان دیگر ترسی نیست.
حالت تهوع نیست.
ضعف نیست.
تنها خون است. مزه ی بی نظیر خون انسان.
عطشی که هرگز از وجودش آگاهی نداشت فرو می نشیند و او همان حس رهایی زمین خشکی را تجربه می کند که اولین قطره های باران را جذب کرده است. خودش را در این تجربه گم می کند، در این طعم، و متوجه فریادهای هارپر که حالا دستش را پس کشیده است، نمی شود. چیز تیره و درخشانی آنجا است. زخمی باز در جایی که باید کف دستش باشد، همراه با چند استخوان که سالم مانده اند. با وحشت به کلارا نگاه می کند و کلارا نمی پرسد چرا. هیچ سوالی در ذهنش نیست.
با نیرویی ناگهانی و خشمی وحشیانه و غیرقابل کنترل به هارپر ضربه می زند، او را به زمین می کوبد تا مزه اش را زنده نگه دارد.
در نهایت فریادهای بی صدای او همراه با دردی فرازمینی که کلارا باعثش شده است خفه می شوند، و کلارا با لذت بی همتای خون او تنها می ماند. خون در وجودش سیلی به راه می اندازد، آن دختر ضعیفی را که فکر می کرد هست، غرق می کند و آدم جدیدی را به سطح می اورد؛ خود حقیقی و قوی اش را.
او در این لحظه از هزاران جنگجو قوی تر است. ناگهان دنیا از ترس خالی می شود، همان طور که بدنش از درد و تهوع خالی می شود.
کلارا کماکان در این لحظه سرگشته است. قدرت زمان حال را حس می کند، فارغ از گذشته و آینده و زیر آرامش آسمان تاریک و بی ستاره خودش را سیر می کند.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر